وقتی عشق مادر مدرک شناسایی می شود
بسم الله الرحمن الرحیم
در تابوت را باز کردم جنازه سعید سر در بدن نداشت. مادرم از مدل موهای دور ناف و لبه لباس زیری که برای برادرم دوخته بود او را شناخت.
سال 62 فاطمه حیدری، مادر شهید مجید لواف لقب مادر شهیدان لواف را به خود اختصاص داد. در این سال دومین جگرگوشه اش سعید در طلاییه جام شهادت نوشید و با کبوتران عاشق همسفر شد.
سعید رتبه دار کلاس درس عاشقی
فاطمه خانم از جگر گوشه 17ساله ای که به انقلاب تقدیم کرد، اینگونه می گوید: سعید عاشق جبهه و جنگ بود. از این رو درس خود را نیمه رها کرد و رفت. تلاش های من و پدرش برای پابند کردن او به درس و مدرسه سودی نداشت. روزی برادر بزرگش به خانه آمد و متوجه شد ما سعید را تنبیه کرده ایم تا در خانه بماند و درس بخواند از پشت پنجره نگاهی به سعید انداخت و رو به من گفت مادرم سعید هوایی شده دیگر تن به درس خواندن نمی دهد بگذارید به جبهه برود من هم تصمیم گرفتم همراهیش کنم تا به خواسته قلبی خود برسد. سعید دردانه خانه بود و پروازش در آسمان عشق برایمان سخت گذشت.
افقی می روم عمودی برمی گردم!
شوخ طبعی سعید زبانزد اهل خانه بود. می گفت مادر افقی می روم عمودی میایم یک وقت به خود می آیی که سعیدت را شکلات پیچ می آورند. با شوخ طبعی خبر ازشهادت می داد. از مناطق مختلف عملیاتی برایم عکس می فرستاد تا دلتنگش نشوم. دلم برای نامه نوشتن ها و گفتن مامان مامانش تنگ شده است. در تمامی نامه ها کلام مامانم رازیاد تکرار می کرد برایش می نوشتم تو بزرگ شده ای چرا اینقدر مامان می گویی؟ شاید می خواست حسرت مامان شنیدن از زبانش به دلم نماند و سیراب این کلامش شوم.
ترکشی که از قرآن شرم کرد
مادر دیدارهای خود با سعید را مرور می کند و اینچنین لب به سخن می گشاید: سعید پس از رفتن به جبهه دوبار به مرخصی آمد آن هم برای دوا و درمان جراحت هایش. به محض بهبودی به من می گفت در اینجا فقط گناه است و من دلم می خواهد فقط در جبهه باشم. بار آخر که بدرقه اش کردم تنش زخمی ترکش دشمن بود. به من گفت مادر جان اگر قرآن در جیب راست پیراهن رزم نگذاشته بودی الان باید برایم فاتحه می خواندی. ترکش به قرآن خورد و بعد هم محو شد. آیات خدا نگهدار من بود.
آخرین سفردسته جمعی مان رفتن به پابوس امام رضا(ع) بود. سعید خودش را برایمان خیلی لوس می کرد. نگران اهل خانه بود. در مسجد محل و زیرنظر مربی که او هم به شهادت رسید ورزش کونگ فو را فرا می گرفت من به او می خندیدم و می گفتم تو را چه به ورزش یادش به خیر چه زود دیر شد سعید رفت و ما ماندیم.
دو دستی که به آسمان بلند شد
سنگینی بغض گلو سر حمید برادر شهیدان لواف را به زیر انداخت. از سخت ترین لحظه زندگیش اینگونه یاد کرد. همیشه می گویم تلخ ترین لحظه زندگیم آن زمان بود که خواستم خبر شهادت برادرم سعید را به پدرم بدهم. آخر حاجی وضعیت جسمی خوبی نداشت و از شهادت مجید هم حدود یک سال و نیم بیشتر نمی گذشت.
دوستان و اقوام خبر شهادت سعید را می دانستند اما هیچ کدام نمی توانستند این جمله را بر زبان بیاورند. روزی یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت سعید زخمی شده به او گفتم راست بگویید گفت شما بیایید همان موقع فهمیدم سعید جام شهادت نوشیده است. به خانه آمدم پدر را صدا زدم و با هم به بیرون رفتیم در حال قدم زدن بودیم گفتم حاجی سعید هم رفت. باورم نمی شد پدر که تسبیحی در دست داشت دو دستش را به آسمان بلند کرد و گفت خدا یا تو را شکر.
وقتی عشق مادر مدرک شناسایی می شود
حمید از عشق مادر می گوید و اینکه چگونه برادرش شناسایی شد. سعید پس از شهادت سر نداشت. بدنش کوبیده شده بود. تنها کسی که توانست او را شناسایی کند مادرم بود. من هنوز هم متحیرم وقتی پدر و مادر را به معراج شهدا بردم بر سر تابوت سعید نشستند خبری ا ز اشک و آه نبود. تابوت را باز کردم مادرم از مدل موهای دور ناف و لبه لباس زیری که برایش دوخته بود او را شناخت. الله اکبر عشق مادر چه می کند.
سعید از شهادت مجید خبر نداشت. مدام با ما تماس می گرفت و می گفت هنوز نتوانستم با مجید ارتباط برقرار کنم. وقتی به مرخصی آمد شاد و سرحال در خانه رابه صدا درآورد وارد اتاق که شد عکس برادرش را بر روی دیوار دید و متوجه شد از قافله شهدا عقب مانده است.
رفتنش بوی شهادت می داد
حمید از آخرین وداع خود با برادرش اینگونه می گوید : تازه جراحت های سعید خوب شده بود او را به همراه خود به محل کارم در سپاه می بردم. روزی متوجه شدم سعید ساک بر دوش انداخته و قصد خداحافظی دارد او را به خداسپردم. وقتی که رفت سری تکان دادم و گفتم دیگر برنمی گردد. آخر چه بگویم وقت خداحافظی نور عجیبی بر چهره داشت چشمانش از شادی برق می زد. انگار می دانست قرعه پرواز به نامش در آمده است. دوستان من قبل از همه متوجه شهادت سعید شدند و به من می گفتند اگر سعید شهید شود چه می شود؟ این سوال وجواب ها به من ندای شهادت سعید را می داد.
نوشیدن جام شهادت در طلاییه
کلام برادر که به اینجا رسید دفترچه خاطرات طلاییه را مرور کرد. آنروزی که سعید به عنوان اطلاعات عملیات لشکر حضرت رسول به مرز طلاییه رفت. او در گردان مقداد به فرماندهی شهید ناصر کاملی انجام وظیفه می کرد. ماموریت داشت تا به همراه فرمانده خود نیروهارا به مقر پاکسازی شده ببرد. دوشکا شلیک می کنند. سعید و ناصر هر دو مجروح می شوند. امدادگران سعید را به عقب می برند اما اجل مهلت نمی دهد. از این روبدنش را بین دو خط ایران و عراق رها می کنند. یک هفته می گذرد بدن سعید زیر آوار حملات کوبیده شده و پس از آن به عقب بازگردانده می شود.
مادر تاب نمی آورد از وصیت نامه نوجوان 17 ساله اش می گوید: خطاب به براد بزرگش حمید نوشته بود من می روم در رفتنم بازگشتی نیست .از امروز شما تکیه گاه پدر و مادرهستی. با اهل خانواده ات به خانه پدریمان بیا و مراقب آنها باش.
نام و نام خانوادگی: سعید لواف
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات