التماس سرباز عراقی به رزمنده ی نوجوان
12 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته
به نام خدا
توی تاریکی، اولین قایقی که رسید آن طرف آب، فرمانده گردان و دسته ی ویژه در آن بودند. نمی دانم چه طور شده بود که میان این همه آدم زبده، یک پسر بچه سیزده چهارده ساله هم بود.
کلاه گشاد روی سرش، جلوی چشم هایش را گرفته بود. قد کوتاهی داشت و… بیشتر »