فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

پیت حلبی

14 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شب جمعه ساعت دو نیمه شب بود جلوی جلوی مسجد محمدی در اتوبان شهید محلاتی مشغول ایست و بازرسی 

بودیم.من وچند جوان دیگر ،کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم واو برای ما  صحبت می کرد .یکباره از جا پرید 

دوید وبه سمت ابتدای خیابان مجاور که صد متر با ما فاصله داشت رفت نشست ودستش را توی جوی آب کرد،

بعد هم برگشت .با تعجب پرسیدم :آقا ابرام چی شد؟

گفت :هیچی،یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می رفت ،سر وصدا ایجاد می کرد.

رفتم واز داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند.

او با کار خودش ،به ما که نوجوان بودیم ،در بسیجی بودن وچگونه زیستن می آموخت

منبع:کتاب سلام برآبراهیم جلد دوم

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 1 نظر

معلم

13 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در ایام جنگ معلمی داشتم که خیلی برمن 

وهم کلاسی هاتاثیر داشت.بسیاری 

از شاگردان اواهل نماز وجبهه شدند

یک روز به ایشان گفتم : خدا را شکر که شما 

معلم ما هستید.دبیر ما گفت:دعایش را به

شهید ابراهیم هادی بکن.اومرا به اینجا 

کشاند!!

بعد ادامه داد.ما با اصغر وصالی رفیق بودیم .

اما در مراحل سخت گزینش اول انقلاب رد

شدیم .توی مراسم ختم شهید وصالی بود

که ابراهیم رادیدم.از اوخیلی خوشم آمد 

وسلام کردم.ابراهیم که تاحدودی مرا شناخت

جواب سلام را داد وپرسید :چه می کنی؟

گفتم: گزینش سخت دانشگاه ترببت معلم مرا

رد کرده !از فردا صبح ابراهیم به دنبال کار 

افتاد ،قبلا مدتی با گزینش آموزش و پرورش 

همکاری داشت .به خاطر سختگیری بیش از 

حد گزینش اول انقلاب ازآن جدا شده بود.

خلاصه اینکه ما امروز ،به برکت زحمات 

وپیگیری این شهید بزرگوار معلم هستیم.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم جلددوم

 

برای  شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

آشیان

11 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در سال شصت ویک عراقی ها از جبهه های گیلان غرب عقب نشستند .بچه ها ی اصلاعات عملیات رفتند جلو

منطقه را برای اسقرارمان شناسایی کردند.نشسته بودیم کنار سنگر .فرمانده آمد طرفمان : (باید بروید جلو )سوار

ماشین ها شدیم .پانزده نفری نشسته بودند عقب ماشین .مادو سه نفر هم جلو بودیم.

(چقدر این بیابان خالی است )

سکوت بیابان را گرفته بود.

(حتی یک پرنده هم پر نمی زند .توولایت ما الان پر از کبک و بلدر چین است)یکی از بچه ها با انگشت جلو را نشان

داد(غصه نخور .این هم کبک)

جلو تر رفتیم .کبک از جاش پرید .به راننده گفتم : (نگه دار جلوتر نرو لانه اش راخراب می کنی)

ماشین ایستاد. بچه ها از ماشین پریدند پایین .همه می خواستیم لانه پرنده را ببینیم. پرنده روی یک مین

ضد تانک تخم گذاشته بود.

منبع:کتاب رو شنای 

خاطره ها باز خوانی چهل خاطره کوتاه جنگ با یادداشت ها

مرتض ی سر هنگی

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

میز کار

08 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود.

حیطه فعالیت کمیته ها بسیار گسترده بود. مردم در بیشتر مشگلات به کمیته ها مراجعه می کر دند.

من به کمیته ابراهیم که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم .چند اتاق کنار هم بود. 

در هر اتاق یک میز قرار داشت ویکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود.

وارد اتاق ابراهیم شدم .برخلاف دیگراتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلو ی میز قرار داشت 

صندلی جلوی میز قرار داشت صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود.

پرسیدم اینجا چرا فرق داره؟ گفت :پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد.

گقتم اینطوری از مردم دور می شم .برا همین صندلی خودم را اوردم اینطرف تا به مردم نزدیکتر باشم.

 

منبع:کتاب سلام بر ابراهیم 2

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

میز کار

08 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته
 نظر دهید »

مهربان

20 تیر 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

 

قلب رئوف ابراهیم،بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده اش داده بود.یکبار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم.

یکی از علما هم انجا بود. ابراهیم از خاطرات جبهه می گفت:یادم هست که گفت .در یکی از عملیات ها در نیمه  شب به

سمت د شمن ر فتم .ازلابه لای بوته ها ودرخت ها حسابی به دشمن نزدیک شدم.

یک سرباز عراقی روبه رویم بود.یکباره در مقابلش ظاهر شدم .کسی دیگری نبود .دستم را مشت کردم وبا خودم

گفتم :بایک مشت اورا می کشم.

اما تا در مقابلش قرار گرفتم ،یکباره دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود وفکر نمی کرد اینقدر به او نزدیک شده

باشم.چهراش این قدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت .او سربازی بود که به زور به جنگ آورده بودند .به جای زدن ،

اورا در آغوش گرفتم وبا خود به عقب آوردم .

بعد اورا تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود وخودم برای ادامه عملیات جلو رفتم.

منبع:کتاب سلام برابراهیم جلد دوم صفحه 231

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 2 نظر

الگو

19 تیر 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

رفاقت ما با بچه های آن دوران ،سروکله زدن وبازی وخنده بود،مثلا چند نفر دور هم جمع می شدند وکلاه

یک کارگری که از آنجا رد می شد را برمی داشتند وبرای هم پرت می کردند ومردم آزاری می کردند.

اما رفاقت با ابراهیم ،الگو گرفتن ویاد گرفتن کار های خوب بود.

او غیر مستقیم به ما کارهای صحیح را آموزش می داد.حتی حرفایی می زدکه سال ها بعدبه عمق کلامش رسیدیم .

من موهای زیبایی داشتم.مرتب به آن ها می رسیدم ومدل و…..درست می کردم.خیلی ها حسرت موها وتیپ ظاهری

من راداشتند .ابراهیم نیز خیلی زیبا بود اما…. یکبار پیش هم نشسته بودیم ،دوباره حرف از مدل موهای من شد.

ابراهیم جمله ای گفت که فراموش نمی کنم :نعمتی که خدا به تو داده را به رخ دیگران نکش.ابراهیم این را گفت ورفت.

منبع:کتاب سلام برابراهیم جلد دوم صفحه232

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

آبرو

19 تیر 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

ازمدرسه برگشتم.دیدم رفقای هم سن من،مثل سید کمال وشهید ناصر کرمانی سرکوچه نشته اند.من هم سراغ آنها رفتم.

بیشترین تفریح جوانان آن روزگار شوخی وخنده ودست انداختن دیگران بود.همین که دور هم نشستیم،یکی از اهالی

محل از دور آمد ،کت وشلوارشیک وسفید وتیپ خیلی زیبایی داشت،اما شرایطش عادی نبود

او آقای راننده کامیون وهمسایه ما بود.

تلو تلو می خورد وبه سمت خانه می رفت.کاملامشخص بود که حسابی نجاست خورد وحالش بد است.به نزدیک

ما رسید،یکدفعه افتاد توی جوب ما نگاهش می کردیم ومی خندیدیم،توی دلم می گفتم حقشه .

هیچ کس جلو نیامد .تو همین حالت ،اون شخص بالا آورد ولباس هایش کثیف تر شد.

همینطور نگاهش می کردیم ،یکباره ابراهیم از راه رسید .به محض اینکه ماجرا را فهمید ،وارد جوب شد وآقا را بیرون آورد

ابراهیم آب برداشت وشروع به تمیز کردنش کرد .حسابی که تمییز شد.اورا کول کرد وبه سمت منزلش برد

دنبال ابراهیم رفتم.اول کوچه حکیم زاده،نزدیک مسجد باب الجنه منزل آقا بود.

ابراهیم در زد واو را به خانه برد.

زن وبچه آقا بسیار مومن وباحجاب بودند.

ابراهیم اورا روی تخت کنار حیاط گذاشتوهیچ حرفی در مورد کارهای او نزد بعد خدا حافظی کرد.به ما هم اشاره کرد که

چیزی به کسی نگوییم .آبروی یک خانواده را خرید.

منبع:کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم صفحه 232

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 2 نظر

مزار

18 تیر 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

برادرم در عملیات آزادی خرمشهرشهیدشد.اورا در قطعه 26بهشت زهرا(س)دفن کردیم .

در مراسم او متوجه شدم که ابراهیم هادی با موتور یکی از رفقا به آنجا آمد .مادر ابراهیم ،دختر عموی ما حساب

می شدوشهید مهدی خندان نیز پسر خاله ما بود.

او پایش آسیب دیده بود وبا عصاراه می رفت.وقتی کنار مزار رسید،شروع به روضه خوانی کرد.

چقدر حالت زیبایی ایجاد شد.اوبا اخلاص مثال زدنی خودش می خواند وما لذت می بردیم.

وقتی می خواست برود،به مزار برادرم اشاره کرد وگفت (عجب جای خوبی دفن شده،من دوست دارم که أن شاءالله قبرم

همین جا کنار شهید حسن سراجیان باشد که هرکسی از کنار این خیابان رد شد یاد ما هم باشد

من این جمله در ذهنم ماند ،سال ها بعد یک شهید گمنام در محل خالی در کنار برادرم دفن شد.وقتی مزار یاد بود

ابراهیم ،درمجاورت برادرم ساخته شد ،تعجب کردم واز خانواده ابراهیم پرسیدم :شما به چه منظور این مزار را انتخاب

کردید ؟پاسخشان منفی بود. اما یقین داشتم که خودش اینگونه می خواسته

منبع:کتاب سلام برابراهیم جلد دوم

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

ولایت فقیه

18 تیر 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

روز سیزده آبان 88 بود. می خواستم زودتر به محل کارم بروم.

اما خیلی خوابم می آمد . کنار بخاری توی منزل برای لحظاتی خوابم برد.

یکباره دیدم روبه رو درب دانشگاه تهران قرار دارم.

جمعیتی داخل دانشگاه شعار می دادند.نگاهم به روبه روی درب دانشگاه افتاد .

ابراهیم هادی وجواد افراسیابی ورضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده بودند وبه درب

دانشگاه نگاه می کردند .

بعد از مدت ها از دیدن دوستانم خوشحال شدم . می خواستم به سمت آن ها بروم اما آنقدر عصبانی بودند که

جرأت نکردم

از خواب پریدم.این رویا چند دقیقه بیشتر نبود ،ولی نفهمیدم چه خبر است؟

زنگ زدم به یکی از دوستانم در حراست دانشگاه تهران .گفتم جلوی درب دانشگاه چه خبراست؟

گفت:همین الان جمعیت فتنه گر ،تصویر بزرگ مقام معظم رهبری را پاره کردند وبه حضرت آقا ناسزا گفتند علت حضور

شهدا را فهمیدم .ابراهیم به مسئله ولایت فقیه بسیار اهمیت می داد.

منبع:کتاب سلام بر ابراهیم جلد دوم

 

برای شادی روح شهدا صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

کلت خلبان

16 تیر 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از چیزهایی که زجرم می داد ،شهادت رفقای خلبانم بود.تا ساعت دوازده یا یک شب ،دور هم بودیم وصحبت می کردیم

صبح می رفتند برای مأموریت ،و هواپیمایشان را می زدند .جسدشان را می آوردند بیمارستان وخودم جواز دفنشان را می نوشتم ،

خلبانی بود به نام فرزین ،با هواپیما فرود می آمد ،بلا فاصله سوار هواپیمای دیگری می شد وپرواز می کرد .عاشق بود .

هواپیمایش را زده بودند ،پریده بود بیرون .دو شبانه روز پیاده راه آمده وبا چه بدبختی ای خودش را به نیروهای خودی

رسانده بود. کارهای اولیه درمان اورا کردیم .نشسته بود روی تخت وتعریف می کرد چه اتفاقی برایش افتاده،چگونه

هواپیمایش را زده اند.وچطور حودش را به نیروهای خودی رسانده .ما هم دورش ایستاده بودیم وگوش می کردیم.

حرف هایش که تمام شد،از پرواز صحبت کرد .وضعیت خوبی که نداشت ،اما آماده می شد برود پرواز .گفتم :<یک هفته

استراحت کن .>قبول نکرد تا این حد آماده خدمت بود .سرانجام هم شهید شد،آن هم به طرزی ناراحت کننده ،

شب قبل از پروازش بود.به او تأکید کردم کمتر پرواز کند ،اما عاشق پرواز بود .اصلا ول کن قضیه نبود .رفت بمباران ،وقتی

که جسدش را أوردند ،علاعم خفگی داشت .فکر کردیم بند چتر پرواز ،اورا خفه کرده است ،اما برادران سپاه که او را پیدا

کرده بودند ،گفتند روستایی هااورا با بند چنرش خفه کرده اند .

بعداز مأموریت وموقع برگشت ،دشمن ،هواپیمای او را می زند .ایشان از هوا پیما می پرد بیرون،ودر روستایی بین مرز

ایران وعراق پایین می آید .روستایی ها ،دورش را می گیرند .چون مو های فر فری وپوست سبزه ای داشت ،قیافه اش

شبیه به خلبان های عراقی بود. کلتش را می اندازد سمت روستایی ها ومی گوید ایرانی هستم ،ولی آنها حرفش را گوش

نمی دهند واورا به عنوان خلبان عراقی میگرند اعتراض می کند که {بابا من ایرانی هستم }روستایی ها می گویند به به

فارسی هم حرف می زند .روستایی ها ی مرز نشین که ازبمباران هواپیماهای عراقی آسیب زیادی دیده بودند ،به

خیال اینکه خلبان جاسوس عراقی است.اورا با بند چتر پروازش خفه می کنند .نیرو های سپاه که دنبال او می کشتند ،دیر

میرسند وبا جسد او روبه رو می شوند

منبع:کتاب روشنای خاطره ها .باز خوانی چهل خاطره کوتاه جنگ با یادداشت های مرتضی سرهنگی

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

خاطره از شهید مهدی زین الدین

16 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

بعد خیبر، دیگر کسی از فرمانده گردان ها و معاون ها شان باقی نماند بود؛ یا شهید شده بودند، یا مجروح. با خودم گفتم«بنده ی خدا حاج مهدی. هیچ کس رو نداره. دست تنها مونده.» رفتم دیدنش. فکرمی کردم وقتی ببینمش، حسابی تو غمه. از در سنگر فرمان دهی رفتم تو. بلند شد. روی سرو صورتش خاک نشسته بود، روی لبش هم خنده ؛ همان خنده ی همیشگی. زبانم نگشت بپرسم«با گردان های بی فرمان دهت می خواهی چه کنی؟»

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 1 نظر

خاطره از شهید مهدی زین الدین

16 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

 سرتاسرِ جزیره را دودِ انفجار گرفته بود. چشم چشم را نمی دید. به یک سنگر رسیدیم. جلوش پر بود از آذوقه. پرسیدیم «اینا چیه؟»گفتند«هیچ کس نمی تونه آذوقه ببره جلو. به ده متری نرسیده، می زننش.» زین الدین پشت موتور، جعفری هم ترکش، رسیدند. چند تا بسته آذوقه برداشتند و رفتند جلو. شب نشده، دیگر چیزی باقی نمانده بود.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

نماهنگ زیبای عروسکهای پرپر مرا بسته‌بندی کردند و زیر تابوتم نوشتند: «شهید محمد جعفری‌منش

11 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته



 محمد جعفری‌منش، جانباز 70 درصدی و دیابتی است، فشار خون دارد، هر دو کلیه‌اش را از دست داده و چشم چپش تخلیه شده است، سینوس‌های صورتش را تخلیه کرده‌اند، کام دهان ندارد، مچ دست راست و چپش ترکش خورده است، هر دو کتف و ساعدهایش هم ترکش خورده‌اند، قسمتی از جمجمه‌اش را قبلاً ترکش برده است. او می‌گفت: «انگشت کوچک پای چپم را با انبردست کندیم. چون هر موقع می‌خواستم جوراب بپوشم، سختم بود. احساس می‌کردم تا مغز سرم می‌سوزد. خودم زورم نرسید. انبردست را دادم دست آقا رضا و گفتم: تو زورت بیشتر است، کندیمش. خون که زد بیرون، با گاز استریل بستیمش. یواش یواش درست شد. الآن هم یک بند ندارد». بعد از چند مدت پای چپش را قطع کردند، همان پایی که قبلاً کف و مچش ترکش خورده بود. هنوز هم آهنگران که گوش می‌دهد، موهای تنش سیخ می‌شود و احساس می‌کند خط مقدم است. محمد هنوز در ارتفاع 1904 است.

برخی خاطرات شگفت‌ انگیز  این شهید زنده در کتاب «مردی که در ارتفاع ماند» از زبان خود او آمده است. یکی از این خاطرات درباره نحوه مجروحیت این جانباز از ناحیه سر است که در ادامه می‌آید:

وقتی خمپاره 60 کنار من اصابت کرد تمام بدنم پر از ترکش شد. یک ترکش بزرگ به سرم اصابت کرد که از جایش خون مثل شیر سماور بیرون می‌زد. طوری که هرکس دیده بود تصور کرده بود تیر به سرم خورده و وارد جمجمه‌ام شده. فقط سرم نبود، ترکش به دست و پایم هم خورده بود. مچ پا، ساق پای چپ و ساق پای راست هم ترکش خورده بود. بعد از بیهوشی من نیروهای گردان حرکت کرده بودند و ارتفاع 1904 را فتح کرده بودند. من 30-40متری قله بودم که افتادم. بعد از اینکه بچه‌ها مرا می‌بینند به حشمت‌الله خانی ــ دوست ورامینی‌ام ــ می‌گویند: «حشمت‌الله! دوستت جعفری‌منش پایین قله شهید شده است». او هم می‌آید بالای سرم و توی صورتم می‌زند و صدایم می‌کند.

چند بار که توی صورتم می‌زند و جوابی نمی‌شنود فکر می‌کند شهید شده‌ام. بعد از فتح ارتفاع دوباره عراقی‌ها پاتک می‌زنند و نیروهای ما مجبور می‌شوند بروند پایین. مرا هم همراه با مجروحین دیگر سعی می‌کنند بیاورند پایین. مرا کنار درخت خوابانده بودند که از بالای قله نمی‌دانم با چه سلاحی شلیک کردند که ترکش از کف پوتینم عبور کرد و رفت توی پای چپم. ترکش کوچک بود اما همان‌جا احساس کردم که انگار برق مرا گرفته است.

 

 

بچه‌ها به هر طریقی بود ما را آورده بودند عقب و موضع‌گیری کرده بودند. برای شب دیگر یک گردان دیگر وارد عمل شده بود. بچه‌ها مجدداً توانسته بودند ارتفاع 1904 را بگیرند اما دوباره عراقی‌ها مسلط شده بودند. یک شب ما می‌گرفتیم یک شب آن‌ها، اصلاً بده‌بستان بود به‌قول خودمانی‌ها. این حالت تا چند شب ادامه داشت تا اینکه به هر زحمتی بود ما را منتقل می‌کنند به عقب و می‌رسانند به آمبولانس.

مرا ــ چون به‌عنوان شهید تلقی می‌شدم ــ زیر می‌خوابانند و مجروحین را روی من می‌گذارند، بعد می‌آورند ستاد معراج باختران و می‌گذارند توی تابوت. قشنگ بسته بندی‌‌ام می‌کنند و می‌گذارند توی کانتینرهای یخچال‌دار تا با شصت، هفتاد شهید دیگر اعزام کنند به ستاد معراج تهران. همان موقع شهید باریکانی ــ یکی از کسانی که خودم از ورامین به جبهه اعزامش کردم ــ می‌آید ستاد معراج باختران تا یکی از اقوام شهیدش را ببیند و برای آخرین بار از او خداحافظی کند.

به مسئول ستاد معراج شهدا می‌گوید: «آقا، من دیگر این شهید را نمی‌توانم ببینم، لطف کنید شهید را پایین بیاورید که صورتش را ببینم و فاتحه‌ای بخوانم و برگردم به خط بروم». مسئول ستاد معراج می‌گوید: «راهی ندارد». شهید باریکانی جواب می‌دهد: «نمی‌گذارم ماشین برود. این شهید از جانم برایم عزیزتر بوده، باید بیاوری پایین تا من یک فاتحه بخوانم». خلاصه مسئول ستاد معراج را مجبور می‌کند که تابوت فامیلش را پایین بیاورد..

 

 

آن‌ها هم تابوت را می‌آورند پایین و فیبر رویش را با چکش بلند می‌کنند و او هم فاتحه‌ای می‌خواند. پیشانی و محل سجده‌گاه شهید را می‌بوسد و کمک می‌کند که تابوت را بگذارند بالا. چشمش می‌‌افتد به تابوت من که زیر تابوت شهید بود. می‌بیند نوشته: «شهید محمد جعفری‌منش از ورامین». می‌گوید: او هم رفیق من است. همسایه توی کوچه‌مان، این را هم پایین بیاورید من فاتحه‌ای بخوانم»، می‌گویند: «ما کار داریم اگر بخواهیم این‌طور که شما پیش می‌روید کار کنیم باید هر پنجاه شصت شهید را بیاوریم پایین نمی‌شود».

شهید باریکانی اصرار می‌کند و می‌گوید: «نه، فقط همین یکی، دیگر کاری ندارم». تابوت من را هم می‌آورند پایین و درش را باز می‌کنند و شهید باریکانی در حال فاتحه‌خوانی بوده که نمی‌دانم دم و بازدم دهانم بوده، پلک چشمم بوده یا حرکت دستم، که او متوجه می‌شود و سریع یقه مسئول معراج را می‌گیرد و می‌گوید: «بیا اینجا ببینم! آدم را می‌گذارند توی تابوت که تو این‌کار را کرده‌ای؟» می‌گوید: «این که شهید است». می‌گوید: «نه، زنده است» و اصرار می‌کند، می‌روند گوشی می‌آورند و می‌گذارند روی قلب من. می‌شنوند که خیلی آهسته قلب دارد می‌زند. مرا می‌آورند بیرون و سِرُم می‌زنند و خون تزریق می‌کنند و بلافاصله مرا انتقال می‌دهند فرودگاه کرمانشاه که آن‌موقع اسمش فرودگاه باختران بود.

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

وقتی جانباز «محمد جعفری‌منش» زنده شد

11 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

 

جانباز جعفری‌منش می‌گوید: از در دژبانی که رفتم داخل یکی از بچه‌ها مرا دید و گفت: «آقای جعفری منش زنده شد زنده شد». یکی از بچه‌هایی که خیلی خوشحال شد حاج الیاس فلاحی بود. هی می‌آمد و می‌گفت: «جعفری‌منش! من که باور نمی‌کنم تو زنده‌ای». 
 محمد جعفری‌منش، جانباز 70 درصدی و دیابتی است، فشار خون دارد، هر دو کلیه‌اش را از دست داده و چشم چپش تخلیه شده است، سینوس‌های صورتش را تخلیه کرده‌اند، کام دهان ندارد، مچ دست راست و چپش ترکش خورده است، هر دو کتف و ساعدهایش هم ترکش خورده‌اند، قسمتی از جمجمه‌اش را قبلاً ترکش برده است. او می‌گفت: «انگشت کوچک پای چپم را با انبردست کندیم. چون هر موقع می‌خواستم جوراب بپوشم، سختم بود. احساس می‌کردم تا مغز سرم می‌سوزد. خودم زورم نرسید. انبردست را دادم دست آقا رضا و گفتم: تو زورت بیشتر است، کندیمش. خون که زد بیرون، با گاز استریل بستیمش. یواش یواش درست شد. الآن هم یک بند ندارد». بعد از چند مدت پای چپش را قطع کردند، همان پایی که قبلاً کف و مچش ترکش خورده بود. هنوز هم آهنگران که گوش می‌دهد، موهای تنش سیخ می‌شود و احساس می‌کند خط مقدم است. محمد هنوز در ارتفاع 1904 است.

برخی خاطرات شگفت‌ انگیز  این شهید زنده در کتاب «مردی که در ارتفاع ماند» از زبان خود او آمده است. یکی از این خاطرات درباره مجروحیت، این جانباز از ناحیه سر است که در ادامه می‌آید:

مرا از کرمانشاه به مشهد مقدس انتقال دادند سرم با تیغ می‌تراشیدند که عمل جراحی روی آن انجام دهند پلاکم را روی بدنم نوشته بودند و نه آدرسی از من داشتند و نه نشانه‌ای و نه تلفنی. به هوش آمدم یکی از آن‌ها که بالای سرم بود گفت: «شماره تلفن آشنا». من هم شماره فامیل‌مان را در تهران به آن‌ها دادم و گفتم مرا به نام محمد ورامینی می‌شناسند. آن‌ها هم زنگ می‌زنند و می‌گویند یک ترکش کوچک خورده و می‌خواهیم از پدر و مادرش اجازه‌ای بگیریم برای خارج کردن ترکش. فامیل‌مان می‌گوید: «پدرش مرحوم شده. مادرش هم پیرزنی در ورامین است اگر به او بگوییم ممکن است مشکل قلبی پیدا کند. اگر مشکل خاصی نیست ما اجازه می‌دهیم که ترکش را دربیاورید.

 

 

برادرم موتورش را فروخت تا بلیط هواپیما بگیرد، بیاید

فردا فامیل‌مان می‌رود ورامین و اطلاع می‌دهد مادرم هول می‌کند تلفن می‌زند قم و فامیل‌های قم‌‌مان به مشهد می‌روند برادرم علی که بعدها شهید شد زمانی که متوجه می‌شود موتور گازی‌اش را چهار هزارتومان می‌فروشد و دوهزارتومانش را می‌دهد بلیط هواپیما می‌آید مشهد. اولین کسی که بالای سرم آمد برادرم بود خودش را رساند و گفت: «هرکاری داری بگو من با هواپیما آمدم که به دادت برسم». درست نمی‌توانستم صحبت کنم غذا را از طریق بینی می‌دادند و دست و پایم به زور حرکت می‌کرد از بینی شلنگی گذاشته بودند که سوپ توی آن می‌ریختند و بعد وارد معده‌ام می‌شد.

دکتر گفت اگر ترکش دربیاید مویرگ عصبی پا قطع می‌شود

به علی گفتم: «کف پای چپم تیغ رفته است این تیغ را با دستت در بیاور. نگاه کرد و گفت: «محمد! این تیغ نیست ترکش است». گفتم: «خیلی درد دارد برو بخش پرستار بگو با پنس یاانبردستی این ترکش را در بیاورند». مسئول بخش گفته بود که اگر دکترها اجازه بدند ما اطرافش را جراحی می‌کنیم و این ترکش را از پایش در می‌آوریم. دکترها گفتند اگر در بیاوریم مویرگ عصبی پایش قطع می‌شود. این ماند و به تدریج رفت توی پایم و پوست پایم روش را گرفت و رفت داخل. الان وقتی راه می‌روم سوزش دارد و اگر چیزی زیر پایم برود تا مغز سرم تیر می‌کشد.

 

مادرم گفت این ترکش آشپزخانه است که توی سرت خورده؟

حدود چهارده پانزده روز بیمارستان امدادی مشهد بودم یواش یواش جان گرفتم و مرا به ورامین انتقال دادند. قبل از عملیات و مجروح شدنم برای مادرم نامه می‌نوشتم که گاهی دروغ هم لابه لایش بود در یک نامه نوشتم «من صد کیلومتر پشت جبهه هستم و در آشپزخانه کار می‌کنم الان کار دیگری ندارم خط مقدم هم نرفته‌ام نمی‌خواهد نگران من باشید». از این کلک‌هایی که سایر بچه‌ها می‌زدند. بعد که با آن وضعیت به خانه برگشتم مادرم گفت: «پس این که نوشته بودی این بود؟ اینکه توی سرت خورده ترکش آشپزخانه است؟ ترکش خط مقدم نیست؟» خانواده خوشحال شدند به خصوص علی برادرم. قبل از آن به دوستانم گفته بود: «خدا کند محمد شهید نشود چون اگر شهید شود من دیگر نمی‌توانم به جبهه بروم». راست می گفت باید می‌ماند و سرپرستی خانواده بر عهده می‌گرفت. بعد از این جریان علی رفت جبهه. عضو لشکر 10 سیدالشهدا بود. رفت و در عملیات خیبر هم به شهادت رسید.

«آقای جعفری منش زنده شد»

وقتی مرا انقال دادند ورامین هر کس مرا می‌دید تعجب می‌کرد بعضی‌ها هم خوشحال می‌شدند تا یک هفته نمی‌توانستم راه بروم هم به خاطر ترکش کف پایم و هم به خاطر بدنم حتی کتفم بازوهایم و بغل گوشم هم ترکش خورده بود. خمپاره 60 جای سالم برای من نگذاشته بود. مادرم روزی دو نوبت برایم کباب درست می‌کرد تا جان گرفتم آنقدر خون از من رفته بود که عضلاتم مشخص نبود و پوست پایم به استخوانم چسبیده بود. ابتدا دست به دیوار می‌گذاشتم راه می‌رفتم و ظرف یک هفته آن قدرت گرفتم که خودم توانستم راه بروم اولین بار که پایم را گذاشتم بیرون حالم بد شد. پنج دقیقه‌ای بیهوش بودم بچه‌ها آب زدند به صورتم و مرا به هوش آوردند و رساندند خانه. دوباره 10 پانزده روز، دیگر در خانه ماندم. به اندازه یک نعلبکی غذا می‌خوردم اما چیزهای مقوی به من می‌دادند بعد دوباره زدم بیرون بلند شدم رفتم سپاه ورامین تا به بچه‌ها سری بزنم. از در دژبانی که رفتم داخل یکی از بچه‌ها مرا دید و گفت: «آقای جعفری منش زنده شد زنده شد». یکی از بچه‌هایی که خیلی خوشحال شد مرحوم حاج الیاس فلاحی بود. هی می‌رفت و می‌آمد و می‌گفت: «جعفری‌منش! من که باور نمی‌کنم تو زنده‌ای».

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

عکس سفارشی که آخرین یادگاری یک شهید شد

10 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

شهید سلیمی صبح روز شهادتش از دوستان خود خواسته بود که چند عکس یادگاری بگیرند. این جملات و تغییر ناگهانی رفتار وی خود گویای این مطلب بود که روح اسلامی‌اش تا چه حد با خدا پیوند نزدیک داشته و تا چه حد مشتاق رسیدن به لقاءالله بوده است.


در میان رهروان اسلام و مردان خدا بزرگانی بودند و هستند که با اعمال و رفتارشان توانسته‌اند بعد از ۱۴ قرن، قلب‌ها را در راه خدا و پیامبرانش به طپش در آورند و چه بسا خاطرات و روایات زیادی که از آن‌ها در خاطره‌ها ثبت شده است.

شهید غلامرضا مقدم سلیمی نیز یکی از این شیفتگان راه خدا بود که در تابستان ۱۳۳۴ در خانواده‌ای پر جمعیت بدنیا آمد و زندگی پر تلاطم خود را آغاز کرد.

در تمام مدت تحصیل در مدرسه و دبیرستان یکی از بهترین و با استعدادترین محصلین بود. بعد از اخذ دیپلم وارد مدرسه عالی شد و فوق دیپلم خود را در رشته ساختمان دریافت کرد. در ابتدای سال ۵۶ به خدمت سربازی اعزام شد و با درجه گروهبان یکمی در پادگان‌های منجیل و قزوین مشغول خدمت شد. در دوران انقلاب در پی صدور فرمان امام (ره) مبنی بر فرار سربازان با تنی چند از دیگر دوستان از پادگان فرار کرد و گروه مقاومتی در محله خود تشکیل داد.

پس از پیروزی انقلاب از طریق کنکور سراسری برای ادامه تحصیل وارد مدرسه عالی علوم بانکی شد، ولی او با روحیه اسلامی که داشت این رشته را مناسب خود نمی‌دانست. پس از تعطیلی دانشگاه‌ها در جریان انقلاب فرهنگی و با آغاز جنگ تحمیلی از سوی عراق بلافاصله به اتفاق گروهی از افراد کمیته مرکزی منطقه ۹ به جبهه خرمشهر رفته و مبارزات خود را علیه بعثی‌ها آغاز کرد.

سپس با نفوذ دشمن به خرمشهر، در آبادان به مبارزه خود در کنار رزمندگان حق ادامه داد تا آنکه در ۵۹.۸.۱۵ در ایستگاه ۷ آبادان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

به گفته دوستان شهید سلیمی، وی صبح روز شهادت به آنان گفته بود: «من امروز دیگر بر نخواهم گشت» و از آن‌ها خواسته بود که چند عکس یادگاری بگیرند. این جملات و تغییر ناگهانی رفتار وی خود گویای این مطلب بود که روح اسلامی وی تا چه حد با خدا پیوند نزدیک داشته و تا چه حد مشتاق رسیدن به لقاء الله بوده است.

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

با ۵ بار مجروحیت در تفحص شهدا پر کشید

10 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

سعید خیلی امر به معروف می کرد،پس از اتمام جنگ ،جهاد اکبر را آغاز نمود او همیشه دغدغه داشت و خود را موظف می دانست که در هر شرایطی هر کار خیری از دستش بر می آمد انجام دهد .

 

 سحرگاه هفدهم اسفند ماه سال ۱۳۴۷تولد سعید، نوید بخش بهاری زودهنگام در جمع خانواده شد.

خردسال بود که به بیماری سختی دچار شد و امیدی به زنده ماندنش نبود مادرش به حضرت علی اصغر(ع) توسل جست و شفای فرزند را طلبید وسعید حیاتی دوباره یافت . با گذر ایام، بازیهای کودکانه را به نیمکتهای کلاس اول سپرد .از همان دوران ابتدایی هیچ وقت خوراکی به مدرسه نمی برد میگفت شاید یکی نداشته باشد و دلش بخواهد .

 

سعید بچه آرام و شادابی بود،سال ۵۷ که انقلاب شد تمام فکرش این بود که مردم چه کار می کنند شاید او هم بتواند یک کاری برای معلمهایش انجام دهد . او در مدرسه شهید دیالمه مشغول به تحصیلات دوران راهنمایی شد و معلمانش مشوق خوبی برای جهت دادن به فطرت پاک او بودند و علاقه خاصی میان آنها و سعید وجود داشت .

سعید به شرکت در مجالس مذهبی علاقمند بود و در مسجد، مکبر ونوحه خوان بود. حضور در تشیع جنازه شهدا را برخود فرض می دانست و برایشان نوحه خوانی می کرد .

سعید در سال۱۳۶۱ عضو پایگاه بسیج شهید مطهری شد و با رها کردن سنگر علم ، دانش آموز مدرسه عشق گشت. حدودا ۱۳- ۱۴سالش بود که شناسنامه اش را دستکاری کرد و بدون اینکه به خانواده بگوید به جبهه رفت بعد دوستانش دوچرخه اش را آوردند  در خانه تحویل دادند و گفتند سعید رفت منطقه . او تا سال۱۳۶۷در تسلیحات گردان حمزه لشگر۲۷ محمد رسول الله (ص) مشغول بود و ۵بار مجروح شد.

 

او در جریان عملیات کربلای ۵ و مرصاد، از ناحیه بازو و شکم جراحات شدیدی برداشت.در تحمل درد خیلی صبور بود. او هر بار که از جبهه به مرخصی می آمد در فاصله کوتاهی مجددا به سوی دیار عاشقان باز می گشت.در سال ۶۶به عضویت سپاه درآمد و پس از جنگ در اطلاعات تیپ یکم لشکرفعالیت نمود .

در سال ۶۹آموزش دوره چتربازی اتوماتیک را دید. سعید همچنان دل در گرو لحظات جبهه داشت ودر هر جا خدمتگذار. سعید خیلی امر به معروف می کرد،پس از اتمام جنگ ،جهاد اکبر را آغاز نمود او همیشه دغدغه داشت و خود را موظف می دانست که در هر شرایطی هر کار خیری از دستش بر  می آمد انجام دهد .گاهی در قالب یک هیئت به عنوان یک پرچمدار بود و گاهی به مستمندان و ایتام کمک میکرد.

 

سعید در کارها پشتکار و جدیت داشت. اوارادت خاص و عملی به ائمه اطهار (ع) داشت در شب ولادت مولای متقیان علی بن ابیطالب (ع) در سال ۱۳۶۹ هیئت عشاق الخمینی (ره) را تاسیس کرد و خود اداره آن را بر عهده گرفت و معتقد بود که باید در شادی اهل بیت شاد و در غم آنها ناراحت باشیم وخودش همیشه همینگونه بود.

 

 
 
 
 
 
خاطرات دفاع مقدس
 
 
با ۵ بار مجروحیت در تفحص شهدا پر کشید

سعید خیلی امر به معروف می کرد،پس از اتمام جنگ ،جهاد اکبر را آغاز نمود او همیشه دغدغه داشت و خود را موظف می دانست که در هر شرایطی هر کار خیری از دستش بر می آمد انجام دهد .

مشرق: سحرگاه هفدهم اسفند ماه سال ۱۳۴۷تولد سعید، نوید بخش بهاری زودهنگام در جمع خانواده شد.

خردسال بود که به بیماری سختی دچار شد و امیدی به زنده ماندنش نبود مادرش به حضرت علی اصغر(ع) توسل جست و شفای فرزند را طلبید وسعید حیاتی دوباره یافت . با گذر ایام، بازیهای کودکانه را به نیمکتهای کلاس اول سپرد .از همان دوران ابتدایی هیچ وقت خوراکی به مدرسه نمی برد میگفت شاید یکی نداشته باشد و دلش بخواهد .

 

سعید بچه آرام و شادابی بود،سال ۵۷ که انقلاب شد تمام فکرش این بود که مردم چه کار می کنند شاید او هم بتواند یک کاری برای معلمهایش انجام دهد . او در مدرسه شهید دیالمه مشغول به تحصیلات دوران راهنمایی شد و معلمانش مشوق خوبی برای جهت دادن به فطرت پاک او بودند و علاقه خاصی میان آنها و سعید وجود داشت .

سعید به شرکت در مجالس مذهبی علاقمند بود و در مسجد، مکبر ونوحه خوان بود. حضور در تشیع جنازه شهدا را برخود فرض می دانست و برایشان نوحه خوانی می کرد .

سعید در سال۱۳۶۱ عضو پایگاه بسیج شهید مطهری شد و با رها کردن سنگر علم ، دانش آموز مدرسه عشق گشت. حدودا ۱۳- ۱۴سالش بود که شناسنامه اش را دستکاری کرد و بدون اینکه به خانواده بگوید به جبهه رفت بعد دوستانش دوچرخه اش را آوردند  در خانه تحویل دادند و گفتند سعید رفت منطقه . او تا سال۱۳۶۷در تسلیحات گردان حمزه لشگر۲۷ محمد رسول الله (ص) مشغول بود و ۵بار مجروح شد.

 

او در جریان عملیات کربلای ۵ و مرصاد، از ناحیه بازو و شکم جراحات شدیدی برداشت.در تحمل درد خیلی صبور بود. او هر بار که از جبهه به مرخصی می آمد در فاصله کوتاهی مجددا به سوی دیار عاشقان باز می گشت.در سال ۶۶به عضویت سپاه درآمد و پس از جنگ در اطلاعات تیپ یکم لشکرفعالیت نمود .

در سال ۶۹آموزش دوره چتربازی اتوماتیک را دید. سعید همچنان دل در گرو لحظات جبهه داشت ودر هر جا خدمتگذار. سعید خیلی امر به معروف می کرد،پس از اتمام جنگ ،جهاد اکبر را آغاز نمود او همیشه دغدغه داشت و خود را موظف می دانست که در هر شرایطی هر کار خیری از دستش بر  می آمد انجام دهد .گاهی در قالب یک هیئت به عنوان یک پرچمدار بود و گاهی به مستمندان و ایتام کمک میکرد.

 

سعید در کارها پشتکار و جدیت داشت. اوارادت خاص و عملی به ائمه اطهار (ع) داشت در شب ولادت مولای متقیان علی بن ابیطالب (ع)  در سال ۱۳۶۹ هیئت عشاق الخمینی (ره) را تاسیس کرد و خود اداره آن را بر عهده گرفت و معتقد بود که باید در شادی اهل بیت شاد و در غم آنها ناراحت باشیم وخودش همیشه همینگونه بود. مدتی بعد به خواستگاری همسر دوست شهیدش ” رضا مومنی ” رفت.  در شهریورماه ۱۳۷۰خطبة عقدشان توسط مقام عظمای ولایت  جاری شد و برای فرزند شهید مومنی دوست و یار دیرینه اش(محمدرضا مومنی) پدری مهربان شد.

 

سعید در  سال ۷۴ وارد کمیته تفحص شد و به جستجوی پیکر پاک شهدا پرداخت. سرانجام در روز دوم دی ماه سال۱۳۷۴،در آخرین روز ماه رجب المرجب  در ارتفاعات ۱۱۲ فکه ، زمین و زمان کربلا شد و صدای انفجار،بال پرواز را گشود،با همسفرش شهید غلامی در مسیر نور بر اثر انفجار مین ،جام شهادت را نوشیدند و گرد یتیمی بر چهره فرزندانش محمدرضا و محمد صادق نشست و عاشق اهل بیت در روز تولد امام حسین (ع) در جمع شهدای بهشت زهرا قطعه۲۹ ردیف۱۴شماره۸ غزل رهایی را سرود.

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری( از خاطرات شهید رضا حاجی زاده )

09 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

مراسم عروسی ما به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.
جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟
می­‌دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم:
ان شاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود. من رضا را خیلی دوست داشتم،
فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت.

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

می دونید کی این عکس قشنگتر میشه؟(از خاطرات شهید مهدی فتوحی )

09 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

رفته بود عکاسی، عکس جدید گرفته بود. عکس را گرفته بود دستش به این و آن نشان می داد.
ازم پرسید: «این عکس قشنگه؟»
گفتم: خیلی.
از مادر هم پرسید.
روبه همه مون کرد و گفت: «می دونید چه وقتی این عکس قشنگ تر میشه؟»
و خودش جواب داد: «وقتی روی تابوت شهادتم قرار بگیره.» همون عکس رو گذاشتیم روی تابوت شهادتش …!!

 

منبع:سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

شهید سوخته ( از خاطرات شهید تورجی زاده

07 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

به نقل از شهید سید محمد حسین نواب (روحانی وارسته‌ای که در سال ۷۳ در منطقه بوسنی به شهادت رسید)
تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یک‌بار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛ حالت عجیبی داشت.
از آنچه فکر می‌کردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتی داشت؛ بعد از آن همیشه در حجره به همراه دیگر طلبه‌ها نوارهایش را گوش می‌کردیم.
بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.
شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، دعای توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.
ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره‌ها و طلبه‌هایشان سر می‌زدند.
سریع ضبط را خاموش کردیم، استاد در گوشه‌ای از اتاق نشستند، بعد گفتند :
اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید.
صدای سوزناک و نوای ملکوتی او در حال پخش بود.
استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟
گفتم : محمد رضا تورجی زاده.
استاد پس از کمی مکث فرمودند :
ایشان (در عشق خدا) سوخته است.
گفتم : ایشان شهید شده. فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) هم بوده.
استاد ادامه داد:
ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.

 

 

 

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

ساعات آخر ( از خاطرات شهید وزوایی )

07 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره … اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته . کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطر ناک تر از ساعت های اولیة حمله شد ؛ چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم غباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از همت گرفت . صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی … آتیش سنگینه … آقا محسن … » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به سعادتت ! »‌

 

 

 

منبع سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

عید فرشته ها

06 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

 

منبع:سایت فاتحان

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

پسرم برای پیروزی رزمندگان نذر روزه می‌کرد

06 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

سیده فاطمه کریم زاده گفت: محمد هفته‌ای دو مرتبه روزه می‌گرفت و اجازه نمی‌داد هیچ کس به جز افراد خانواده از این موضوع مطلع شوند. می‌گفت: «اگر شخصی متوجه این امر شود و به من احسنت بگوید. این کار ریا است و اجری ندارد.»


سیده فاطمه کریم زاده، همسر شهید ابوالقاسم سپهری و مادر شهید محمد سپهری با اشاره به روز‌های آغازین زندگی مشترک خود، اظهار داشت: ۱۵ ساله بودم که ازدواج کردم. همسرم بهترین معلم و راهنمایم بود. به راهنمایی و کمک‌هایش اطمینان داشتم. ابوالقاسم من را با، ولی فقیه و مسائل روز آشنا کرد. آرامش همسرم به من ایمان می‌داد که راهم را درست انتخاب کردم.

وی افزود: قبل از انقلاب با همسرم در مجالس مذهبی شرکت می‌کردیم. پای سخنان افراد بزرگی همچون آیت الله سعیدی، فلسفی، شریعتی و انصاریان می‌نشستیم. همسرم امور سیاسی مملکت را دنبال می‌کرد و با نظام مخالف بود.

کریم زاده خاطرنشان کرد: وقتی می‌بینم امروز دختران و پسران جوان به جهت مشکلات بسیار کوچک از یکدیگر جدا می‌شوند، تاسف می‌خورم. من و همسرم هرگز به مسائل دنیوی زندگی اهمیت ندادیم. حل مشکلات برایمان آسان بود. همسرم به اعیاد مبارک بسیار اهمیت می‌داد. این در حالی است که امروزه مردم در ایام نوروز به تکاپوی زیادی می‌افتند. همسرم همیشه مخالف اصراف بود به همین جهت زندگی ساده و بی‌آلایشی داشتیم. در ایام نوروز هم خریدی نمی‌کردیم.

همسر شهید سپهری با بیان اینکه همسرم به مسائل معنوی بیش از مادی اهمیت می‌داد، گفت: همسرم، جهت آشنایی فرزندانم با احکام اسلامی، آن‌ها را پای سخنان بزرگان می‌نشاند. روزی همسایه فرزندانمان را برای مراسم آتش بازی در چهارشنبه سوری دعوت کرد. همسرم ناراحت شد و گفت: من می‌خواهم فرزندانم وقتشان را با مسائل پوچ نگذرانند.

وی در خصوص ویژگی‌های اخلاقی همسرش، عنوان کرد: همسرم فردی متدین، با ایمان، معتقد به ولایت فقیه و مقلد امام راحل بود. وی به موضوع نماز شب، نماز جمعه، نماز اول وقت و حلال و حرام بسیار اهمیت می‌داد. او فعالیت‌های انقلابی داشت و مغازه خیاطی کوچکش به مکانی جهت تبلیغ دین و آگاهی مردم تبدیل شده بود. همسرم در نیمه‌های شب اعلامیه و نوار سخنرانی‌های امام (ره) را پخش می‌کرد. او فرزندانمان را به سمت مبلغان دینی سوق می‌داد و برایشان کتاب‌های دینی می‌خرید. سرانجام این امور منجر به تربیت فرزندانی انقلابی شد.

کریم زاده ادامه داد: همسرم در مغازه‌اش به دستور مستقیم رجوی ترور شد. آن‌ها نتوانستند فعالیت‌های انقلابی همسرم را تحمل کنند.

مادر شهید سپهری اظهار کرد: خصوصیات اخلاقی و منش محمد به پدرش رفته بود. محمد با افراد فاضل و تحصیل‌کرده ارتباط داشت. پسرم روح بزرگی داشت. او با وجود اینکه تحصیل کرده بود، اما به جبهه می‌رفت و می‌گفت: «می‌ترسم درب شهادت بسته شود. حیف است که جا بمانم.» در زمان حیات پدرش چندین مرتبه، کتاب‌های درسیش را برداشت و به جبهه رفت، اما پس از شهادت پدرش، بیشتر در جبهه حضور داشت.

وی افزود: محمد هفته‌ای دو مرتبه روزه می‌گرفت و اجازه نمی‌داد هیچ کس به جز افراد خانواده از این موضوع مطلع شوند.

او می‌گفت: «اگر شخصی متوجه این امر شود و به من احسنت بگوید. این کار ریا است و اجری ندارد.» وی در کتاب خاطراتش نوشته است که اگر در این عملیات پیروز شویم، پنج روز روزه می‌گیرم. او در نهایت سال ۶۶ به شهادت رسید.
دفاع پرس

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

آب ( خاطره ای از شهید ردانی پور و همرزمانش )

06 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

بچه ها یکی یکی شهید می شدند.
کار مصطفی شده بود سینه خیز رفتن میان مجروحان. آب می خواستند، آب نبود.
با یک کلمن آب برگشت میان بچه ها، به شوق آب رساندن.
صدای یاران بلند بود.
یا اباصالح المهدی ادرکنی
آب مانده بود دست مصطفی. همه شهید، همه چاک چاک.
علی نوری، منصور موحدی، محمود پهلوان نژاد، همه تک تیرانداز، هر کدام برای خود یک گردان، یک لشکر.
ساعت 2 بعد از ظهر، اخبار به مردم گفت که عملیات فرمانده ی کل قوا با انهدام نیروهای عراقی در شمال آبادن، موفق بوده است.
مردم خوشحال بودند از این پیروزی……
ما گریه می کردیم …….
شصت نفر از یاران ما مانده بودند زیر آفتاب داغ داغ.
همه شهید. همه چاک چاک……..

 

منبع:سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

عید قاصدک ها

05 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 1 نظر

شهید سید مرتضی آوینی

05 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام. به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام. موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام، ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهٔ چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام، ریش پرفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان موجود تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بی آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش ـ طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد… اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده‌است که ناچار شده‌ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید. باید در جست‌وجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت… و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم.

منبع:سایت ابروباد

 

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شیرینی زندگی ( خاطره ای از شهید آوینی )

05 فروردین 1397 توسط مادر پهلو شکسته

جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد.

کار همیشه اش بود.
هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»
به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.

شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند!

منبع: سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم ( از خاطرات شهید هادی شجاع )

23 اسفند 1396 توسط مادر پهلو شکسته

در بسیاری از رزمایش ها با هم بودیم آنقدر جهاد را دوست داشت که به سردار نصیری گفته بود
اگر بحث ازدواجم مانع اعزامم به سوریه است بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم.
قبل از شهادت 3 بار به سوریه سفر کرده بود و خانواده اش از این موضوع بی خبر بودند.

منبع:سایت ابروباد

 

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

روز عقد ( از خاطرات شهید علی اکبر درویشی )

22 اسفند 1396 توسط مادر پهلو شکسته

در آخرین روزهای سال 1357 بود که من و علی‌اکبر بر سر سفره عقد نشستیم.
خوب به خاطر دارم بعد از امضای دفتر عقد، علی‌اکبر رو به من کرد و گفت: «من دارم، می‌روم» پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «مأموریت.» آماده حرکت شد، دفتر عقد‌نامه را بست و از من خداحافظی کرد و رفت.
از ته دلم خوشحال بودم، همسری قسمتم شده که پایبند انقلاب و اسلام است، پیرو امام و سبزپوش ارتش خمینی(ره) است.

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

جهیزیه ( از خاطرات شهید حزب الله لبنان ربیع قیصر )

22 اسفند 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهید ربیع قیصر در لبنان ازدواج کرد
اما تمام جهیزیه همسرش را از ایران خرید
وپول بار هواپیمابرای انتقال به لبنان راهم داد
تا پول شیعه در اقتصاد شیعه بگردد…

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

یا فاطمه زهرا ( خاطره ای از شهید کاظمی )

28 بهمن 1396 توسط مادر پهلو شکسته

ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) داشت .

به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت . چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت .

توی مجالس روضه ، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد ، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت.

خدا رحمت کند شهید محسن اسدی را ، افسر همراه حاجی بود .

برای ضبط صحبت های سردار ، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت .

چند لحظ قبل از سقوط هواپیما ، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود .

درست در لحظه ی سقوط ،صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست.

همه صلوات می فرستند.

در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود ، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است.

 

منبع :سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

ارغوان بهشتی

28 بهمن 1396 توسط مادر پهلو شکسته

سلام بر مادر پهلو شکسته همدم علی مادر نورهایی آسمانی دختر امین خدا زیبا ترین اسوه ی پاکی و صبر

همیشه وقتی که ایام فاطمیه شروع می شود احساس بغض وسنگینی روی دلم شروع به جوشش می کند

 


به یاد بغض هایی مولایم علی ونگاه هایی پراز غم واندوه ثمرهایی زندیگی بی بی می افتم

 


بغض گلویم رامی فشارد احساس میکنم قلبم سنگین شده خدایا من نمیدانم چه کنم چگونه بغضم را بشکنم

 


 


اصلا نمی دانم چه بگویم چگونه ادامه  بدهم اصلا چگونه می توان از دردها بازوی شکسته بدن کبود

 


آه زبانم لال چگونه می توانم بگویم خانم جان محسنت چه شد خانم جان چگونه توانستنند باشما که 

 


ناز دانه پیامبرشان بودی اینگونه رفتار کنند من دیگر نمی دانم  نمی توانم بیش تر ازین چیزی بگوییم دستان

 


ذهنم دیگر قدرت یاری ندارد

شهادت بی بی دو عالم نور چشم پیامبر بر شما تسلیت عرض می نمایم

 


یا زهرا(س)

 

 

 


 


 


 


 


 


 


 

سلام بر مادر پهلو شکسته همدم علی مادر نورهایی آسمانی دختر امین خدا زیبا ترین اسوه ی پاکی و صبر

همیشه وقتی که ایام فاطمیه شروع می شود احساس بغض وسنگینی روی دلم شروع به جوشش می کند

 


به یاد بغض هایی مولایم علی ونگاه هایی پراز غم واندوه ثمرهایی زندیگی بی بی می افتم

 


بغض گلویم رامی فشارد احساس میکنم قلبم سنگین شده خدایا من نمیدانم چه کنم چگونه بغضم را بشکنم

 


 


اصلا نمی دانم چه بگویم چگونه ادامه  بدهم اصلا چگونه می توان از دردها بازوی شکسته بدن کبود

 


آه زبانم لال چگونه می توانم بگویم خانم جان محسنت چه شد خانم جان چگونه توانستنند باشما که 

 


ناز دانه پیامبرشان بودی اینگونه رفتار کنند من دیگر نمی دانم  نمی توانم بیش تر ازین چیزی بگوییم دستان

 


ذهنم دیگر قدرت یاری ندارد

شهادت بی بی دو عالم نور چشم پیامبر بر شما تسلیت عرض می نمایم

 


یا زهرا(س)

 


 


 


 


 


 


 


 

 نظر دهید »

نماز بر روی تانک

16 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

در عمليات فتح المبين بود كه ما به عنوان نيروى تأمين جهت جلوگيرى از دور خوردن ، توسط نيروهاى دشمن در حال خدمت بوديم . عمليات تا ظهر ادامه داشت .

ما در عقب تانك بوديم . چون فرصت نداشتيم و موقعيت هم طورى نبود كه بتوان نماز را در روى زمين خواند، با همان خاكى كه بر روى سطح بيرونى جمع شده بود تيمم كرديم و مشغول نماز شديم .

پوتين ، كلاه خود، و تجهيزات همراهمان بود. هم چنان تانك هم در حال حركت بود و حتى گاهى شليك مىكرد، و در بعضى موارد به ناچار در جاده مىپيچيد.

من با زحمت و مشقت فراوان ، جهت قبله را حفظ مىكردم و مواظب بودم رويم از قبله برنگردد. به هر حال آن روز، نماز را بر روى تانك در حال آتش ريختن و حركت خوانديم .

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

زیارت عاشورا

16 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

چهل صبح بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خواند تا خدا دعایش را اجابت کند و شهید شود.

به شوخی بهش گفتم : « این عملیاتی که من تدارکش را دیده ام اینقدر فشارش بالاست که اگر هم نخوانی شهید می شوی ،

نیازی به نذر کردن ندارد»

گفت : « اگه شهید نشم ، باز از اول می خوانم. این قدر چهل روز چهل روز زیارت عاشورا می خوانم تا شهید شوم .»

روز چهلم کار فیصله پیدا کرد و شهید شد ، به دور دوم هم نرسید

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

عطر امام حسینی! (خاطره ای از شهید اکبری )

15 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

بوی عطر عجیبی داشت

نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد

شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:

به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم

هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم:

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

در رکاب امام حسین (ع ) ( جمله ای زیبا از شهید مصطفی جعفری )

15 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

جنگیدن برای آزادسازی نبل والزهرا مثل جنگیدن در رکاب امام حسین(ع)در روز عاشوراست

 

منبع :سایت ابر وباد

 

برای شادی رو ح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 1 نظر

باید جزایر خیبر را حفظ کنند

12 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

نیروهای ما درعملیات خیبر به دو منطقه حساس دشمن حمله کردند؛ یکی دجله ودیگری جزائر خیبر. در منطقه‌ی دجله پس از یک هفته جنگیدن به دلیل مشکلات در مهمات رسانی ونبودن آتش توپخانه ناچار به عقب‌نشینی شدیم وتنها جزایر خیبر در دست ما بود. در روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام (ره)، تلفنی پیام حضرت امام (ره) را به من دادند که به فرماندهان سپاه بگویید جزایر خیبر را باید حفظ کنند.

من به اولین کسی که بی‌سیم زدم «احمد کاظمی» بود چون او مهم‌ترین خط جزیره جنوبی، یعنی سیل بند غربی را دراختیار داشت و روی آن سنگربندی کرده بود و دفاع می‌کرد.
سیل‌بند میانی در اختیار شهید مهدی باکری و سیل‌بند شرقی در اختیار لشکر۲۷ و برادرمان شهید همت بود.
اگر سیل‌بند غربی سقوط می‌کرد، سیل‌بندهای میانی و شرقی هم قابل نگه داشتن نبودند. به محض این‌که احمد کاظمی پیام امام (ره) را از من شنید، گفت: چشم، چشم و اتفاقا چون خیال دشمن از دجله وطلائیه راحت شده بود، تمام آتش‌ها ونیروهای خود را در جزایر خیبر متمرکز کرد و چندین شبانه روز به صورت مستمر به جزایر حمله می‌کرد وآتش می‌ریخت ولی احمد کاظمی مقاومت کرد و پس از دو هفته مقاومت که به قرارگاه مرکزی برای ارائه گزارش آمدم، سر وصورتش خاک گرفته از دود آتش خمپاره وتوپ‌ها و بمباران سیاه شده و بسیار خسته و ژولیده بود. او را بغل کردم و بوسیدم وگفتم احمد، تو خیلی زحمت کشیدی.

گفت: وقتی که پیام امام (ره) را به من دادید من هم نیروهایم را صدا زدم گفتم اینجا عاشوراست باید به‌هر قیمتی شده جزایر را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم و کنار رزمندگان جنگیدم .

 

منبع:سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

روز شماری برای محرم

12 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد.
هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد.
خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها .
معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،
تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی.
خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد.
معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد.
میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند.

 

منبع:سایت ابروباد

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

پا برهنه به احترام سید الشهدا

12 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

محرم بود.
همه چیز ممنوع شده بود،
نه می‌توانستیم سینه بزنیم نه نوحه بخوانیم نه کار دیگری.

حاج‌آقا کفش‌هایش را زد زیر بغلش و گفت:
«به احترام آقا اباعبدالله با پای برهنه توی محوطه راه می‌رویم.»

 

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

شبیه حضرت عباس

11 مهر 1396 توسط مادر پهلو شکسته

یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود.
بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.»
می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟
مگه نفرمود: «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی».

عملیات والفجر 4 مسؤول محور بود.
حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت.
لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:« مگه مولایم امام حسین عليه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.»

شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست……

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

منبع:سایت ابروباد

 

 

 

                                                                      

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید مدافع حرم عبدالرحیم فیروزآبادی

26 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 

به نام حضرت حق

سلام خدمت خانواداه عزیزم، امیدوارم که در تمام حالات سالم باشید در پناه حضرت حق و ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه)

این نوشته به عنوان وصیت نامه اینجانب عبدالرحیم فیروزآبادی فرزند ابراهیم است.

با توجه به این که لطف خدا شامل حال بنده شده و به عنوان یکی ازسربازان خانم بی بی زینب شدم و به یکی از آرزوهایم رسیدم، امیدوارم که در این راه هم به درجه رفیع شهادت نایل شوم.

از خداوند می خواهم که به خانواده و پدر و مادرم و برادر و در برابر مصائب و سختی ها صبر پیشه کنند و برای رزمندگان اسلام دعا کنند.

همسر عزیزم؛

خیلی تو را دوست دارم و امیدوارم که در پناه حضرت حق سالم و سلامت باشی و با توجه به عنایت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) بتوانی فرزندانی پاک و سالم تربیت کنی که بتوانند مدافع ولایت باشند.

فاطمه جون و حنانه عزیز؛

طوری رفتار کنید که شایسته یک دختر پاک اسلامی است و هرگز چادر را از سرخود نگیرید و با پوشش کامل اسلامی در کوچه و خیابان حاضر شوید تا چشم ناپاک نامحرمان دنبال شما نباشد.

همیشه و در تمام حالات به فکر امام زمان (عج) باشید و مدافع خوبی برای ولایت.

به هیچ وجه نماز خود را ترک نکنید چون من و امثال من برای به پاداشتن نماز است که جهاد کردیم. گوش به فرمان ولی فقیه باشید. درس خود را به خوبی بخوانید تا شخصی مهم در مملکت شوید که بتوانید پدر و مادر خود را سرافراز و سربلند کنید وملت و مردم شما احترام بگذارند.

هرگز مادر خود را تنها نگذارید و به او که برای بزرگ و تربیت کردن شما خیلی خیلی زیاد زحمت و رنج ها کشیده است.

از پدر و مادر عزیز و مهربانم خیلی عذر می خواهم که برای من زحمت های زیادی را کشیدند تا مرا به این هدایت کنند.

امیدوارم که مادرم مرا حلال کند که بدون خداحافظی از او وارد این میدان جنگ شدم.

اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل نشست؛ یا همه آزاد می شویم، یا از مرگ شرافتمندانه استقبال و ای مردم مسلمان؛

ما برای خاک نمی جنگیم، برای اسلام عزیز می جنگیم. من تا امروز مرده بودم و در این لحظه آغاز جهاد و شهادت، گویی تازه متولد شدم و زندگی با دیدنور را آغاز کردم.

شهادت، انسان را به درجه اعلای ملکوتی می رساند و این فداشدن در راه خدا، چقدر زیباست.

 


منبع: لبیک یا زینب/وصیت نامه پنجاه شهید مدافع حرم

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

وصیت "شهید مهدی علیدوست" به فرزندش

26 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

سخنی با علی اصغر عزیزم : علی جان تو اوج شیرین زبانی تو دارم میرم ماموریت برام سخته ولی چاره ای نیست ؛ مواظب مادرت باش و همیشه به او خدمت کن و هیچ وقت به او بی احترامی نکن ؛ از اینکه فرزند شهید هستی هیچ وقت ناراحت نشو چون من با خدا معامله کردم و خدا با شما و خدا همیشه با شماست و چه همراه بهتر و خوبی جز خدا ؛ دوست داشتم وقتی که باز میگفتی دهدی جون پیشت بودم ، ولی چاره ای نیست و من ودوستام رفتیم تا تو و امثال تو در آرامش زندگی کنید “دوست دارم نفسم”

منبع:سایت انجمن فرهیختگان آلانق، ابر و باد، انجمن خادمان شهدای حرم

   

 

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهادت، لباس تک سایز

25 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم.
شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم.
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تک‌سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می‌کنی، مطمئن باش»!

من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز می‌کنم؟».
شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کوله‌ات چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کوله‌ات چیزهای دیگری هم هست که نمی‌دانم چیست، هر وقت کوله‌‌ات سبک شد، پرواز خواهی کرد».

مدتی پس از این گفت‌وگو مرتضی آوینی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شهید شد.

 

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

دعا برای شهادت

25 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

عد از مدتی حاج حسین بادپا رو به من گفت ابراهیم حاج قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حاج حسین گفت چندی قبل خواب شهید کاظمی را که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد.
آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط شهید کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید.
حاج قاسم از کجا فهمیده که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟
سردار حسین بادپا بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این شهید والامقام در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار شهید کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
حاج حسین آنجا از مادر شهید کاظمی می خواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و مادر شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند.
و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش در حق شهید بادپا و ماجرای شیرینی که آغازش از اول رجب، ماه رحمت و عافیت آغاز شد…

منبع :سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

مباهله یعنی پیروزی حق وحقیقت بر باطل

24 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

روز بیست و چهارم ذی الحجه روزی است كه رسول خدا صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَاله با نصارای نجران مُباهَلَه كرد و پیش از آنكه خواست مُباهله كند عبا بر دُوش مبارك گرفت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حَسَن و حسین عَلیهمُ السلام را داخل در زیر عبا نمود و گفت پروردگارا هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است كه مخصوص ترین خلق بوده اند به او خداوندا اینها اهل بیت منند پس از ایشان برطرف كن شك و گناه را و پاك كن ایشان را پاك كردنی پس جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر در شاءن ایشان آورد پس حضرت رسول صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَ اله آن چهار بزرگوار را بیرون برد از برای مباهله چون نگاه نصاری بر ایشان افتاد و حقّیّت آن حضرت و آثار نزول عذاب مشاهده كردند جُراءَت مُباهله ننمودند واستدعای مصالحه و قبول جزیه نمودند و در این روز نیز حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در حال ركوع انگشتری خود را به سائل داد و آیه اِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ در شانش نازل شد.

در كل این روز روز شریفی است و در آن چند عمل وارد است:

اول: غسل، که نشان پالایش ظاهر از هر آلودگی و آمادگی برای آرایش جان و صفای باطن است؛

دوم: روزه، که سبب شادابی درون است؛

سوّم: خواندن دو ركعت نماز، كه در وقت و كيفيت و ثواب مانند نماز روز عيد غدير است، و اينكه «آية الكرسى» در نماز مباهله بايد تا«هم فيها خالدون» خوانده شود.

هم چنین در این روز خواندن زیارت امیرالمؤمنین(ع) به ویژه زیارت جامعه روایت شده است. احسان به فقرا و محرومان به تأسّی از مولی الموحدین علی (ع) که در رکوع نمازش به نیازمند احسان فرمود، سفارش شده است.

چهارم: خواندن دعاى مباهله مى باشد، كه شبيه به دعاى سحر ماه رمضان است، و شيخ طوسى و سيّد ابن طاووس نقل كرده اند، ولى بين روايات آن دو بزرگوار اختلاف زيادى است، و من روايت شيخ طوسى را در كتاب «مصباح» برگزيده ام كه فرموده است: دعاى روز مباهله همراه با فضيلت آن، از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده، و آن دعا اين است:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

پس از شهادت ( از خاطرات شهید محمود شهبازی

24 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

چند ثانیه‌ای از شهادت شهبازی نمی‌گذشت که حاج همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود. موهای خاکی اش میان لایه‌ای از خون قرار داشت. حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود، و آخرین نماز شبش را می‌خواند. چفیه خون آلوده‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. همه نیروها علاقه او را به شهبازی می‌دانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: «به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو می‌روند.» همدانی پرسید: «محمود کجاست؟» حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت:« الحمدا… محاصره خرمشهرکامل شده و بچه‌ها به نهر عرایض رسیده‌اند» دوباره پرسید: «حاجی، محمود کجاست؟» اشک در چشمان حاجی غلطید و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد. همدانی خودش را به بالای دژ رسانید. زانوانش سست شد، باور نداشت که سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمنده‌‌های لشگر ۲۷ محمد رسول الله راپر از اندوه کرد.

 

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

میخواهید خدا عاشق شما شود

24 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

قلم می زنید برای خدا باشد
گام بر می دارید برای خدا باشد
سخن می گوید برای خدا باشد
هرچی و همه چی برای خدا باشد

 

منبع :سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

مرسی ( از خاطرات حاج احمد متوسلیان )

22 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

هر روز توي مريوان،همه را راه مي‌انداخت؛هرکس با سلاح سازماني خودش.
از کوه مي‌رفتيم بالا. بعد بايد از آن بالا روي برف ها سر مي‌خورديم پايين.
اين آموزشمان بود. پايين که مي‌رسيديم،
خرما گرفته بود دستش،به تک تک بچه ها تعارف مي‌کرد. خسته نباشيد مي‌گفت.
خرما تعارفم کرد.گفتم«مرسي.»
گفت«چي گفتي؟»
گفتم مرسي.
ظرف خرما را داد دست يکي ديگر.گفت«بخيز.»
هفت ـ هشت متر سينه خيز برد.
گفت«آخرين دفعه‌ت باشه که اين کلمه رو مي‌گي.»

 

منبع :سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

شوخی احمد با احمد

22 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

درعملیات بیت‌المقدس، دو « احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکه‌‌های بی‌سیم مرتب شنیده می‌شد.«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسول‌الله و«احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماس‌های بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرمانده‌هان و رزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالب‌تر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحله‌ی دوم عملیات که بچه‌های لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت می‌کرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان این‌گونه تماس می‌گرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.

او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجه‌ی تهرانی می‌گفت اما اسم خودش را با لهجه‌ی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظ‌‌‌تر بیان می‌کرد، به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایه‌ی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بی‌سیم می‌شنیدند فراهم می‌کرد. یادشان بخیر:

 

منبع سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

«محسن حججی» به کاروان شهدای مدافع حرم ملحق شد

22 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

او در این دفترچه خاطرات آخرین جملات را چنین نوشته است : ان شاالله شهادتم صدق گفتارم را گواهی می دهد…شک نکنید و مطئمن باشید راه ولایت همان راه علیست - رهبر برحق سید علیست ….

شهید مدافع حرم محسن حججی 25 ساله اهل نجف آباد اصفهان عضو لشکر زرهی هشت نجف اشرف بود.

نیروهای داعش در سوریه پس از به اسارت در آوردن او سر از پیکر پاکش جدا کردند.

وی از اعضای مؤسسه شهید احمد کاظمی که به محرومیت زدایی در مناطق فقیر کشور می پردازد بود.

از این شهید فرزندی دو ساله به یادگار مانده است.

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

میلاد هفتمین فخر عالم امکان باب الحوئج موسی بن جعفر بر شما مبارک باد

20 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

آن درگهى که پایه‏اش از عرش برتر است

دولت‏سراى حضرت موسى بن جعفر است

آیینه جمال خداوند سرمدى

هم مظهر علوم و خصال پیمبر است

ولادت امام موسی کاظم مبارک باد

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

وصیت‌نامه شهید «محمد نیک‌بین»

20 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

«خدایا دیگر جای من در این دنیا نیست از دنیا بدم می‌آید، این دنیا مرا در نزد تو روسیاه کرده است. با روسفیدان نشستم؛ ولی کمال همنشین در من هیچ اثری نکرد.

خدایا، پس این بار دیگر مرا به فضلت از این دنیا جدا فرما. خدایا دیگر بس است. دلم برای دوستان شهیدم «امینی، صراف‌نژاد، یادگاری، دمیرچی، محمدرضا خزائی و قدوم و شیبانی و سایر شهدا…» تنگ شده است.

دلم برای رسول خدا و علی (ع) و آقا و مولای شهیدم حسین (ع) که خیلی صدایش زدم، تنگ شده، آخر مگر ما برای رضای تو به این جبهه‌ها نیامدیم. پس با ما با فضلت رفتار کن. خدا این توبه آخر مرا بپذیر مگر این‌طور نیست که هر قدم که در این جبهه‌ها برمی‌داریم از گناهانمان پاک می‌شود خدایا تو را قسمت می‌دهم به گلوی خونین و بریده‌ علی‌اصغر (ع) مرا بپذیر.

مرا هدایت کن مرا از شر شیطان، نفس اماره و سایر شیاطین رها فرما، خدایا هر چه بگویم و بنویسم کم گفتم و کم نوشتم باز این را می‌دانم که از در خانه تو ناامید برنمی‌گردم.

این آخرین سخنان بنده است، ای امت حزب‌الله از امام خود اطاعت کنید و به فرموده امام اول، علی (ع) باید انسان یا امیر باشد یا مطیع اگر مطیع بودی نباید نظریه‌های خودت را کار ببندی و شجاعت در نظریه‌ات داشته باشی و یک زمانی بیدار می‌شوی ببینی خطی در مقابل خط امام تشکیل داده باشی. نکند خدای نکرده بعضی‌ از ماها به طرف گروهی باشیم و باندبازی را رواج دهیم از تمام نیروهای فعال و حزب الهی کارکن استفاده کنید سعی کنید کسانی‌که در کارهایشان نابلد هستند آشنا کنید و آن‌ها را به کار ببندید و هدایت کنید، نکند از صحنه کار خارج کنید و دلسرد کنید.

بچه‌ها درستان را خوب بخوانید یک جنگ ما هم با فرهنگ استعماری است، معلمان زحمتکش بچه‌ها را خوب‌ تربیت کنید که اگر برخلاف این حرکت کنید از صحنه خارج خواهید شد و سپس منزوی می‌شوید.

حزب الهی‌ها جنگ، جنگ، جنگ را فراموش نکنید. نکند که جبهه را خالی کنید سعی کنید جنگ را یکسره کنید امام و خانواده شهدا و امت حزب الله مرا حلال کنید از من راضی باشید و من هم از شما راضی هستم بگذارید پاک و پاکیزه از این دنیا بروم.

مادر جان در شهادت من از خداوند صبر طلب کن، ولی گریه برای شهید و اباعبدالله زنده نگهداشتن نهضت است و مادر جان فراموش کردم بگویم یک فرش ماشینی داشتم طبق سوالی که بنده از یک روحانی کردم باید خمس آ‌ن‌ را بدهم و اگر دفتر حضرت امام رفتید سلام مرا به امام برسانید و اگر توفیقی پیدا کردید از نزدیک با امام ملاقات کردید عوض بنده دست او را ببوسید و مادرم اگر جنازه بنده به دست شما نرسید زیاد ناراحت نباشید فقط در فکرتان تقدیم امانت الهی به خود خدا باشد. اگر خدایی نکرده غیر این باشد بنده ناراحت می‌شوم.

والسلام علی من اتبع الهدی

اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و الشهاده فی سبیله و زیارته و شفاعه الحسین یوم الورود

محمد نیک‌بین

 

منبع:خط هشت.سایت ساجد .سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 1 نظر

وصیت نامه شهید جهانبخش آخري

20 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحيم
انما المومنين الذين امنوا بالله رسوله ثم لم يرتابوا وجاهدوا باموالهم وانفسهم في سبيل الله اولئک هم الصادقون.
جزاين نيست که مومنان آنانند که گرويدند بخدا ورسولش پس شک نکنيد وجهاد کردند با مالهايشان وجانهايشان درراه خدا آن گروه ايشانند راستگويان.
با آرزوي طول عمر امام امت وپيروزي رزمندگان اسلام وبا درود وسلام برارواح طيبه شهداي بخون خفته اسلام وجنگ تحيملي عراق وسلام برامت هميشه درصحنه.
من اين نامه را درحالي مي نويسم که زمان حمله به مزدوران عراق کم کم دارد نزديک مي شود وما امادگي اعزام به خط مقدم جبهه را داريم.
جبهه ايکه درآن علي اکبرها وقاسم ها وعباس ها وسرداران رشيد اسلام درحالي ستيز با سپاه کفر هستند. سرزميني که هرمترآن با خون هزاران شهيد بدست آمده است.
ومن با آگاهي کامل اين را ه پرافتخاررا انتخاب کرده ام چون فقط عشق به خدا وامام زمان (عج) وبه نداي هل من ناصرينصرني امام امت خميني بت شکن لبيک گفتن وياري کردن اسلام ومسلمين ومستضعفين ورزمندگان درجبهه نبرد حق عليه باطل است مرابا اين راه کشانده است .
اي ملت غيورايران هرچند من کوچکتر ازآنم که براي شما پيامي داشته باشم ولي بعنوان يک برادر مسلمان سخناني چند باشما عزيزان دارم که مسئوليت بزرگي بردوش شماست زيرا که امروز همه ي کفار وابرجنايتکاران شرق وغرب دست بدست هم داده وهم قسم شده اند تا خورشيد جهانتاب اسلام را خاموش کرد ه وانقلاب کفرستيز ودشمن شکن اسلامي ايران را شکست بدهند تا بتوانند دوباره غارت وچپاول مستضعفين بپردازند .
نقلاب اسلامي رسالتش شکستن همه زنجيرهاي است که مستکبرين بردست پاي مستضعفين بسته اند وبي تفاوتي نسبت به انقلاب اسلامي خيانتي بزرگ است امروز ابراهيم زمان است نايب امام زمان (عج) امام امت که درد همه ي محرومين را دردل دارد با تمام وجود بايد از اين فرزند حسين حمايت واو راياري کرد چونکه او هرچه مي گويد ازاسلام مي گويد فرياد او براي اسلام است عدم حمايت ازاوعدم حمايت ازاسلام است .
برادران وخواهران عزيز اگرلحظه اي بين ما ونمازجمعه فاصله بيفتد آنروز شکست انقلاب اسلامي همه همين نمازهاي ماست خدا را درهمه حال بفرمايش قرآن ( وان کروالله کثيرا) را بياد داشته باشيد زيرا که الابذکرالله تطمئن القلوب با يا دخدا دلها آرام واطمينان پيدا مي کند ومسلمان فقاهتي باشيد به سنت پيامبراکرم (ص) کاملا” عمل نماييد زيرا رسول اکرم (ص) به حضرت علي (ع) وصيت فرموده است اني تارکم فيکم الثقلين کتاب الله وعترتي .
وبراي اوقات بيکاري ودرصورت امکان قرآن بخوانيد ودرموردفرمايشات آمده است درقرآن تعقل وتفکر وتدبر ونمائيد وبدان عمل کنيد امام را دردعاهاي خويش فراموش نکنيد وفرمايشات پيامبرگونه امام امت اين ابر مرد تاريخ عالم بشريت را ازياد نبريد هميشه تابع وپشتيبان ولايت فقيه باشيد به گفته قرآ ن اطيعوا لرسول واولي الامرمنکم واگرچيزي وحکمي به اشکال برخورديد به امروفرمان ولي فقيه توجه نمائيد وگوش فرا دهيد درثاني راه شهداء را هرگز به ياد فراموشي نسپاريد زيرا خون اين عزيزان بود که کشور اسلامي را ازدست رژيم بعثي وصهيونيستي دولت عراق که به خيال خويش اميدواربود که درعرض يک هفته ايران را به تصرف خود درخواهد آورد . آزاد کرده وميکند .
خون اين شهداء بود که اسلام فقاهتي که ميرفت پس از گذشت چهارده قرن به فراموشي سپرده شود وفقط يک اسم خشک وخالي ازاسلام درسطح جهان باقي مانده بود وثابت کردند که مطابق فرمايشات قرآن الذين عندالله الاسلام ومن يتبع غيرالسلام ونيافلن يقبل منه که بهترين طريقت وبزرگترين دين درپيشگاه خداوند متعال اسلام است وبهترين سنت پيامبر اکرم (ص) است وهيچ ديني درنزد پروردگار داراي ارزش ومقامي مورد قبول پروردگار نيست الا دين اسلام ضمنا” بفرمايش امام امت که مي فرمايند جنگي که الان درکاراست جنگ سرنوشت سازاست جوانهاي ما بايد سرنوشت جنگ را به آخربرسانند.
لبيک گفته وامروز همه جوانهاي ما موظفند که جبهه را گرم نگه دارند وبه جبهه ها بيايند ومردم رانيز تشويق به آمدن به جبهه ها نمايند وتفاهم بين همه ي اقشار مردم را بايستي حفظ کر د.
بازبفرمايش امام خميني تفاهم بين همه اقشارمردم تکليفي است الهي وامروز اختلاف ممکن است به جبهه ها سرايت کند واگر خداي نخواسته سرايت کند مصيبت پيش مي ايد پس متوجه باشيد ودست به اختلاف نزنيد که تفرقه ونفاق امروزباعث شکست اسلام خواهد بود.
نمازهاي دشمن شکن جمعه را فراموش نکنيد ازهمه مهمتر نمازشب را بپا داريد وبراي پيروزي اسلام درجبهه هاي نورعليه ظلمت درسرنماز دعا کنيد وبراي گناهکاراني مثل من طلب مغفرت نمائيد واگردستتان به حرم سرور شهيدان حسين بي علي رسيد مارا ازياد نبريد هرچند که ميدانم فتح وپيروزي بفرموده قرآن (الاان نصرالله قريب) وشما برادران خصوصا” جوانان عزيزاين آينده سازان واميد آينده مملکت اسلامي ايران ، سيرت نيکوي پيامبر را دراخلاق ورفتاروکردار خويش الگو قرارداده ودردعاهاي کميل وندبه شرکت نمائيد.
والسلام علي من التبع الهدي
جهانبخش آخري

 

منبع:خط هشت .سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

شهیدجهانبخش آخري

19 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

ايشان پنجم مهرماه هزارو سيصد سي وچهار در شهرستان مراغه به دنيا آمده اند نام پدرش مظفر ونام مادرش سريّه بود الايي است که با مشورت با يکديگر نام او را جهانبخش مي گذراند تعداد اعضاي خانواده آنها هشت نفره بوده وضعيت اقتصادي آنها در اين دوران از حد مطلوبي بوده از لحاظ اجتماعي چون مردم به نظاميان احترام خاصي مي گذاشته اند داراي مقام ومنزلت بيشتري بوده اند وپدر ايشان هم نظامي ارتش بوده است .
ايشان بعد از تولد در آغوش گرم خانواده بزرگ شدند تا اينکه به دوران خردسالي رسيدند در اين دوران چون خبري از مهد کودک ومکتب خانه نبوده ايشان نتوانسته اند به مهد کودک يا مکتب خانه بروند.
آنها در دوران خردسالي همچنان در شهرستان مراغه ودر کوي سازماني سکونت داشته اند ودوستان آنها در دوران خردسالي ايشان اکبر بهبهاني ، رحيم صديقي و سلسله جنبان بوده وآنها بيشتر اوقات فوتبال بازي مي کرده اند وتاب بازي وديگر بازيهاي کودکانه مي کرده اند وبازيگوشي نيز بوده اند .
در دوران خردسالي آقاي افلاکي که همسايه شان بوده وبچه دار نمي شده اند به خانه خودشان مي برده واز او مواظبت مي کرده اند وبسيار دوستش مي داشته اند.
ماه ها وسال ها سپري شد تا اينکه به دوران کودکي رسيدند آنها تا قبل از سال 1346 وزماني که در مراغه زندگي مي کرده اند فقط يک بار به علت تعميرات خانه هاي سازماني محل زندگي خود را تغيير داده اند وبعد از سال 1346 به اهواز شهرستان هفت گل مهاجرت کرده اند.
اولين روز مدرسه را مادرش به مدرسه مي برد ودر شهرستان مراغه در مدرسه ابتدائي کمال ودر سال 1341 در هفت گل ثبت نام مي کند وبا شور وشوق فراوان تحصيلاتش را آغاز مي کند وضعيت تحصيلي اش در اين دوران در حد مطلوبي بوده واز همين دوران در درس رياضيات داراي استعداد درخشان بوده وبعدها هم رشته ي رياضي وفيزيک را انتخاب مي کنند.
دوران نوجواني ايشان بوده که آنها به اهواز شهرستان هفت گل مهاجرت مي کنند ودوران راهنمايي در اين شهرستان ودرمدرسه کسري ودر سال 1346 آغاز مي کنند ودر سال 1350 با موفقيت به پايان مي رسانند ودر اين دوران آنها به اردبيل مهاجرت مي کنند ودوره ي دبيرستان را در شهرستان اردبيل در دبيرستان ابومسلم (شريعتي) ودر سال 1350 آغاز مي کنند ووضعيت تحصيلي ايشان در دوره ي دبيرستان نسبت به دوره ي راهنمايي بنا به دلايل تغيير مي کند ودر سال اول دبيرستان مردود مي شوند ومجبور مي شوند دو بار در سال اول دبيرستان ثبت نام کنند وبا سعي وتلاش فراوان وبا اينکه در عکاسي که در خانه داشته اند کار نيز مي کرده دوره ي دبيرستان را در 1355 به پايان رسانده وموفق به کسب مدرک ديپلم مي شوند . در اين دوران جهانبخش ديگر بزرگ شده ورفتار وشخصيتش تغيير کرده است.
ايشان ورزش فوتبال را به صورت حرفه اي دنبال مي کرده اند وزماني که در اهواز بوده اند به خاطر قيچي برگردان وديگر حرکات نمايشي ايشان غفور جهاني وسيروس قايقران که کاپيتان تيم بوده اند هنگام تمريناتشان او را نيز دعوت مي کرده اند وزماني هم که به اردبيل آمده اند در تيمي به نام پرتو که شخصي به نام جعفر تشکيل داده بودند بازي مي کرده وحريف شان تيم شاهين بوده که آن هم تيم قدرتمندي بوده است.
وهمچنين شاگرد ماهري بوده اند واز ارتفاعي به بلندي 12 پله شيرجه پروانه اي مي زده اند.
از سن 12 سالگي نماز را پدرشان ياد گرفته بوده و براي نماز حتي در فصل زمستان واز سرماي شديد اردبيل به مسجد مي رفته اند وبراي قرآن خواني وعزاداري نيز به مسجد مي رفته اند واز سن تکليف به بعد روزه مي گرفته اند ايشان به سينما نمي رفته اند وبه مطالعه کتابهاي مذهبي علاقه داشته اند وکتابهاي مذهبي از جمله : 1- تئوري شناخت در فلسفه ما از سيد محمد باقر صدر 2- پرتوي از قرآن از سيد محمد صالقاني 3- پرواز ملکوت از سيد احمد فهري وغيره را مطالعه مي کرده اند.
ايشان با والدين واعضاي خانواده شان رابطه گرم وصميمي داشته و در کارخانه به مادرش کمک مي کرده اند ودر ميان خويشاوندان وهمسايگان با کساني ارتباط داشته که مذهبي بوده وايشان به خاطر اينکه بسيار منظم ومتدين بوده اند پدر دوست وهمکلاسي صميمي ايشان هميشه توصيه مي کرده است که با او رفت وآمد داشته باشد وبه والدين ومعلمانش احترام زيادي قائل بوده است.
ايشان از لحاظ جهت گيري هاي سياسي کاملاً موافق با انقلاب اسلامي بوده واطاعت از دستورات امام خميني (ره) را براي خود وظيفه مي دانسته اند ومخالف سر سخت رژِيم پهلوي و رضا شاه بوده اند .
ايشان بعد از گرفتن مدرک ديپلم بلافاصله وارد دانشگاه در شهرستان اردبيل مي شوند ومقطع تحصيلي کارداني شروع به ادامه تحصيل مي کنند وبعد از مدت دو سال موفق به کسب مدرک فوق ديپلم مي شوند وبعد از اخذ مدرک فوق ديپلم به خدمت سربازي مي روند ودر بانه کردستان خدمت مي کنند وبعد از پايان يافتن خدمت سربازي وگرفتن پايان خدمت در آموزش وپرورش استخدام مي شود وعلاوه بر اينکه در عکاسي برادرش کار مي کرده در رشته ي خودش درس مي داده وبه خاطر علاقه زياد به قرآن در مدرس? شهيد مفتح درس ديني وقرآن تدريس مي کرده ودر پايگاه ها ومساجد به بچه درس قرآن ياد مي داده است.
ايشان در دوران جواني از آقاي باران نژاد که شخصي متدين ومذهبي بوده اند تبعيت مي کرده واو را براي خود الگو مي دانسته اند و در دوران انقلاب با اشرف نصيري و مهدي عليزاده دوست صميمي بوده اند وبا يکديگر مشترکات فرهنگي واعتقادي داشته اند وبا هم در فعاليت هاي سياسي شرکت مي کرده اند. ايشان در اوقات فراغتش و در روزهاي تعطيل بچه ها را براي کوهنوردي به کوه مي برده وعضو شوراي محل نيز بوده اند وخط خوبي داشته ونقاشي نيز مي کرده اند.
ايشان هنگام روبرو شدن با مشکلات وگرفتاري ها در حد توان سعي مي کرده اند که خودشان حل نمايند وهميشه به خدا توکل مي کرده اند . بزرگترين آرزوي ايشان شهادت بوده و آرزو داشته که برادرش (علي) در عکاسي کار کند با اينکه معلم ورزش باشد ونيز ترتيب فرزندانش وفرستادن به تحصيل .
ايشان با اينکه معلم بوده اند به روحانيت نيز علاقه ي زيادي داشته اند . ايشان همسرشان را خودشان انتخاب مي کنند ومعيارهايش براي ازدواج وداشتن همسر ايده آل مؤمن ، با حجاب وداراي اصل ونسب بودن بوده است . ايشان با همسر خود ( حافظ فياض علائي ) از طريق زن برادرش آشنا مي شود که البته از قبل آنها رابطه خويشاوندي داشته اند. آنها پس از اين آشنايي در حالي که خودشان 26 ساله وهمسرشان 22 سال داشته اند ازدواج مي کنند ومراسم ازدواج آنها بسيار ساده وبا سه صلوات وصيغه عقد ازدواج ويک جشن مختصر به پايان مي رسد وآنها زندگي خود را در زير يک سقف آغاز مي کنند ودر خانه برادرش ( شاهرود آخري) به صورت اجاره اي زندگي مي کرده اند و رابطه ي بسيار خوبي با هم داشته اند و با هم در نماز جماعت شرکت مي کرده اند .
آنها پس از مدتي صاحب يک فرزند دختر مي شوند و با مشورت يکديگر نامش را به خاطر اينکه مذهبي بوده اند وعلاقه ي زيادي به نام هاي حضرت فاطمه (س) داشته اند راضيه مي گذارند .
ايشان حدوداً پس از مدّت 5/1 سال زندگي با همسرش به خاطر مسئوليت پذيري و حس وطن پرستي و دفاع در برابر دشمنان اسلام و اطاعت از دستورات امام راحل با آگاهي کامل همسر و دختربچه ي سه ساله ي خود را ترک مي کنند و به جبهه نبرد حق عليه باطل اعزام مي شوند و در طول جبهه علاوه بر اينکه آر. پي . جي زن بوده اند در پشت جبهه براي رزمنده ها کلاس قرآن مي گذاشته اند و همرزمان خود را توصيه به اطاعت از دستورات امام و خالي نگذاشتن جبهه مي کرده است . و به آنها مي گفته است که افتخار مي کنم که با اين جمعي هستم که با هم داراي يک عقيده و هدف هاي پيروزي انقلاب اسلامي است و به همسر خود توصيه مي کرده است که صبور باشد و از فرزندش به خوبي مواظبت کند .
پدرش در 13/12/1361 وفات يافته بوده و مادرش در قيد حيات بوده که براي او هم صبر و بردباري را توصيه مي کرده است و مادرش هم زماني که ايشان در جبهه بوده اند وفات يافته است .
ايشان در سال 1362 به عنوان داوطلب بسيجي به جبهه اعزام مي شوند و پس از رشادت هاي فراوان و پس از حدوداً 3 ماه حضور در جبهه در حين عمليات والفجر 4 مرحله سوم در اثر برخورد ترکش هاي آر . پي . جي از ناحيه پشت در پنجوين عراق و در 13/8/1362 به درجه ي رفيع شهادت نائل آمده اند و مزار ايشان هم اکنون در گلزار شهداي علي آباد مي باشد .
” روحش شاد و يادش گرامي باد “

 

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

احمد (حسینقلی) قهرمانی

19 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

خدایا مرا به حال خود وامگذار ، می ترسم تمام وجودم را آتش و گمراهی فرا گیرد که باعث خواهد شد که تورا نشنایم پس خدایا مرا نجات بده از هوای نفسانی تا بتوانم عظمت ترا در وجودم حس کنم و از این دنیا که گذرگاهی پیش نیست گریزانم . می خواهم با خدای خود دیدار نمایم و ای برادر دانش آموز باید شماها با درس خواندن خود سعادت استقلال فردای جامعه ها را تضمین نمایید تا زمینه سازی حکومت جهانی مهدی گردد.
ای مردم قدر امام عزیز را بدانید چون این مرد تقوا و فضیلت و نور خدا برای ما یک نعمت الهی است که خداوند این را برای ما مامود نموده تا کشتی سوراخ شده انسان ها را که در یک طوفان خطرناک است رهایی بخشد و ما را برای حقیقتی که همان رسیدن به حقیقت و خداست تضمین نماید و ای پدرم و ای مادرم و ای خواهرم همچون کوهی استوار باشید و در مقابل مصائب و دشمنان الله تا نقشه های آنان دفع شود جامعه ما و اسلام ما برای ساختن انسان ها خون می خواهد ماباید خون بدهیم . جامعه مان با اسلام حقیقی بنیان گردد و از مردن من در راه الله غمگین نباشید چون غمگینی تو باعث شادی دشمنان است مانند حسین و زینب باشید که اصغرها و اکبرها داده است و آن کسانی مرا می شناسد حلال نمایند و به آن کسانی که بدهکار هستم آنرا بدهید و حقوقی که بسیج سپاه می دهد آنرا به حساب جنگ زدگان جبهه صرف نمایند و در آخر از خدا می خواهم تا پاک مان نکرده بر خاک مان نکند خدایا آن توفیق را به ما بده که روح معنویت ما آن چنان قوی باشد تا شهید شویم و غرور خودخواهی شهوت مقام هوای نفس بر غلبه

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

احمد (حسینقلی) قهرمانی

19 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهید احمد (حسینقلی) قهرمانی بیست و پنجم شهریور ماه ۱۳۴۴در اردبیل به دنیا آمد . بعد از،پیروزی انقلاب اولین انجمن اسلامی دانش آموزان را در دبیرستان مدرس بنیان نهاد . در پخش اعلامیه فعال بود و در تمامی راهپیمایی ها و تظاهرات ها شرکت می کرد. رهبری کننده انقلاب در دبیرستان نواب صفوی بوده و بارها و بارها با منافقین درگیر شده و بعداز افشای چهره کریه آن ها چون مسئول انجمن اسلامی دبیرستان نواب صفوی بود از ثبت نام اینافراد جلوگیری می کرد.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت بیشتر از دوسال در جنوب و غرب مشغول خدمت بود یکبار از ناحیه دست و پا مجروح شد . و مدت ها در بیمارستان و خانه خودشان بستری بود . سه ماه در لشکر ۳۱ عاشورا حضور داشت . برای مدتی در لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه خاتم در جبهه خدمت نمود . همزمان با فعالیت در لشکر ۲۷ ، مسئولیت اطلاعات تیپ ۲۵ کربلا و تیپ ۲۱امام رضا (ع) نیز به او سپردند.
طی ماموریتی یک بار به زیارتش مولایش اباعبدالله (ع) مشرف شد . قدرت فراوان او در شناسایی مناطق و شهرتش در این امر باعث شد ارتش عراق برای زنده دستگیرکردنش مبلغ قابل توجهی جایزه تعیین نماید و عده ای از کردهای عراقی را مامور این کار کند . اغلب جلسات اطلاعاتی فرماندهان بی،حضور احمد شروع نمی شد به خاطر جوانب امنیتی ، هرگونه اطلاعات بدست آورده خود را روی کاغذ نمی نوشت .بلکه با دقت و توجه خاصی آن را به ذهن خود می سپرد . این کار او بسی اوقات مایه اعجاب فرماندهان واقع می شد که این همه اعداد و ارقام و اطلاعات را چگونه در صفحه ذهن خویش می نهد؟
او پس از انجام ماموریت در ضمن مراجعت ،در منطقه “جوانرود” هنگام عبور از صخره ، مورد اصابت تیر مستقیم عراقی ها قرار می گیرد و از بالای صخره ها به خط القعر در می غلتد . همان روز عراقی ها ، منطقه را بمباران شیمیایی می کنند و نزدیک هشت ماه پیکرش در همانجا ماند .
عراقی ها بعد از اطلاع از خبر شهادت احمد خیلی خوشحال شدند وآشکارا شادی کردند و از،طریق رادیو بارها این خبر را پخش کردند . سرانجام در سیزدهم آبان ماه ۱۳۶۲ در ارتفاعات بمو در هجده سالگی به شهادت رسید

 نظر دهید »

عید غدیر عید خداوند اکبر است این عید از تمامی اعیاد، برتر است عید تمام نعمت و عید کمال دین یا عید حاصل زحمات پیمبر است

19 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

خدا با اسم اعظم یا علی گفت
ملک در اولین دم یا علی گفت

عجب سری است در خلقت که از خاک
چو برمی خاست آدم یا علی گفت

عصا در دست موسی اژدها شد
کلیم آنجا مسلم یا علی گفت

مسیحا دم از آن گردید عیسی
که در دامان مریم یا علی گفت

محمد در شب معراج برخاست
به قصد قرب اعظم یا علی گفت

ز لیلایی شنیدم یا علی گفت
به مجنونی رسیدم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است
که هر دیوانه دیدم یا علی گفت

 

 

 

 عید ولایت برشما مبارک

 نظر دهید »

وصیت‌نامه شهید «حجت الله فرزانه

19 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهید «حجت الله فرزانه» 22 فروردین 1348 چشم به جهان گشود. وی در سن 14 سالگی به جبهه جنگ رفت و چهار سال بعد 23 اردیبهشت 1367 در عملیات مرصاد در منطقه اسلام آباد غرب به شهادت رسید.

 

وصیت‌نامه شهید «حجت الله فرزانه»

 

 

 

 

بسم الله الرحمن ارحیم

«و من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر… »

به نام آنکه انسان را از هیچ آفرید و به نام آنکه حق را بر باطل برتری داد و به نام آنکه قدرت تشخیص و تمایز به انسان داد.

و با سلام بر پیر جماران امید ایران یاور رزمندگان، کمک رسان و حامی مستضعفان خمینی بت‌شکن و با سلام و درود به روان پاک شهداء.

شهادت می‌دهم جز خدا معبودی نیست، شهادت می‌دهم به رسالت پیغمبر اسلام (ص) خاتم النبیین و شهادت می‌دهم ولایت 12 امام از حضرت علی (ع) تا به حضرت مهدی (ع) و شهادت می‌دهم به ولایت فقیه امام خمینی رهبر نهضت اسلامی و شهادت می‌دهم این راه را خودم آگاهانه و از روی عقل و ایمان انتخاب کردم و در آن پانهادم تا تکلیف را ادا نمایم تا یا به پیروزی ظاهری برسیم یا به پیروزی و آزادی بزرگ‌تر خواهیم رسید، خدایا تو خود می‌دانی این راه را نه بخاطر اسم و رسم و نه بخاطر مال دنیا و نه بخاطر جاه و مقام بی‌ارزش دنیایی قبول کردم. امید امت این اعمال را هر چند ناقص با رحمت و بخشش از من قبول کنید و عاقبت مرا ختم بخیر و مرگم را شهادت در راه خودت قراردهی و مرگ در بستر را از من دور کنی و به من توان بده تا زنجیره‌های علایق دنیا را بگشایم و بسوی تو با بهترین پایان یعنی شهادت باز گردم، خدای من به ندای بنده حقیر خویش که از نای جان تو را صدا می‌زند و از تو می‌خواهد که خلعت زیبای شهادت را به او نصیب کنی پاسخ ده و مگذار از این فیض عظیم که آن را به بها می‌دهی نه به بهانه محروم بمانم.

بارالها شهادت در راهت آنقدر زیباست که دوست دارم هزارها بار زنده شوم و باز جان ناقابل را تسلیم تو کنم، چرا که رسول تو حضرت خاتم النبیین محمد بن عبدا… فرمود: بالاتر از همه خوبی‌ها شهادت در راه خداست مردم اگر این راه را انتخاب کردم بخاطر این بود که هر لحظه طنین «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان بگوشم می‌رسید و نمی‌توانستم همچنان گوش دل را کر و چشم دل را نابینا بدارم و نمی‌توانستم صحنه‌های جنایت صدامیان را به ناموس و آب و خاک کشور اسلامیمان و خون به ناحق ریخته زنان و دختران و پسران خرد سال شهرهای مرزیمان را که بی‌رحمانه برزمین و درب و دیوار شهرها ریخت فراموش کنم و بی‎تفاوت باشم. رفقا و همکلاسیانم را پرپر ببینم و راهشان را ادامه ندهم.

شب و روز سوز و گداز دل و صدای راز و نیازهای شبانه و خاضعانه آنان در گوشم هست دلم به من هشدار می‌دهد نگذارم پرچم حسین زمین بیفتد و راهش فراموش شود، البته خداوند آگاه است من لیاقت این‌ها را نداشتم و این رحمت و عطوفت خود اوست که نصیب من شده، ای کسانی که پس از این همه دعوت‌ها و حجت‌ها بی‌تفاوتی را پیشه خود کرده‌اید و از مسئولیت خود در قبال اسلام شانه خالی کرده‌اید، آیا شما به مرگ شک می‌کنید همانطور که از حضرت آدم تا بحال همه حتی پیغمبران و امامان نیز به رحمت حق رفته‌اند، بله باید باور داشت که «انالله و اناالیه راجعون» آیا آن وقت اگر از ما پرسیده شد در دنیا چه کردید و برای چه کردید، چه خواهیم گفت؟ در آنوقت خدا خود می‌داند با کافران و منافقان چه باید کرد، پس به حساب خود رسیدگی کنید، قبل از آنکه به حساب خود رسیدگی شود. این دنیا را از برای اعمال نیک انتخاب کنیم، نه از برای زندگی تجملی و پر زرق و برق، زندگی را باید کسب معرفت و اخلاقیت و پاکیزگی و ساده پوشی، حفظ تقوی و افزودن به کارهای نیک مزین کنیم و در جهت از بین بردن گناهان که باعث قساوت قلب و گرفته شدن توفیقات الهی می‌شود کوشا باشیم خدا نکند که اصرار بر گناهان داشته باشیم، گناهان را کوچک نشماریم که این بزرگ‌ترین گناه است و از، نظر مادی به فقرا و از نظر معنوی به اولیاء الله بنگرید و از مواضع دروغ و تهمت بپرهیزید و به فقرا انفاق کنید و اوقات خواب را کم کرده و بیشتر به ائمه متوسل شوید «در سخنان امام بیندیشید و از تعبیرات غلط آن جلوگیری کنید» نماز شب از خصلت‌های مؤمن است زیرا شب زنده‌داری باعث توسعه رزق می‌گردد و حداقل سحرها را بیدار باشید و با دعای صباح بگذرانید، تظاهرات و نماز جمعه و رای دادن را با شکوه‌تر انجام دهید تا مشت محکمی بر دهان ابر قدرت‌ها و فرصت طلبان بزنید «من اصلا راضی نیستم کسانیکه با امام بد هستند با منافقین در مجالس تشییع و ختم من شرکت کنند» زیرا اسلام از اول دست این منافقین در عذاب بوده و بقول رسول اکرم (ص): «منافقین از کفار بدترند» سنگر مساجد را خالی نکنید و از رفتن به جبهه فرزندانتان جلوگیری نکنید، آیا نمی‌بینید چگونه عده‌ای فداکار با مال و جان خود در حد توان جهاد می‌کنند؟ آیا این دین مبارک که برایش دندان پیغمبر خدا شکست و خاک و خاکستر و چوب بر سرش پاشیده شد، فرق مبارک حضرت علی (ع) شکافت پهلوی مبارک بانوی اسلام سوراخ شد و جگر امام حسن (ع) پاره پاره شد و دو دست علمدار سپاه اسلام بریده شد و گلوی تشنه طفل شش‌ماه علی‌اصغر سوراخ شد و سر مبارک سیدالشهداء بالبان خشک بر سر نیزه رفت و دختر خرد سال او سیلی‌ها و تازیانه‌ها خورد و پای برهنه بر روی ریگ‌های داغ و تیغ‌های صحرا کشیده شد، حضرت زینب تازیانه‌ها خورد و اهانت‌ها شنید و این است ارزش فداکاری و مجاهده «این انقلاب برای ما بهترین و محکم‌ترین حجت‌ها هست» و هیچ‌کس جای بهانه و تامل ندارد، مبادا گول حیله این دشمنان کوردل انقلاب را بخورید که آن‌ها هر روز با یک خدعه و نیرنگ جدید وارد می‌شوند از اوائل خواستند جلوی مردم را با قتل و کشتار و ترور مقابله کنند نتیجه نگرفتند و کم کم روی فرهنگ ما کار کردند و عده‌ای بی‌خبر از همه جا گول خوردند و گمراه شدند، «ای جوانان فریب نخورید» آیا وقت آن نیست که بخود بیایید و در گذشته و حال و آینده نظری بیفکنیم، نگذارید این درخت انقلاب را بخشکانند. آیا وقت تو دهنی زدن به این دشمنان اسلام و مسلمین متعهد به آب و خاک ملت اسلامی ما نشده، تا کی ذلت و خفت؟ سالار شهیدان حسین ابن علی (ع) می‌فرمایند اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید و نیز اگر سر دو راهی قرار گرفتید یکی را انتخاب کنید یا عزت و یا ذلت، به‌هرحال چه بخود بیایید و چه نیایید، این راهی است که رفته می‌شود و همچنان خداوند وعده داده اسلام سربلند و پیروز است و خوشا به حال آنان که خوشا به حال آنان که خودشان را در این راه شریک قرار داده‌اند و در مشکلات صبر و استقامت را پیشه کرده‌اند، ولی دریغ واسف از آنانکه خود را کنار کشیدند و از اطاعت خداوند و رسول و اولاد او سرباز زدند. حضرت علی (ع) می‌فرمایند: نه زندگی آنقدر شیرین است و نه مرگ آنقدر ترسناک که انسان بخاطر آن شرافتش را به دیگران بفروشد «ای خواهران و برادران مومن و آشنایان سعی کنید بیشتر قرآن بخوانید بخصوصا» معانی آن را معیار و ملاک سنجش خود در زندگی قرار دهید به حقیقت کتاب نور و هدایت است، در حق پدر و مادر نیکی کنید و سعی کنید از دعاهای خیر آنان بی‌‎نصیب نمانید، یکی از دعاهایی که خداوند زود مستجاب می‌کند دعای پدر و مادر در حق فرزندانش است.

خواهران عزیزم سعی کنید در زندگی بانوان صدر اسلام حضرت زینب (س) را مطالعه کنید و اینان را اسوه‌های زندگی خود قرار دهید نه زندگی را برخود تلخ کنید، فقط آن‌ها را مد نظر داشته باشید، خواهرانم حجاب شما اثر خون شهید را دو چندان می‌کند شما با حجابتان مشت محکمی بر دهان ابر قدرت‌ها بزنید و حجاب شما پیام خون شهداست. خواهرم سیاهی چادر تو کوبنده‌تر از خون من است نقش شما در حفظ معیادهای انقلاب بسیار حساس و مهم است، سعی کنید فرزندان خود را همچنان پاک تربیت کنید و پیام این شهیدان را به آنان برسانید اگر به وظایف خود برای رضای خدا عمل کنید، اجر و ثواب شما کمتر از مجاهده در راه خدا نیست، پدر و مادر عزیزم از شما بسیارمتشکرم که مرا اینگونه تربیت کردید تا بتوانم به تکلیفم عمل کنم و این نعمت و برکت وجود شماست که نصیب من شده هر چند من نتوانستم حق شما را آنطور که باید ادا کنم و امیدوارم به بزرگی خودتان مرا ببخشید، اما تو ای امام بزرگمان تو بمان و سلام مرا به مهدی فاطمه برسان، من نیز می‌روم و سلام تو را به زهرا مادرمان می‌رسانم و در آخر مردم پشتیبان امام باشید و برای طول عمرش دعا کنید و دعای برای پیروزی رزمندگان، فرج امام زمان، شفای مجروحین، آزادی اسرا فراموش نشود، من میروم تا انتقام سیلی فاطمه زهرا (س) را بگیرم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

امشب به خانه خود حسین دهد پناهم

فردا قدم گذارد زهرا به قتلگاهم

سلام بر شهیدان شاهد که روح نا‌آرام آنان امواج خودیت را شکست و به وصال خود رسید، اتصال به این کاروان الهی قدم علی گونه و ایثار امام حسین را می‌خواهد خدایا نام مرا در این قاقله ثبت فرما.

در معبد عشق جان فدا خواهم کرد

هنگامه چو پور مرتضی خواهم کرد

یعنی که به خون خود وضو می‌گیرم

وین گونه بدوست اقتدا خواهم کرد.

 

منبع:سایت فاتحان .خط هشت .سایت تا شهدا

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

دست نوشته ای از شهید محسن حججی در دوران سربازی برای یکی از دوستان هم خدمتی اش

19 شهریور 1396 توسط مادر پهلو شکسته

محسن حججی» از دلاوران و پاسداران حریم اهل‌بیت(ع) کسی کهاز جهادگران و از اعضای فعال موسسه شهید احمد کاظمی بود، ویدر عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد وپس از 2 روز به دست تروریست‌های تکفیری در سوریه شهید شد. این جهادگر فرهنگی از فعالانترویج و تبلیغ کتاب بود و اقدامات جهادیرا در اردوهای سازندگی برای خدمت به مناطق محروم انجام داده و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود.شهید محسن حججی25 ساله و اصالتاً اهل نجف آباد اصفهان بود که از وی فرزندی 2 ساله به یادگار مانده است.

 شهید محسن حججی در دوران سربازی دست نوشته ای  برای یکی از دوستان هم خدمتی اش به جا مانده، مشاهد نمایید.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام اسماعیل آموزشی تمام شد ولی حکایت همچنان باقی است

اینو یادت باشه…

با خدا باش هر چه خواهی [پادشاهی] کن       بی خدا [باش] هر چه خواهی کن

اسماعیل:

این چهره دلربا به رنگی بسته است         رسوایی هر نام به ننگی بسته است

مغرور مشو که جاودان خواهی ماند          این شیشه عمر ما به سنگی بسته است

 

موفق باشی

یا علی(ع)

 

محسن حججی نجف آباد اصفهان

 

منبع :سایت فاتحان خط هشت

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

پایان کلاس درس «حاج رضا» در حلب

29 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

خدمت سربازی‌اش را در در کسوت معلمی گذراند و در دوران دفاع مقدس نیز جریان تعلیم و تربیت را در جبهه‌ها ادامه داد و سرانجام شغل خطیر معلمی را با شهادت در جبهه حلب به پایان رساند تا نخستین شهید مدافع حرم جامعه فرهنگیان باشد.از سرباز معلمی تا حلب راه و هدفش تنها یک موضوع بود«رضایت خدا» و شاید به همین دلیل بود که در دوران دفاع مقدس سنگر تعلیم و تربیت را در جبهه‌ها ادامه داد و این روزها نیز پس از گذشت سال‌ها از دوران دفاع مقدس، راهی جبهه حلب شد تا به قول خود از صحن و سرای «بی بی زینب» دفاع کند.

حاج رضا ملایی نخستین شهید مدافع حرم جامعه فرهنگیان کشور از خطه خوزستان است که سال گذشته در مسیر دفاع از حرم حضرت زینب (س) به دست نیروهای داعش در شهر حلب به شهادت رسید.

او فعالیت در شغل معلمی را از سال 55 با بحث سپاه دانش آغاز کرد و در سال 57 پس از پایان دوران سربازی فعالیت رسمی خود را در مجموعه آموزش‌وپرورش به عنوان مربی علوم تربیتی آغاز کرد و پس از آن به عنوان معلم ابتدایی و مدیر مدارس راهنمایی مشغول فعالیت شد و در طول سال‌های حضورش در کسوت معلمی بارها توانست به عنوان معلم و مدیر نمونه استانی و کشوری انتخاب شود.

همسر شهید ملایی از زندگی مشترکشان روایت می‌کند: حاج رضا پسرعمه‌ام بود و در دوران جوانی در یک محل نیز زندگی می‌کردیم به همین دلیل براساس شناخت کاملی که از یکدیگر داشتیم در دهه 60 ازدواج کردیم که ماحصل این زندگی مشترک 7 فرزند است، 6 پسر و یک دختر.

از همان ابتدای ازدواج، حاج رضا برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های جنگ شد و سال 61 در عملیات والفجر، سال 62 و 63 در عملیات خیبر و هورالهویزه و  در سال 65 در عملیات فاو حضور داشت.

همسر  شهید ملایی می‌گوید: حاج رضا همیشه می‌گفت جای جای شهر مملو از یاد و خاطره دوستان شهید و رزمنده‌ام است، چرا من از قافله شهدا جامانده‌ام و از آنجایی که مرد جبهه و جنگ بود به محض شنیدن خبر حضور داعش در سوریه برای دفاع از حرم بی بی زینب (س) راهی حلب شد.

حاج رضا پس از دو هفته حضور در حلب و دفاع از حرم اهل بیت، 17 آذر 94 به شهادت رسید تا افتخار نخستین شهید مدافع حرم فرهنگیان را به نام خود ثبت کند.

زمانی که خبر حضور داعش در سوریه و احتمال تعرض آنها به حرم اهل بیت را شنید بلافاصله عزم خود را برای حضور در سوریه جزم کرد و هنگامی که با مخالفت همسرش مواجه شد برای راضی کردنش این گونه گفت: هم‌اکنون فرزندانمان بزرگ شده‌‌اند و به من نیازی ندارند مهمتر از آن که خداوند تکیه‌گاه آنهاست بنابراین باید برای دفاع از حرم بی بی زینب (س) بروم.

6 پسر به عنوان یادگار از این شهید باقی مانده‌اند که تمام آنها به جز یک نفر ازدواج کرده‌اند و حالا آنها نیز ادامه دهنده راه پدر شهیدشان هستند و دو فرزند شهید مولایی برای عزیمت به سوریه و دفاع از حرم بی بی زینب (س) ثبت‌نام کرده‌اند.

حاج رضا ملایی که در دوران بازنشستگی‌اش از آموزش‌وپرورش برای دفاع از حرم اهل بیت فعالیت می‌کرد، شهادت دو نفر از شاگردانش را نیز در حلب شاهد بود.

 

منبع سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 1 نظر

فرازی از وصیت نامه مهمد مهدی برهان

29 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

ما در عصر و  زمانه ای زندگی می کنیم که خدای بزرگ صراط مستقیم و آیات و نشانه های روشن را به ما نشان داده است. راه خیر و صلاح را و راه شر و ضلالت را، و این ماییم که باید چشم و گوش خود را باز کنیم و راه را دریابیم.

ای امت غیور! هرگز شک نکنید که این جنگ، جنگ اسلام با کفر است. تاریخ صدر اسلام دوباره تکرار می شود. در یک طرف جنگ تمام قدرتهای شیطانی با تمام قوا و تجهیزات و در طرف دیگر ملتی مقاوم، پاک و با صداقت، یکه و تنها و با ایمانی راسخ به الله و روز رستاخیز و مقابله با مستکبرین برخاسته و در این راه هیچ چشم داشتی از کسی نداشته و فقط امیدشان به خدا و یاری اوست.

 

منبع:سایت فاتحان

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

باید چشم و گوش خود را باز کنیم و صراط مستقیم را دریابیم

29 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

ما در عصر و زمانه ای زندگی می کنیم که خدای بزرگ صراط مستقیم را به ما نشان داده، راه خیر و صلاح را و راه شر و ضلالت را و این ماییم که باید چشم و گوش خود را باز کنیم و راه را دریابیم.معلم شهید «محمد مهدی برهان» در سوم شهریور ماه سال 1341 در شهرستان «سیرجان» در یک خانواده‌ی روحانی به دنیا آمد. تحصیلات خود را در مدرسه‌ی شهید بهشتی سیرجان با بهترین نمرات گذراند و دوران متوسطه را در دبیرستان «ابن سینا» سیرجان طی کرد و در سال 1359 موفق به اخذ دیپلم ریاضی و فیزیک شد.

در عملیات کربلای 4 به شدت از ناحیه‌ی شکم مجروح شد و به بیمارستان شیراز منتقل شد و سرانجام در تاریخ 65/10/06 دعوت حق را لبیک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست.

در ادامه به مرور بخشی از زندگی این شهید بزرگوار می پردازیم:

محمد مهدی به مطالعه‌ی کتاب‌های مذهبی و علمی علاقمند بود و از طریق اعلامیه های امام خمینی (ره) و نوارهای ایشان با تفکرات امام آشنا شد. با آغاز جنگ تحمیلی مهدی برای اولین بار در آبان 59 از طریق سپاه بندر عباس عازم جبهه شد و در نبرد «دهلاویه» شرکت کرد.

در آزمون تربیت معلم شرکت کرد و در رشته ریاضی پذیرفته شد

دومین بار  در عملیات موفق «سوسنگرد» حضور یافت. پس از بازگشت در آزمون تربیت معلم شرکت کرد و در رشته ریاضی پذیرفته شد و با سپری کردن حدود یک سال از تحصیل خود در مرکز تربیت معلم کرمان مجدداً در فروردین 61 برای سومین بار در جبهه حضور یافت و در عملیات «بیت المقدس» شرکت کرد.

مدت دو سال و نیم در روستا مشغول تدریس شد

بعد از مراجعت از جبهه جهت تدریس به منطقه ی محروم «کهنوج» هجرت نمود و مدت دو سال و نیم در روستا مشغول تدریس شد. با توجه با روحیه ی خستگی ناپذیر وی در راه جهاد علیه باطل برای چهارمین بار عازم جبهه شد و در عملیات «بدر» شرکت کرد. وی در این عملیات از ناحیه سینه مجروح شد. بعد از چند ماه بستری و بهبودی به تدریس در دبیرستان‌های «پاریز» مشغول شد.

در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان پذیرفته شد

بس از یک سال تدریس در پاریز در سال 63 در کنکور سراسری شرکت  و در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان پذیرفته شد. پس از انجام مقدمات ثبت نام بر سر دو راهی اعزام به جبهه یا تحصیل در دانشگاه و تشکیل زندگی با استخاره قرآن تکلیفش مشخص شد و برای پنجمین بار به جبهه رفت و به دلیل شجاعت و مهارت در موتور سواری به عنوان پیک گُردان ضد زره در لشکر ثارالله مشغول فعالیت شد.
وی سرانجام در عملیات «کربلا 4» به شدت از ناحیه ی شکم مجروح شد و به بیمارستان شیراز منتقل شد و سرانجام در تاریخ 65/10/06 دعوت حق را لبیک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست.

 

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

حضورش را بعد شهادت بیشتر حس کردم

29 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

خواهر شهید «عدیل حسینی» گفت: حالا که عدیل به شهادت رسیده حضورش را بیشتر از قبل حس می‌کنم، او در مشکلات کمکمان می‌کند و به ما آرامش می‌دهد.
اسمش عدیل است، عدیل به معنای عدالت خواه و عدالت جو، نامی که دوستانش و البته خودش آن را انتخاب کرده بود، همین نام و روحیه عدالت جویانه اش هم بود که او را تا سوریه کشاند، نمی توانست در خانه بماند و غربت حرم عمه سادات را ببیند که تکفیری ها کمر به تخریب آن ببندند، نمی توانست مظلومیت مردمی را ببیند که بی گناه جانشان گرفته می شود آخر مادر او را نذر اهل بیت کرده بود، از حضرت زهرا(س) خواسته بود که بچه هایش فدای اهل بیت شوند برای همین سقف آرزوهای عدیل بیشتر از اینکه روی خواسته های دنیایی بنا شود میل به آخرتی جاودانه داشت برای همین هم وقتی مادربزرگش پیشنهاد ازدواج داد گفت من به دنبال شهادت
رمضان سال 95 بلاخره نوبت به عدیل رسید که راهی دفاع از حرم شود، راه عدیل راه شهادت بود، راهی که پیش از این بارها هموطنانش در دفاع از اسلام در آن به شهادت رسیده بودند، عدیل اهل پاکستان بود و خانواده اش مدت ها می شد که ساکن ایران بودند، او پرورش یافته خانواده ای تحصیلکرده و مذهبی بود که جسم و جان خواهرها و برادرها توسط آموزش های پدر با قرآن اجین شده بود، بی راه نبود اگر کسی مثل عدیل مدال پر افتخار شهادت را بر گردن خانواده نمی افکند.

 

منبع:سایت فاتحان

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

شهیدی که از کودکی در جستجوی خدا بود

28 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهید رحمان غلامرضا زاده یوسفی در تاریخ ۲۵ آذر سال ۱۳۴۸ در لشت نشاء از توابع رشت دیده به جهان گشود. از همان سنین کودکی بر خانواده و اطرافیان آن شهید عزیز معلوم شد که او از میزان هوش، کنجکاوی و استعداد بالائی برخوردار است همیشه علاقه‌مند بود با اشخاص بزرگ‌تر از خود معاشرت کند.

وی دربارۀ خدا سؤال‌های بسیاری ازجمله خدا چه شکلی است؟ چرا او را نمی‌بینیم؟ کجا می‌توانیم او را ببینیم؟ از بزرگ‌ترها می‌کرد و تا جواب قانع‌کننده‌ای نمی‌شنید دست‌بردار نبود.

دوران دبستان را با موفقیت هرچه‌تمام‌تر پشت سر گذاشت و وارد دوران راهنمایی شد. در خرداد سال ۶۰ بعد از اخذ کارنامۀ قبولی سال اول راهنمائیش شروع به خواندن کتاب‌های سال دوم راهنمایی کرد و در شهریور سال ۶۰ کارنامۀ قبولی سال دوم راهنمایی را هم کسب کرد و مهر سال ۶۰ به کلاس سوم راهنمایی قدم گذاشت ازآنجاکه علاقۀ زیادی به انجام کارهای فنی داشت بعد از اتمام دوران راهنمایی در هنرستان فنی شهید چمران رشت در رشتۀ اتومکانیک ادامه تحصیل داد.
ناگفته نماند که آن شهید عزیز از اوان نوجوانی پایبند نماز و روزه و جستجو و تحقیق درباره مسائل عقیدتی بود. همواره خوش‌اخلاق و مهربان و در برخورد با مردم گشاده‌رو و صمیمی بود. اعتمادبه‌نفس عجیبی داشت هیچ امری را برای خود دشوار و لاینحل نمی‌دید. در طول عمر کوتاه اما پربار و به یاد ماندنیش همیشه در کمک به دیگران پیش‌قدم بود، برای پول و مادیات ارزشی قائل نبود چون عقیده داشت “هر چه را که نپاید دل‌بستگی نشاید “.

بعد از پیروزی انقلاب بخصوص پس از ورود به هنرستان ضمن تحصیل به عضویت پایگاه مقاومت بسیج شهید علی حسینی مسجد جامع لشت نشاء درآمد و با بسیج منطقه لشت نشاء و سپاه پاسداران رشت در تماس و ارتباط نزدیک داشت.

قرآن مجید را با صوت زیبا و دل‌نشین تلاوت می‌کرد و از منتظران و ارادتمندان حضرت مهدی (عج) بود و به غزل و اشعار عرفانی علاقه داشت و خود نیز گاهی شعر می‌گفت و اشعارش بیشتر در زمینه معرفت خدا و فنای در ذات حق و ائمه اطهار بود.

از مدت‌ها قبل فکر رفتن به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل در اعماق جانش ریشه دوانیده بود سال ۶۵ تصمیم نهائی‌اش را گرفت درحالی‌که امتحانات وی در ۳۱ خرداد به اتمام رسیده بود و بیش از ۱۱ روز در کنار خانواده نبود.

در روز ۱۲ تیر مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) با راهیان کربلای پنج استان گیلان عازم جبهه‌های غرب شد و در قسمت تسلیحات تیپ ویژه قدس مأمور رساندن اسلحه و مهمات به رزمندگان اسلام شد جهت مأموریت ۱۷ روز به منطقه عملیاتی عراق رفت و نیز برای چند روزی به جبهه‌های جنوب انتقال داده شد و در طول ۵۸ روزی که در جبهه‌های نبرد مشغول خدمت و انجام‌وظیفه بود اصلاً به مرخصی نیامد،

سرانجام در سحرگاه ۱۰ شهریور ۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای ۲ حاج عمران به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

عملیات کربلای ۲ متأسفانه به خاطر لو رفتن توسط منافقین مزدور ظاهراً با شکست مواجه شد اما آن دسته از رزمندگان عزیز ازجمله رحمان را که در انتظار شهادت لحظه‌شماری می‌کردند به آرزوی قلبی‌شان رساند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

شهیدی که در کودکی آب او را برد

28 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهید سید محمد محمدپور در سال ۱۳۴۵ در خانواده‌ای متدین و مذهبی در روستای نیاکو از توابع شهرستان آستانه‌اشرفیه به دنیا آمد.

او کودکی آرام و بی‌سروصدا به‌دوراز شرارت و بازیگوشی بود، با ورود به مدرسه مجبور بود هرروز مسافت روستا تا شهر را با مشکلات زیاد بپیماید.

در این حین درحالی‌که هرچند وقت یک‌بار سیل و آب‌گرفتگی گریبان گیر خانواده او می‌شد و آن‌ها را به دردسر می‌انداخت ولی هیچ‌گاه وی درس و مطالعه را کنار نمی‌گذاشت و به همین سبب وی همواره دانش‌آموز ممتاز و درسخوانی بود، حتی یک روز در دوران دبستان در آب افتاده و درحالی‌که آب او را می‌برد مردم به کمک او شتافتند او را نجات دادند.

به علت اینکه از صوت بسیار خوشی برخوردار بود و وی همواره سعی می‌کرد از این نعمت خدادادی در راهش استفاده کند به همین سبب از همان سنین پایین در مسجد محل مؤذن و مکبر بود و به خاطر همین ارتباط نمازخواندن و روزه گرفتن را نیز آغاز نمود.

در همین دوران به علت اینکه وی دانش‌آموز ممتازی بود مورد تشویق مسئولین مدرسه قرار گرفت و یک قاب عکس خانوادگی شاهنشاه ملعون را به‌عنوان جایزه دریافت کرد که بلافاصله پس از به خانه رسیدن درحالی‌که در آن روز کسی جرأت ابراز تنفر از رژیم را نداشت در کمال انزجار آن را به آتش کشید.

پس از پیروزی انقلاب او فعالیت‌های خود را جهت داد و به تشکیل کتابخانه در محل پرداخت.

او در این حال برای اطرافیان مصائب ائمه اطهار بالأخص امام حسین (ع) و زینب (س) بیان می‌کرد و در ایام محرم به مداحی و مرثیه‌خوانی در مسجد نیز می‌پرداخت.

وی علاقه زیادی به تحصیل داشت و در همین حین به علت مشکلات اقتصادی و همچنین موقعیت شغلی پدر به همراه خانواده به آستانه مهاجرت کرد ولی پایگاه انجمن اسلامی و کتابخانه خود را به حال خود وانگذار و همواره از شهر به روستا می‌آمد.

بعد از مدتی جهت دیدن آموزش نظامی راهی منجیل شد و بعد از طی یک دوره آموزش تخصصی وارد سپاه شد به مدت چهار سال در منطقه سردشت مستقر بود و در مرخصی‌های کوتاه‌مدت خود در کار کشاورزی به خانواده بالاخره درحالی‌که مسئول تدارکات بود، در حین بردن تدارکات مورد اصابت مستقیم آتش دشمن قرار گرفت به علت سوختگی کامل بدن در سوم آبان سال ۱۳۶۳ در منطقه سردشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

وصیت‌نامه شهید حسن عشوری

28 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

وصیت‌نامه شهید حسن عشوری که عصر روز پنجشنبه در درگیری سربازان گمنام امام زمان (عج) با یکی از گروه‌های تروریستی تکفیری در منطقه چابهار به شهادت رسید، خواندنی است؛ وصیتی که از پرداخت تاوان سهل‌انگاری‌ها در استفاده از بیت‌المال در آن به چشم می‌خورد تا پرهیز از اسراف در برگزاری مراسم یابود.

اما شاید یکی از جالب‌ترین بخش‌های وصیتنامه این شهید، بند آخر از آخرین صفحه از وصیتنامه او است که در آن، بخشی از حقوقش را به یتیمان کمیته امداد امام خمینی (ره) اختصاص داده است.

متن آخرین صفحه از وصیت نامه این شهید والامقام در زیر آمده است:

«به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برای من سنگ قبری تهیه نکنید.

در لحظه تدفین تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی بند یا زهرا(س) فراموش نشود.

مبلغ ۵۰۰ هزار تومان بابت سهل انگاری های من در استفاده از بیت المال به محل کارم پرداخت نمائید.

به هیچ وجه در مراسم من هزینه های آنچنانی و اسرافی نشود.

سهمیه و حقوق من پس از اینکه متأهل شدم و به همسرم و پدرم و مادرم رسید مابقی به یتیمان کمیته امداد امام خمینی (ره) برسد.»
در جایی دیگر از وصیت شهید آمده:
«خداوندا
تو خود میدانی که بهترین لحظه زندگی ام زمانی خواهد بود که خون بدنم به محسانم خضاب شده و جانم برای اعتلای دین تو تقدیم کنم.»

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

وصیّت نامه شهید انجم شعاع

27 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 
بسم الله الرحمن الرحيم
 
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له واشهد ان محمد عبده ورسوله واشهد ان عليا وال الله وحجته علي خلقه و اشهد ان ابناءه من بعده اولياءالله واوصياءه
 
يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا ايدهم اليكم فكف ايديهم عنكم1….
 
اي كسانيكه باايمان به خداخود را از عذاب خداايمن داديد وخودرا به او امانت سپرديد از ياد نبريد وبه ياد آوريد نعمت بزرگ الهي را ولطف خفيه اش را بر شما هنگامي كه گروهي واقوامي قصد كردند به شما دست درازي كنند وبه شما تجاوز كنند ووارد كشورتان شدند پس خدا دست آنان را از سرتان كوتاه كرد وآنها را به خاك ذلت كشانيد .
 
 به ياد آوريد تجاوز صدام ودست درازيش به شما وجناياتش را وبه ياد آوريد كه چگونه خداوند خواروذليلش كرده است ومي كند دست درازي آمريكا واسرائيل هم همان است كه قرآن مي گويد و سرانجامش هم ظاهر است . اي امت جنگ واجب است ودليلي هم ندارد ، زيرا در روز به وجود خورشيد دليل نمي آورند حقانيت ما هم ظاهر است ولزومي به دليل نيست زيرا ظهور حق خود دليل آنست . من در انجام امر واجب راه حق را برگزيدم وافتخارم آنست كه عبد خدايم ومولايم اوست وسر باز امام زمانم وفرمانده ورهبرم اوست ودر خط سرخ حسين زمانم و زمانم آخرالزمان است و به زودي مهدي (عجل الله تعالي فرجه)ما خواهد آمد . اكنون كه به خط مي روم وگام به سوي عمليات برمي دارم سخنم آن است كه :
 
اي بمب ها يي كه بر من فرود مي آييد واي خمپاره هايي كه بر سرم سوت مي كشيد واي گلوله هايي كه به سوي قلبم هدف گرفته شده ايد وپرتاب گشته ايد اگر قرار است با اصابتتان به من ، مرا وعدۀ فادخلي في عبادي وادخلي جنتي  بدهید ومرا در جنت رضوانش جاي دهید ، بهشتی كه ارضها كعرض السماوات والارض ومرا از نهرها ي عسل بنوشانید ، نهرهائي كه من ماء غير آسن وانهار من لبن لم يتغير طعمه وانهار من خمر لذه لشاربين وانهار من عسل مصفي وبه من حور العين كامثال الؤلؤ المكنون تزويج کنید ، پس مرا زود تر در بر گيريد وزوتر به سوي خدا به پروازم در آوريد كه من با خدا معامله كنم ، ان الله اشتري من المومنين اموالهم وانفسهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبل الله فيقتلون ويقتلون ، ولي اگر قرار است به واسطه گناهانم عذابم كنند برمن حميم جوشان بريزيد وزقوم تلخ بدهند پس شما را به مولايم علي (ع)وفاطمه عزيزش (س)صبركنيد ومهلتم دهيد تا توبه كنم وعمل صالحي انجام دهم لعلي اعمل صالحا فيما تركت .
 
 خدايا اگر كشته شدم مرا در زمره شهدا قرار ده واگر در زمره آنان قرارمي دهي ترس را از من دور كن وحب دنيا را از دلم بيرون نما ومرا مشتاق لقاءت كن . به من كه اسير شهوت ونفسم رحمي كن واز اين اسارت نجاتم بخش وپرده عفوت را بر گناهانم بپوش . از وعده هایم كه وفا نكردم در گذر . آنچنان كن كه در راه حسين زمان ، خميني بت شكن ، شهيد شوم . پدر ومادر عزيزم چه بگويم به شما كه درد هاي زيادي را تحمل كرديد چه بنويسم فقط مي گويم خدايا پدرومادرم را ببخشا وآنها را در غم من صبر بده وبر دادن امانت اجرشان بخش.
 
 برادران وخواهران ودوستانم شما را به تقوي سفارش مي كنم كه سفارش خداست يا ايها الذين آمنوا اتقوالله والتنظر نفس ما قدمت لغد واتقواالله . دستتان را از دامان اهل بيت (ع) برنداريد كه تنها آنانند وسيله رسيدن به خدایند که فرمود : وابتغوا اليه الوسيله . به نماز اهميت بدهيد كه ان الصلوه تنهي عن الفحشاء والمنكر. دست از اعمال زشت بویژه غيبت وتهمت و… برداريد . امام را دعا كنيد ودوست دار وياورش با شيد كه بر شما واجب است .
 
خدايا مرا ببخش واگر كشته مي شوم مرا در زمره شهدا قرار ده وبا حسين بن علي (ع) و رهبر عزيزمان محشور كن. خدايا گناهانم را به مقام علي (ع) وفاطمه اش (س) ببخشا وبه نيكي تبديل كن يا مبدل السيئات باضعافها باالحسنات خدا نگهدارتان باد .
 

منبع:سایت فاتحان(خظ هشت)

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

طلبه شهیدی که سر از بدنش جدا شد

27 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهیدعباس انجم شعاع در سال 1346 در شهرستان کرمان و در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود.

 
دوران کودکی را در کنار مادری عفیف و باحیا و پدری مهربان و زحمتکش سپری نمود و وارد مدرسه شد . دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر نهاد ، ولی این درسها پاسخگوی نیاز روح حقیقت جویش نبود ، لذا راهی حوزه علمیه شد.
 
شهيد انجم شعاع آدم شوخ طبعي بود و با شوخي هايش خستگي را از تن بچه ها رفع مي كرد .
بعد از شهادت برادر گراميشان هميشه شب ها به گلزار شهدا مي رفت و با برادر خود درد دل مي كرد.
دروس حوزه را تالمعتین خواند که نوای جنگ سر داده شد و او کربلای مبارزه را برگزید و عازم میدان نبرد شد . مردانه رزمید و جنگید و هیچ چیز از علقه های دنیوی نتوانست حتی ذره ای در عزم او برای رفتن به جبهه تزلزل ایجاد نماید .
 
چنین بود که همه متعلقات خویش را رها نموده و به جبهه رفت و نهایتاً در  23 خرداد 1367 به خیل یاران سفر کرده اش پیوست و شلمچه را سکوی پروازش قرار داد . آری عباس می خواست مانند شهدای کربلابی سر وارد محشر شود تا فردای قیامت در برابر مادر سادات ، فاطمه زهرا «س» سربلند باشد و چنین شد و سر از تن او جدا گردید .
 

منبع:سایت فاتحان(خط هشت)

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

فرازی از وصیتنامه شهید گرانقدر محمدعلی دشتی

27 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 

پدر و مادر گرامی‌ام! سلام. «من آرزویی جز شهادت نداشته و ان‌شاءالله به زودی به آن نائل خواهم گشت و از شما خواهشی که دارم این است که اگر شهید شدم اشکی بر چشم نیاورید که دشمن شاد خواهد گشت.

برادرها و دیگر دوستان را، به راهی که من رفته‌ام راهنمایی کنید تا خدمتگزاری مؤمن و راستین برای اسلام و انقلاب باشند. هرچه شما کردید و امام امت خمینی روح‌الله از هر راهی توانستید به منافقان کمک کنید که به راه اسلام بازگردند و اگر نتوانستید آن را به دست عدالت بسپارید.
 
پدر و مادرم مقداری پول که نتیجه زحمات طاقت‌فرسای من در چند سال است در بانک دارم از شما می‌خواهم که مقداری را برای هزینه زندگی خود برداشته و بقیه را به امام امت خمینی بدهید تا برای رفاه حال مستضعفان خرج کنند. انشاء ا… به امید پیروزی کامل اسلام».
 

 

منبع:سایت فاتحان(خط هشت)

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

فرازی از وصیتنامه شهید گرانقدر محمدعلی دشتی

27 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 

پدر و مادر گرامی‌ام! سلام. «من آرزویی جز شهادت نداشته و ان‌شاءالله به زودی به آن نائل خواهم گشت و از شما خواهشی که دارم این است که اگر شهید شدم اشکی بر چشم نیاورید که دشمن شاد خواهد گشت.

برادرها و دیگر دوستان را، به راهی که من رفته‌ام راهنمایی کنید تا خدمتگزاری مؤمن و راستین برای اسلام و انقلاب باشند. هرچه شما کردید و امام امت خمینی روح‌الله از هر راهی توانستید به منافقان کمک کنید که به راه اسلام بازگردند و اگر نتوانستید آن را به دست عدالت بسپارید.
 
پدر و مادرم مقداری پول که نتیجه زحمات طاقت‌فرسای من در چند سال است در بانک دارم از شما می‌خواهم که مقداری را برای هزینه زندگی خود برداشته و بقیه را به امام امت خمینی بدهید تا برای رفاه حال مستضعفان خرج کنند. انشاء ا… به امید پیروزی کامل اسلام».
 

 

منبع:سایت فاتحان(خط هشت)

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

مروری بر زندگی‌نامه اولين شهيد دفاع مقدس

27 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

در سال 1339 خانواده شهید بزرگوار «محمدعلی دشتی» به کربلای معلی مشرف می‌شوند و از سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (علیه‌السلام) فرزندی طلب می‌کنند که لبیک‌گوی «هل من ناصر ینصرنی» آن حضرت باشد.

این استغاثه و دعا به مقام استجابت می‌رسد و در سال 1340 محمدعلی دیده به جهان می‌گشاید. وی از 5 سالگی بـه مکتب‌‌خانه می‌رود و قرآن را فرا می‌گیرد و از هفت سالگی به دبستان می‌رود.

او از کودکی فردی مستقل و متین بود و دوست داشت که بتواند روی پای خود بایستد، محمدعلی هنگامی که دانش‌آموز سال اول راهنمائی بود، تحصیل را رها کرد و برای کارگری به کرج رفت و با طبقات گوناگون مردم برخورد کرده و به خوبی ظلم و ستم مستکبران و فقر و فلاکت مستضعفین را درک می‌کند.

محمدعلی در جریان نهضت مقدس حضرت امام خمینی قرار می‌گیرد و در جلسات قرآن و جلسات خصوصی سیاسی و مذهبی که در کرج تشکیل می‌شد شرکت می‌کرد و آگاهی‌های سیاسی و اجتماعی خود را بالا می برد.

وی در جریان انقلاب یکی از محرکین امواج خروشان ملت در کرج بود. در جریان حکومت نظامی تهران فعالانه در تظاهرات شرکت می‌کند و به زخمی‌ها کمک می‌کند و در جریان حمام خونی که در میدان ژاله به راه افتاد بارها تا مرز شهادت پیش می‌رود و این ایثارگری و تلاش مداوم تا طلوع پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان در تهران می‌ماند، تا زمانی که به خدمت سربازی فرا خوانده شد و  بلافاصله از تهران به یزد آمد و به همراه گروهی از سربازان به مرکز آموزشی بیرجند اعزام شد و پس از 4 ماه آموزش نظامی به تیپ 55 هوابرد شیراز اعزام شد و از آنجا همراه با دیگر همرزمانش برای پاکسازی ضد انقلاب و تأمین امنیت مرزی به منطقه سردشت اعزام شد.

سرانجام در روز 17 شهریور 1359 به هنگام رویارویی با مزدوران عراقی در نقطه صفر مرزی مورد اصابت گلوله آن مزدوران بعثی قرار گرفت و به شهادت رسید.

وی یک روز قبل از شهادتش به یکی از نزدیکان خود در کرج تلفن می‌کند و می‌گوید برای شهید شدن چهل شب نماز شب خوانده است و آرزویی جز شهادت ندارد.

منبع:سایت فاتحان(خط هشت)

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

اولين شهيد اطلاعات پس از 120 عمليات ضدتروريستي

27 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

پيکر مطهر شهيد “حسن عشوري” از سربازان گمنام امام زمان(عج) که 3 روز پيش در درگيري مسلحانه با عوامل تروريستي در چابهار به شهادت رسيد ظهر دیروز بر دستان مردم شهيدپرور زاهدان تشييع شد.

 

پيکر مطهر اين شهيد گرانقدر با حضور گسترده اقشار مختلف مردم ولايت‌مدار استان سيستان و بلوچستان بعد از اقامه نماز جمعه از محل مصلي “قدس” تا ميدان دادگستري شهر زاهدان تشييع شد. قرار است پيکر مطهر اين شهيد جهت تدفين به زادگاهش در استان گيلان منتقل شود.

 

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

منبع سایت :فاتحان <خط هشت>

 نظر دهید »

شهیدی که امام خمینی(ره) از فرزندانش بیشتر دوست داشت

26 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

سیر وصال شهیدی را مرور می کنیم که طلایه دار نهضت امام خمینی(ره) است.لطف و مهر الهی در یازدهمین روز از مهرماه سال ۱۳۱۱ هجری شمسی با به دنیا آمدن نوزادی در خانواده میر محمدعلی حسینی نمود عینی یافت و این خانواده را که با پیشه کشاورزی در بستری از تدین و دین‌داری در تهیدستی و فقر مادی روزگار می‌گذرانید، با تولد کودکی غرق در مسرت و شادمانی کرد.

میرمحمدعلی، این کشاورز رودباری با سپاس از الطاف الهی در اولین گام از تربیت و پرورش این فرزند او را همنام‌«یونس» یکی از پیامبران الهی نامید تا رهرو انبیاء، صدیقین و شهدا درراه اعتلای کلمه الحق و التوحید باشد.

سپس در عین عسرت و فشار اقتصادی از سرمایه‌گذاری درراه کمال و تعالی او هیچ نکته‌ای را فروگذار نکرد، همین اهتمام و توجه باعث شد سید یونس نه‌تنها برای خانواده و منطقه که بعدها برای اسلام و ایران افتخارآفرین باشد و موجبات سربلندی و عزت و مباهات شود.

سید یونس نوجوانی دوازده‌ساله بود که در مکتبخانه زادگاهش زیر نظر «میرزا بلال طالقانی» به فراگرفتن قرآن پرداخت و چون از هوش و استعدادی سرشار برخوردار بود در فراگرفتن این کتاب الهی به‌سرعت پیشرفت کرد.

استعداد سرشار او در این راستا توجه «سید رحمان سیاه‌پوش قزوینی» را که در ایام محرم، صفر و ماه مبارک رمضان به رودبار می‌آمد و در روستای آغوزبن به منبر می‌رفت، به خود جذب کرد و شیفته‌اش ساخت تا از میر محمدعلی با اصرار تقاضا کند که اجازه بدهد برای ادامه تحصیل سید یونس را با خود به قزوین ببرد.

اگرچه تنگدستی خانواده و عدم توان پرداخت هزینه تحصیلی نزدیک بود که او را از این فرصتی که برایش پیش‌آمده است، محروم سازد ولی کمک مردم روستا و مساعدت و پافشاری سید قزوینی بر این مهم غالب آمد و بدین ترتیب، سید یونس برای تحصیل به قزوین رفت.

آغاز فعالیت های انقلابی

دو سال دریکی از حوزه‌های علمیه قزوین به تحصیل علوم دینی همت گماشت و در این زمینه به پیشرفت بسیار چشمگیری دست‌یافت.

پس از سپری شدن این سال‌ها با «ضیاء باقری»، طلبه‌ای که هم‌حجره‌ای او بود و از روستای کلیشم رودبار به قزوین آمده بود، عازم مشهد مقدس شد تا در حوزه‌های علمیه آنجا به تحصیلات خود ادامه دهد و از محضر درس استادان آن حوزه‌ها استفاده کند.

نزدیک به دو سال در مشهد الرضا (ع) تحصیل خود را دنبال کرد، در این فاصله با بالا گرفتن معرفت علمی و ایمان قلبی‌اش فعالیت سیاسی‌اش، علیه نظام شاهنشاهی نیز شروع شد.

گستردگی فعالیت سیاسی او در این راستا باعث شد که توسط ساواک دستگیر شود و مورد شکنجه قرار گیرد، شدت شکنجه به‌اندازه‌ای بود که سید یونس حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم ماند.

گفته‌اند، سید یونس وقتی‌که جهت مداوا به پزشک مراجعه می‌کند، پزشک معالج خطاب به ایشان می‌گوید: شما به حکومت چه‌کار دارید؟ سید یونس پاسخ می‌دهد: «قرآن به ما دستور داده است که با ظلم و ستم مبارزه کنیم». یونس هنوز کاملاً بهبودی خود را به دست نیاورده بود که دوباره ساواک به سراغ او می‌آید و این بار به چابهار تبعید می‌شود.

پس از پایان اقامت اجباری او در بندر چابهار که سه ماه به طول می‌انجامد به زادگاهش بر می‌شود. مدت کوتاهی از بازگشتن او به رودبار نمی‌گذرد که برای ادامه تحصیل تصمیم می‌گیرد به قم عزیمت کرده و در مدرسه فیضیۀ، به‌مراتب علمی خویش بیفزاید. خانواده مخالفت می‌کند ولی او در تصمیم خود پابرجا و قاطع است.

در آستانه خروج از منزل، مادرش به او می‌گوید: “پسرم! شمارا می‌کشند و مردم، ما را سرزنش می‌کنند. سید یونس به مادر پاسخ می‌دهد: «هر کس بعد از شهادت من، شمارا سرزنش کرد مقاومت کنید و از اینکه چنین فرزندی داشتید که تقدیم اسلام و جامعه و مملکت کرده‌اید، خدا را شکرگزار باشید».

او حدود ۷ سال در مدرسه فیضیه قم زیر نظر استادان بزرگی چون حضرت امام خمینی، به کسب مراتب معنوی و تحصیل علوم دینی می‌پردازد و با توجه به روشنگری‌ها و افشاگری‌های بنیان‌گذار انقلاب اسلامی ایران، فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم‌شاهی برمی‌خیزد و در همین رابطه چندین بار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه می‌شود.

مبارزات وی تا سال ۴۲ و حمله کماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافته تا اینکه روز حمله گارد به فیضیه، با نیروهای گارد درگیر می‌شود. شب بعد از حمله، سید یونس خیلی مضطرب به حجره می‌آید، او جوان شجاع و بی‌باکی بود و هیچ‌گاه دیده نشده بود که خوف و ترسی داشته باشد! اما آن روز آن‌قدر از کماندوها چوب خورده بود که حالت شوکه و ضعف اعصاب داشت. نه می‌توانست بخوابد و نه می‌توانست خود را کنترل کند.

پس از جریان حمله کماندوها به مدرسه فیضیه، یک روز با همان وضعیت به‌شدت آسیب‌دیده در قم ماند. فردای آن روز سایر طلبه‌ها چون می‌دیدند که اگر با این وضع در قم بماند از بین می‌رود چاره کار را در آن دیدند که سید یونس را به قزوین که نزدیک‌ترین شهرستان به زادگاهش هست بفرستند تا به‌وسیله آشنایان و نزدیکانی که او در آنجا دارد ترتیب درمان او توسط پزشکان در قزوین داده شود.

یکی دو نفر از طلاب داوطلب می‌شوند سید یونس را تا قزوین همراهی کنند ولی او نمی‌پذیرد و ترجیح می‌دهد که به‌تنهایی قم را به مقصد قزوین ترک کند. پس از رسیدن به قزوین در آنجا نیز نمی‌ماند و به‌سوی رودبار رهسپار می‌شود.

از مراجعت او به زادگاهش، چند روزی بیشتر سپری نشده بود که صدمات وارده کار خودش را می‌کند و سید یونس دار فانی را وداع گفته و به شهادت می‌رسد و پیکر مبارکش در گلزار امامزاده حسین آغوزبن (رودبار) زیارتگاه رهروان راه خدا می‌شود.

پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی (ره) نائل می‌شوند. امام پس از عرض تسلیت و تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده می‌کند به ایشان می‌فرماید:”این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سید یونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم .

 

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

مادر شهید منصور عیوضی از سالهای دلتنگی می گوید؛ ۹ سال چشم انتظاری برایم سخت بود/ افتخارم این است که فرزندم را برای انقلاب دادم

26 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

باز هم من ماندم و خاطره شیرین یک شهید،شهیدی که تا امروز از نامش،یادش وخاطرهایش بی خبربودم.شهیدی که همانند سایر شهدا از قطره قطره خون خود گذشت تا من و امثال من در کشوری که امنیتش را مرهون خون شهداست بر دین خود پایدار بمانیم.شهید منصور عیوضی از روستای رشی رحمت آباد و بلوکات از جمله شهدایی است که از جان و خوانواده اش با ایثار گذشت تا میراث گرانبهای انقلاب به دست ما برسد.هوا بسیار گرم و سوزان است،اما باز به گرمی دلم نمی شود چون میخواهم حرف دل یک مادر شهید را بشنوم و نجواهای غمناکش را به رشته تحریر در بیاورم.راه خانه مادر شهید را که پیش می گیرم،نمی فهمم کی به در خانه اش رسیده ام.

پشت در هستم،قبل از اینکه دستم را روی زنگ بگذارم دلهره ای عجیب تمام وجودم را فرا می گیرد،چون قرار است با پرسش هایم داغ فرزند جوانش را تازه کنم که سالیانی نه چندان دور از او گذشت تا انقلاب بماند.

زنگ خانه را میزنم،با کمی تاخیر درب را باز می کند،چهره ای از مادری با صورتی پرچین نمایان می شود، سلام و احوالپرسی می کنم و به گرمی به استقبالمان می آید.

 

 

 

 

 

سؤال مصاحبه مان را با ایثارگری شهید منصور عیوضی از مادرش شروع می کنیم، با اینکه در نگاهش غم جاری است با لبخند می گوید: خوش آمدید بفرمایید منزل پاسخ شما را  می دهم. وارد خانه که می شویم انگار همه اهل فامیل جمع هستند و برادر، خواهر و پسر عموهای شهید را به من معرفی می کند.

می گویم حاج خانم چه سالی بود که پسرتان شهید شد؟ می گوید:ای کاش که از همان اول شهیدمی شد ولی پسرم شهید نبود!

کنجکاو می شوم تا ادامه حرف هایش را بشنوم…می گویم خب مادرجان ادامه بده!

شروع می کند و ازپاره تنش سخن می گوید:منصور من سال ۶۵مفقود الاثر شد و ۹ سال طول کشید تا پیکرش را تفحص کردند و سال ۷۴ تکه استخوان های فرزندم را برایم آوردند و پس از ۹ سال چشم انتظاری و حسرت پسرم را دیدم.

شنیدن از سالهای چشم انتظاری مادر شهید سخت است، بیان این حرفها مرور روزهای سخت انتظاری است که هر روز گوش به زنگ درب خانه بود که تا از پسرش خبری بیاورند. مادر شهید ادامه می دهد در این سالها منتظر بودم تا خبری از زنده بودن فرزندم بیاورند،روزها،ساعتها و عمرها چشمانم به درخانه خشک می ماند تا منصور درب را باز کند و وارد خانه شود، اما نشد.

 

 

 

 

 

سکوت می کنم تا مادر شهید از روزهای دلتنگی اش بگوید،ادامه می دهد:سال ۷۵ بود که پسرم علی با چشمان گریان به خانه آمد و درب خانه را زد،با دلهره رفتم و درب را بازکردم و دیدم پسرم چشمانش اشک بار است،گفتم چه شده علی جان؟ اما علی فقط سکوت کرد باز سوالم را  تکرار کردم و علی با کمی بغض گفت مادر،منصور شهید شده و سالهای چشم انتظاریت به سر آمد.

مادر شهید عیوضی می گوید: باورم نمیشد پسرم و جگرگوشه ام شهید شده،از ته دلم خوشحال بودم چون به آرزویش رسیده بود،ولی در دلم حسرت دیدار فرزندم شعله  ور شده بود به علی گفتم مبارکه،برادرت به آرزوش رسید.

حال این مادر شهید بود که صحبت می کرد و همه مان گوش می دادیم، وی لحظه شماری دیدار فرزندش را پس از سالها اینگونه بیان می کند: پس فردای آن روز قرار بود پیکر پسرم را بیاورند و تشییع و تدفین کنند. رفتم قزوین جایی که پسرم راخواستند درخانه ابدیش بگذارند، پیکر منصورم را آورندن بچه هایم را جمع کردم تا با برادرشان،با شهیدشان خداحافظی کنند.

عروسم، همسر شهید را می گویم شهرستان بود، خبر شهادت منصور را علی به او داد شهیدی که همسر و فرزندانش را رها کرد و از آنان گذشت برای انقلاب.

سخت ترین لحظه آن لحظه ای بود که نوه هایم، ثمره های شهیدم آمدند و خود را در آغوشم انداختند و شروع به گریه کردند،کمتر کسی بود که با شنیدن صدای ناله شان به گریه نیفتد.

صدای بابا بابا گفتن هایشان اشک همه را جاری کرده بود یاد آن روز افتادم که رضا نوه عزیزم که ۲ ساله بود در آغوش پدرش بازی می کرد و وقت خداحافظی و آخرین دیدارش با پدر،گفت: بابا می شه نری؟ اگه تو بری من با کی بازی کنم؟
پسرم منصور جواب داد: بابایی باید برم، وقتی به چشمان رضا نگاه می کنم شبیه چشمان شهید منصورم است.

 

 

 

 

 

سکوت می کند مادر باکمی بغض، رو به علی برادر شهید می کنم و می گویم اسم فرزندان شهید منصور را برایمان می گویید؟

میگوید: آزیتا، محمد، مریم، زینب و رضا پنج یادگار برادر شهیدم هستند.

مادر شهید که به ام الشهید بودنش افتخار می کند،ادامه می دهد: طی۳۰  روز برای شیرمردان شلمچه جوراب های پشمی میدوختم و می دادم به منصور تا برای آنها ببرد،چون عاشق کمک به رزمندگان بودم و این تنها کاری بود که از دستم بر می آمد.
خلق و خوی شهید را از پسر عموی شهید جویا می شویم که می گوید: منصور خیلی مهربان و دلنواز بود در ۱۰ دقیقه هم شده بود باید از همه فامیل جویا می شد و خبرمی گرفت که حالشان خوب یا بد است.

خواهرشهید هم جمله کوتاهی با بغض می گوید که همیشه برادرم به من میگفت تو شیر زنی و خیلی با دل و جرأت هستی.

با گفتن این جمله چشمانش پز از اشک می شود و سکوت می کند.

به سرخی چایی که جلویم گذاشته اند نگاه می کنم و به حرفهای خوانواده ای فکر می کنم که همه افتخارشان شهیدی است که برای نظام، انقلاب و رهبرشان تقدیم کرده اند

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

کرمانشاه چهاردهمین شهید مدافع حرم را تقدیم اسلام کرد

26 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

مجاهد اسلام فریدون احمدی هنگام دفاع از حرم حضرت زینب(س) در جنوب حلب شهر خان طومان سوریه به دست گروهک تروریستی «فیلق الشام» به اسارت درآمد و پس از مدتی توسط آنها به شهادت رسید و شهید مدافع حرم شد. مجاهد اسلام فریدون احمدی هنگام دفاع از حرم حضرت زینب(س) در جنوب حلب شهر خان طومان سوریه به دست گروهک تروریستی «فیلق الشام» به اسارت درآمد و پس از مدتی توسط آنها به شهادت رسید و شهید مدافع حرم شد.

شهید فریدون احمدی چهاردهمین شهید مدافع حرم کرمانشاه بود که پیش از این شهید مهدی نوروزی، شهید صادق یاری گلدره، شهید سعید قارلقی، شهید ابوذر امجدیان، شهید ستار عباسی، شهید اکبر ملکشاهی، شهید رضا عباسی، شهید سجاد حبیبی، شهید حمزه کاظمی، شهید اکبر نظری، شهید قدرت علیخانی، شهید خیرالله احمدی فر و شهید مراد عباسی فرد از استان کرمانشاه در دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) به شهادت رسیدند.

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

گوشه ای از زندگی شهید حسن ترک

25 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

در حاليكه روح ا… كبير در تدارك قيام عظيم خويش بود نوزادي پا به عرصه دنيا گذاشت كه بعداً مصداق عيني كلام خميني گرديد، كه فرمود سربازان من اكنون در گهواره‌اند، سردار رشيد دين خدا شهيد حسن ترك همان نوزادي بود كه در سال 1341 از شهر تهران به ‌ياري امام خود چشم بر جهان گشود . و در اين راه از همان طفوليت كوشش خستگي ناپذيري را آغاز نمود، دوران تحصيل را با موفقيت پشت سر گذاشت كه خرمن وجودش با آتش مقدس انقلاب زبانه كشيد، در كنار شهيدان ميرزايي و كيانيان رشد كرد، آگاهي يافت و مطالعه نمود تا قوي‌تر و مقاوم‌ تر مقابل انديشه‌هاي التقاطي منافقان، چپ‌ها و عناصر ليبرال بايستد و با منطق ايماني همان سربازي باشد كه امام به او دل بسته بود. پس از اخذ ديپلم در سال 1360 از دبيرستان ابن سينا با عضويت در سپاه پاسداران فصل نويني در راه پر مخاطره و سخت مبارزه را بر خويش گشود. ابتدا مسئول پذيرش سپاه گرديد، اما عشق به جهاد در ميدان بلا ، او را از شهر به جبهه كشانيد و رفت تا مردانگي را در عمل نشان دهد. عليرغم ميل فرماندهان، در عمليات فتح المبين سرافرازانه شركت كرد و اين در حالي بود كه تنها طعم شيرين جهاد مي‌ توانست روح بي قرار او را آرامش دهد و جز اين به چيزي تن نمي‌داد. به‌ دليل لياقت و كارايي، در عمليات مسلم بن عقيل فرماندهي گردان كميل به او واگذار شد كه منجر به مجروح شدن وي گرديد. در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر(1) با سمت دستيار محور حضور يافت كه پس از سه روز مقاومت بر اثر تركش خمپاره از ناحيه كتف و فك آسيب ديد. در عمليات والفجر (2) سمت معاون مسئول محور و در عمليات والفجر (4) مسئوليت تيپ عمار را بر عهده داشت، او در عمليات والفجر (5) در چنگوله مسئول محور بود و سرانجام آخرين حضور او در محفل عشق بازي والفجر (8) بود كه در اين عمليات مسئوليت طرح و عمليات تيپ انصارالحسين (ع) را بر عهده گرفت و با پرواز عاشقانه‌اش بر آرمان‌هاي مقدس انقلاب صحه نهاد و به مأواي خويش رسيد.

 .

 

 

 

قسمتي از وصيت نامه شهيد:

 

 

برادران و خواهران توصيه شديد مي‌كنم به شما در تربيت نسل خردسال و نوجوان زيرا كه تضمين آينده اسلام است اين غنچه‌هاي نشكفته را دريابيد و شما هستيد كه از اين افراد مي‌توانيد بزرگان فردا را بسازيد از اين زمينه‌هاي مناسب براي رشد كه شكل نگرفته استفاده كنيم و طبق احكام خدا شكل دهيم، پدران و مادران در آشنايي فرزندانشان با قرآن و جلسات و برنامه هاي مذهبي بكوشيد و تشويقشان كنند و اما پدر و مادر گراميم اميدوارم كه دراين مدتي كه در خدمت شما بوده‌ام از من راضي باشيد هرچند در لحظات آخر فرصت خدا حافظي نبود ولي وعده ملاقات انشاء‌الله با روي گشاده و خندان نزد زهرا(س) و پيامبر خدا(ص) در كنار حوض كوثر.

 

 

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

یادت می آید در عملیات مسلم بن عقیل در منطقۀ سومار در نیمه ای شب مجروح شدی . ترکش به پشت گردنت خورده بود . لب و صورتت مجروح شده بود . خون زیادی ازت می رفت . خیلی طول کشید تا آمبولانس آمد . نفس کشیدن هر لحظه برایت مشکل و مشکل تر می شد .

وقتی تو را روی برانکارد گذاشتند صبح شده بود . با ایما و اشاره به آن هایی که سرِ برانکارد را گرفته بودند ، فهماندی که بایستند . خون می جوشید و از گلویت بیرون می زد . همه نگرانت بودند . چون ممکن بود هر لحظه از شدت خون ریزی و مشکلات تنفسی بلایی سرت بیاید .

نشستی تیمم کردی و با همان حال نمازت را خواندی . این موضوع تا مدت ها دهان به دهان می چرخید و سینه به سینه نقل می شد .  سخنی از هم رزمان شهید

 

 

می گفتی : « ذکر ظاهری ارزشی ندارد . ذکر باید عملی باشد . خدا را به خاطر نعمت هایی که به ما داده عملا” شکر کنید . »

یک شب ، بعد از مراسم احیا تا صبح مردم را از امام زاده یحیی تا خانه هایشان رساندی . آن قدر این مسیر را رفتی و آمدی تا خیالت راحت شد که دیگر هیچ کس باقی نمانده است .

می گفتی : « این شکر است . خدا به من ماشین داده ؛ این طوری شکرش را به جا می آورم . »

 

مادر شهید :

 

 

زیرزمین خانه جای عبادت های او بود . نصف شب بلند می شدم و می دیدم حسن توی رختخوابش نیست . سراغش می رفتم . می دیدم داخل زیر زمین ایستاده و نماز می خواند . گوشه ای می ایستادم و نگاهش می کردم . آن وقت ها نوجوان بود اما آن قدر با دقت و با تواضع نماز می خواند که من از نماز خواندن خودم شرمم می آمد .

 

 نظر دهید »

وصيتنامه شهيد قامت‌ بيات

25 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

    
بسم‌ الله الرحمن‌ الرحيم‌

من‌ پاسدار وارث‌ خونهاي‌ پانزده‌ قرن‌ خط‌ سرخ‌ شهادت‌ تشيع‌ در عصر استثنايي‌ و پرخاط‌ره‌ قرار گرفته‌ ام‌ و مسئوليتها بر دوشهايم‌ سنگيني‌ مي‌ كند. به‌ آينده‌ و گذشته‌ مي‌ نگرم‌. پس‌ از فكرها و انديشه‌ ها به‌ نتيجه‌اي‌ مي‌ رسم‌ كه‌ در راه‌ پيش‌ خودم‌ مي‌ بينم‌. و يكي‌ اينكه‌ همچون‌ امام‌ حسين‌ (عليه‌ السلام‌) مانند شهداي‌ كربلا با تمامي‌ وجودم‌ در راه‌ خدا بودن‌ و رفتن‌ ما انتخاب‌ كنم‌، به‌ صف‌ شهدا بپيوندم‌. و دومي‌ مانند ط‌اغوتها و يزيدها حيوان‌ وار بمانم‌ و هيچ‌ حركتي‌ هجرتي‌ نداشته‌ باشم‌ و هيچ‌ در هيچ‌ شوم‌. در اين‌ دنيا نزد خداوند و در برابر خون‌ پاك‌ شهدا و مجروحين‌، مسئول‌ و در آن‌ دنيا نيز به‌ آتش‌ دوزخ‌ گرفتار شوم‌.
اولين‌ راه‌ را انتخاب‌ مي‌ كنم‌. تصميم‌ مي‌ گيرم‌ كه‌ حركت‌ كنم‌. هجرت‌ مي‌ كنم‌ و در اولين‌ قدم‌ به‌ موانع‌ و سدها بر مي‌ خوريم‌ كه‌ حيوانات‌ انسان‌ نما كه‌ جلو حركت‌ و تكامل‌ انسانها را گرفته‌ و در گوشه‌ و كنار جامعه‌ به‌ فتنه‌ گري‌ و آشوب‌ پرداخته‌ اند و باز مي‌ بينم‌ كه‌ چگونه‌ شيط‌انهاي‌ بزرگ‌ و كوچك‌ كمر به‌ نابودي‌ اسلام‌ بسته‌ اند. بار ديگر مي‌ خواهند خون‌ صدها هزار شهيد و مجروح‌ را به‌ تباهي‌ بكشند و اين‌ حركت‌ توحيدي‌ را از راه‌ مستقيم‌ منحرف‌ كنند. بر هر مسلمان‌ وظ‌يفه‌ شرعي‌ است‌ كه‌ برخيزند و با اين‌ استعمارگران‌ و شياط‌ين‌ و تجاورزگران‌ تاريخ‌ بستيزند. چون‌ هدف‌ آنها از بين‌ بردن‌ انسانيت‌ و اسلاميت‌ است‌.
من‌ يك‌ پاسدار اسلام‌ هستم‌. به‌ سهم‌ خود بايد حركت‌ كنم‌، براي‌ آزادي‌ مستضعفين‌ و برقراري‌ حكومت‌ اسلامي‌ بايد به‌ امام‌ زمان‌ (عج‌) لبيك‌ بگويم‌. اينان‌ خوب‌ مي‌ دانند كه‌ اگر اسلام‌ پا بگيرد، ديگر جايي‌ براي‌ ماندن‌ آنها نيست‌. چون‌ حكومتهاي‌ آنان‌ متزلزل‌ است‌. بنابراين‌ به‌ هر قيمتي‌ كه‌ شده‌ مي‌ كوشند، اسلام‌ عزيز و مظ‌لوم‌ را نابود كنند. اين‌ جاست‌ كه‌ صدام‌ عفلقي‌ و حسني‌ مبارك‌ با اسرائيل‌ غاصب‌، پيمان‌ دوستي‌ و ملك‌ خالد با هواپيماهاي‌ آواكس‌ آمريكايي‌ از خانه‌ خدا پاسداري‌ مي‌ كنند.
التقاط‌يون‌ و منافيقن‌ دم‌ از اسلام‌ اصيل‌ مي‌ زنند و اين‌ درد است‌، براي‌ مسلمانان‌ جهان‌ كه‌ نشسته‌اند و فرياد نمي‌ كشند. مسئوليت‌ خيلي‌ سنگين‌ است‌. بايد خط‌ سرخ‌ تشيع‌ زنده‌ بماند. بايد غربيها و شرقيها كنار بروند تا زماني‌ كه‌ ظ‌المان‌ و قداره‌ بندان‌ تاريخ‌ هستند، بايد مبارزه‌ كرد.

بنابراين‌ تصميم‌ گرفتم‌ به‌ سوي‌ الله و رشد انسانيت‌، با آگاهي‌ از مكتبم‌ هجرت‌ كنم‌ و سرزمين‌ اسلامي‌ را از اشغال‌ اين‌ بي‌ دينان‌ و فتنه‌ جويان‌ وابسته‌ به‌ شياط‌ين‌ شرق‌ و غرب‌ دربياورم‌. كه‌ ناگهان‌ به‌ فكر مرگ‌ و شهادت‌ مي‌ افتم‌. سخنان‌ امام‌ خميني‌ به‌ ياد مي‌ افتد كه‌ فرموده‌: ((مقصد ما مكتب‌ ماست‌ و يا در جايي‌ فرمود: ((مكتب‌ ما شهادت‌ ماست‌ و يا از پيشواي‌ اسلام‌ حضرت‌ علي‌ (عليه‌ السلام‌) كه‌ فرمود: ((به‌ خدا سوگند علاقه‌ پسر ابوط‌الب‌ به‌ مرگ‌ بيشتر از علاقه‌ ط‌فل‌ به‌ شیر مادرش‌ است‌.
وقتي‌ پيشوايم‌، يعني‌ الگوهاي‌ انسان‌ ها، اين‌ چنين‌ مرگ‌ را توصيف‌ مي‌ كنند، من‌ كه‌ خود را شيعه‌ و پيرو او مي‌ دانم‌ چرا بايد از مرگ‌ و شهادت‌ در راه‌ خدا هراسي‌ داشته‌ باشم‌. او كه‌ امام‌ و مقتدا و الگوي‌ ما بود، در محراب‌ عبادت‌ وقتي‌ شمشير بر فرقش‌ زدند، فرمود: ((به‌ خداي‌ كعبه‌ سوگند [رستگار] شد.. از اين‌ دنيا رفت‌ و راحت‌ شد. پس‌ ما نيز بايد بگوييم‌ و در صحنه‌ باشيم‌. اگر نباشيم‌ تنها ناممان‌ شيعه‌ است‌ و رسممان‌ شرك‌.
يك‌ سفارش‌ به‌ تمام‌ برادران‌ رزمنده‌ كه‌ در جبهه‌ حق‌ عليه‌ باط‌ل‌ مي‌ جنگند، اين‌ است‌ كه‌: براي‌ شادي‌ روح‌ شهدا سنگرها را پر كنند و خالي‌ نگذارند. بالخصوص‌ سنگر اصلي‌ انقلاب‌ را (مسجد). و ديگر اين‌ كه‌ در برگزاري‌ مجلس‌ ترحيم‌ من‌ ط‌وري‌ نباشد كه‌ دشمنان‌ اسلام‌ شاد شوند. حال‌ عزاداري‌ مي‌ كنيد، بكنيد. گريه‌ و زاري‌ مي‌ كنيد، بكنيد. نقل‌ و شيريني‌ پخش‌ مي‌ كنيد، بكنيد. ط‌وري‌ باشد كه‌ اسلام‌ شكوفا و امام‌ عزيز سربلند و خوشحال‌ [شود.]  در آخر از پدر و مادرم‌ تشكر مي‌ كنم‌ كه‌ براي‌ بزرگ‌ كردن‌ من‌ زحت‌ كشيده‌اند. مرا حلال‌ كرده‌ و از تمام‌ دوستان‌ و آشنايان‌ حلالي‌ برايم‌ بگيرند و خداي‌ متعال‌ برايشان‌ صبر و رحمت‌ عط‌ا كند. مادر گراميم‌! افتخار كن‌ كه‌ غير از قامت‌ بيات‌ پنچ‌ فرزند داري‌ كه‌ مي‌ تواني‌ آنها را هم‌ در راه‌ خدا قرباني‌ بدهي‌.

والسلام‌ عليكم‌ و رحمالله و بر كاته‌

 

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

میخواهید خدا عاشق شما شود؟ از خاطرات شهید همت

24 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

قلم می زنید برای خدا باشد
گام بر می دارید برای خدا باشد
سخن می گوید برای خدا باشد
هرچی و همه چی برای خدا باشد

منبع:سایتابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

شهیدی که برات شهادتش را از آيت‌الله بهجت گرفت

24 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

عبدالمهدي گفت: «من قبل از ازدواج، زماني كه درس طلبگي مي‌خواندم، خواب عجيبي ديدم. رفتم خدمت آيت‌الله ناصري و خواب را براي ايشان تعريف كردم. ايشان از من خواستند كه در محضر آيت‌الله بهجت حاضر شوم و خواب را براي وي تعريف كنم. وقتي به حضور آيت‌الله بهجت رسيدم، نويد شهادتم را از ايشان گرفتم.»

 

 

 

 

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 1 نظر

الهي آن شب که همه قرآن به سر مي کنند ما را توفيق بده قرآن را به دل کنيم.

24 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

سخنی از امام خمینی(ره)

در ماه مبارک رمضان، قضیه ای اتفاق افتاد که ابعاد آن قضیه و ماهیت آن، تا ابد برای امثال ماها در ابهام مانده است و آن، نزول قرآن است. نزول قرآن بر قلب رسول الله در لیلهالقدر، کیفیت نزول قرآن چه بوده است و قضیه چه بوده است و روح الامین در قلب آن حضرت قرآن را نازل کرده است…، لیلهالقدر چیست؟ این ها مسائلی است که به نظر سطحی، یک مطالب آسانی است و گاهی هم حرف هایی گفته شده است، لکن به شما عرض کنم کیفیت نزول قرآن در ابهام باقی مانده است برای امثال ما و کیفیت نزول ملائکه الله در لیله القدر و ماهیت لیلهالقدر.

 

 

 

 نظر دهید »

امتیازات شهدای مدافع حرم از منظر مقام معظم رهبری

23 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

مقام معظم رهبری در دیداری که با خانواده شهدای مدافع حرم داشتند، خطاب به آن ها فرمودند:«حقیقتاً هـم شـهدای شـما، هـم خانواده‌هـا، پـدران، مـادران و فرزنـدان آنـان، حـق بزرگی بر گـردن همـه ملت ایـران دارند. ایـن شـهدا امتیازاتـی دارند:
  
یکـی ایـن اسـت کـه اینهـا از حریـم اهل بیـت در عـراق و سـوریه دفـاع کردنـد و در ایـن راه بـه شـهادت رسـیدند…
 
امتیـاز دوم ایـن شـهدای شـما ایـن اسـت کـه اینهـا رفتنـد بـا دشـمنی مبـارزه کردنـد کـه اگـر اینهـا مبـارزه نمی‌کردنـد ایـن دشـمن می‌آمـد داخـل کشـور… اگـر جلویش گرفتـه نمی‌شـد مـا باید اینجـا در کرمانشاه و همـدان و بقیه اسـتانها بـا اینهـا می‌جنگیدیم و جلـوی اینهـا را می‌گرفتیم. در واقع ایـن شهدای عزیـز ما جـان خودشان را در راه دفاع از کشـور، ملت، دیـن، انقلاب اسلامی فـدا کردند.
 
امتیـاز سـوم هـم این اسـت کـه اینهـا در غربـت بـه شهادت رسیدند، ایـن هـم یـک امتیـاز بزرگـی اسـت، این هـم پیش خـدای متعـال فرامـوش نمی‌شـود.

 

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

شهید حاج آزاد خشنود

23 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهید «حاج آزاد خشنود» رزمنده‌ای شجاع و مبارزی خستگی ناپذیر و از یادگاران دوران دفاع مقدس بود که در نخستین روزهای سال 96 در جبهه حماه سوریه به شهادت رسید؛ پیکر مطهر این نخستین سردار شهید مدافع حرم اهل بیت پیامبر(ص) شهرستان سروستان استان فارس ظهر روز چهاردهم فروردین با حضور کم نظیر مردم کوهنجان در آرامگاه ابدی اش و در جوار همرزمان شهیدش در طول سال های دفاع مقدس، به خاک سپرده شد.

 

منبع:سایت ابرو باد

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

شهید قدرت الله عبودی

23 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

همزمان با روزهای ابتدایی سال 1396 یکی دیگر از فرزندان استان فارس در دفاع از حرم اهل بیت (ع) شربت شهادت نوشید.

بسیجی شهید قدرت الله عبودی از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس به جمع شهدای مدافع حرم پیوست و نام خود را در تاریخ پر افتخار ایران اسلامی جاودان کرد.

گفتنی است این شهید مدافع حرم، در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد.

مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید والامقام صبح دوشنبه چهاردهم فروردین در حسینیه عاشقان ثارالله (ع) شیراز برگزار شد.

 

منبع سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

شهید حسین معز غلامی

22 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

حسین معز غلامی از رزمندگان مدافع حرم روز جمعه ۴ فروردین ماه در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید.

شهید معز غلامی که از اعضای فعال پایگاه بسیج قمر بنی هاشم حوزه ۱۱۳ تهران بود متولد فروردین ۱۳۷۳ بوده و در سالروز تولد ۲۳ سالگی اش به فیض شهادت نائل شد.

پیکر پاک این شهید روز سه شنبه 8 فروردین از مسجد قمر بنی هاشم واقع در خیابان سازمان برنامه جنوبی تشییع شد.

در فرازی از وصیت نامه شهید معزغلامی آمده است: در کفنم یک سربند یاحسین(ع) و تربت کربلا قرار بدهید.تا می توانید برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.هم به خانواده و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و… پیرو ولایت فقیه باشید.امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.

 

منبع:سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

شهید سعید خواجه صالحانی

22 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

سعید خواجه صالحانی نخستین شهید مدافع حرم سال ۹۶ است؛ او عصر روز جمعه ۴ فروردین در نبرد با تکفیری‌ها در سوریه به شهادت رسید؛ شهید صالحانی متولد سال ۶۸ و ساکن پاکدشت بود.

سعید خواجه صالحانی از کشتی گیران استان تهران بود. وی که برای چهارمین بار به سوریه اعزام می شد، فرمانده پایگاه سیدالشهدا(ع) شهرستان پاکدشت بود.

منبع:سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »

شهادت لیاقت می خواهد

22 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

شهادت لیاقت می خواهد
سید از کوچکی دوست داست مثل داداشش شهید بشه
حتی موی سرشو مثل اون شونه میزد.

منبع:سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

عاشقی ( جمله ای از شهید رضا اسماعیلی )

22 خرداد 1396 توسط مادر پهلو شکسته

عاشقی ک سن و سال نمیشناسد
تمام آنچه که دارم و در توانم هست
رامیگذارم تا حرم پابرجا بماند

 

منبع:سایت ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

دلتنگ بابا

25 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

این طفل عجب غمی به سیما دارد .
انگار هوس دیدن بابا دارد .
تلنگر به بعضی ها.
این لحظه چند …

 نظر دهید »

ام وهب انقلاب اسلامی ( پیام همسر شهید هادی کجباف )

25 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

«هیچگاه به خواسته دشمنان اسلام و شیعیان تن نمی‌دهیم و هیچ یک از اسیران آنها را با پیکر پاک شهیدانمان معاوضه نخواهیم کرد.
ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده‌ایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمی‌گیریم.
شنیده‌ایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینه‌ای گزاف داده است، ولی به عنوان خانواده شهید راضی به این کار نیستیم،
حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود،
چرا که داعش، این پول را علیه دیگر عزیزان ما به کار خواهد گرفت.
اگر بناست پیکر شهید کجباف با گروگان‌های داعش عوض شود یا مبلغی ولو یک دلار از طرف دولت برای بازگشت پیکر شهید به تکفیری ها پرداخت شود تا تروریست ها با این پول علیه شیعه اقدام کنند به هچ وجه راضی نخواهم بود.»

منبع:سایت ابروباد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

واژه در واژه از دل میدان غزلی را سپید آوردند باز هم از مدافعان حرم یک جوان شهید آوردند

23 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 نظر دهید »

وصیتنامه شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا

23 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

باسلام به امام زمان (عج) ونائب برحقش خامنه ای عزیز
یک روز مانده به محرم ۹۴ و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه)

“به نام آنکه عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود”

دو توصیه از دو پدر شهید
چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم
۱- هر روز خواندن زیارت عاشورا
۲- قناعت کردن در تمامی کارها

پدر و مادر
با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید. از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچگاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم . فقط می توانم بگویم ان شاء الله حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) اجرتان دهد و شفیع شما باشد ، در آن روز سخت . مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی ، پسر ارباب بی کفن مان کنید ، از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید . دوستدار شما : پسر شرمنده شما

همسر عزیزم
با عرض سلام و خداقوت به شما که همه بار این زندگی و تربیت فرزندانمان بدوش شما می باشد . از حضرت زینب (س) و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب می کنم . از شما بخاطر همه چیز ممنونم . از اینکه در تمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی از خدا می خواهم در آخرت با هم باشیم شاید سختیهایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم .لطفا فاطمه رقیه و محمد حسین را ولایی تربیت کنید و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم . خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم اگر در توان شما بود برایشان بخوانید . یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی فقط توکل کنید به خدا و قناعت کنید و به هرچیزی که خداوند به شما داده راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید . ببخشید که در لحظات سخت نبودم هرچند وظیفه بنده بود . اما بخاطر همه سختیها از شما عذرخواهی می کنم . از خط ولایت جدا نشوید و چادر این هدیه حضرت زهرا (س) را که امانتی دست شما هست ، را پاسداری کنید . سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر میکنم برای همه چیز .
دوست دارت آقایی

شب تولد محمد حسین
نمیدانم چه حکمتی می باشد ؟ از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم . اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیه ی این بی بی سه ساله می دانم . درست در شبی که محمد حسین متولد شد و درست در همان ساعت بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم . خدا را شکر و سپاس بخاطر این دو امانت .

فرزندانم فاطمه رقیه ، محمد حسین
با عرض سلام به شما دو امانت خداوند که خدا میداند شما را چه اندازه دوست دارم و عاشقتان هستم از شما خواهش می کنم که به مادرتان کمک کنید و درستان را بخوانید و در تمام مراحل زندگی فقط از خدا و ائمه کمک بخواهید شما دو نفر عزیزتر از جانم هستید . شما را قسم می دهم که باعث روسفیدی مادرتان باشید . خانم فاطمه ی عزیز حجابت راهمیشه رعایت کن .مثل مادرت چادر را که دست شما امانت است پاسداری کن .
محمد حسین عزیز شما را ندیدم اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید . با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد . چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنویدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم . در همه مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت می کنم از پدرتان راضی باشید مادرتان را تنها نگذارید گوش به فرمان امام خامنه ای باشید . به پدربزرگ و مادربزرگتان احترام بگذارید . دوست دارم خانم فاطمه حافظ قرآن و محمد حسین قاری قرآن شوند .
دوستدار شما : پدری که همیشه به یادتان است

خواهر و برادر و فرزندانشان
سلام :
فقط می توانم بگویم که دوستتان دارم . از شما خواهش می کنم مواظب پدر و مادرمان باشید و همیشه به یاد امام زمان (عج) و پشتیبان امام خامنه ای باشید . مرا حلال کنید .

تقاضایی از فرماندهان
از فرماندهان خواهش می کنم اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد اگر جنازه ام دست دشمنان دشمنان اسلام افتاد به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند.

تقاضا از فرمانده عملیات یا حاج قاسم(سلیمانی)
از فرمانده محترم این عملیات و یا حاج قاسم در خواست دارم که(فرصتی) فراهم کنند (تا) خانواده این حقیرسراپا گناه رابرای دیداربا امام و سیدمان ایجادکرده تاشاید این کارباعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم.

برای شادی روح شهیدان صلوات   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

نگاه معصومانه ( از خاطرات شهید سجاد طاهرنیا )

23 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

در مزار شهدا دیدمش از آن دوست هایی بود که هروقت رشت می‏‌آمد حتما یک شام در منزل ما مهمان بود

و یا اگر من قم می رفتم حتما منزلشان می‏‌رفتم آن روز هم دعوتش کردم

اما گفت آمده‌‏ام به مادرم سر بزنم و بروم، گفت که ماموریتی در پیش دارم اگر همدیگر را ندیدیم حلالم کن برادر،

گفتم این چه حرفی است اما آن حلالیت طلبی خیلی جدی بود بعد رفت کنار قبور مطهر شهدا

می دیدم گردنش را کج کرده و با نگاه معصومانه ای به قبور شهدا خیره شده است……

 

منبع:سایت ابرو باد

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

شهید است مسافر هفت اقلیم عشق

15 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 1 نظر

بهشت معصومه(س) ( از خاطرات شهید علی تمام زاده )

15 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

‍ شھید ابوعلی میگفت: شھید علی تمام زاده علاقه ی خاصی نسبت به شھید مھدی صابری داشت
اینو از صحبتاش در حین فیلمبرداری ازش فھمیدم
گفتم: حاجی ،دوست دارین بعد از شھادت ڪجا دفنتون ڪنند؟
گفت: بھشت معصومه(س) و زیر پای شھید مھدی صابری …

 

منبع سایت :ابرو باد

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 1 نظر

چله نشینی ( از خاطرات شهید قدیر سرلک )

12 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که مشتاق شهادت هستند در یک جلسه خودمانی که چله زیارت عاشورا است به نیت شهادت گرفته‌ایم. حدودا ۱۰ یا ۱۲ جوان فوق العاده بودند که الان متوجه شدم خداوند حرف آن‌ها را خرید و من را نخرید. از آن جمع ۳ نفر به شهادت رسیدند. متوجه شدم که خداوند آن جوانان را مورد عنایت قرار داده و از این چله نشینی‌ها نتیجه گرفتند.

منبع:سایت ابروباد

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 1 نظر

لیاقت شهادت ( از خاطرات شهید علی یعقوبی )

12 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اسرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که با او برگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت و کمکشون میکرد.
حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت.
از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه.
گفتم: داداش «شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت «شهادت» در راه حضرت زینب(س) رو ندارم.
به روایت خواهر شهید

 

منبع:سایت ابروباد

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

دید در معرض تهدید دل و دنیش را """ رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر """چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را

11 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 نظر دهید »

صله مداحی ( از خاطرات شهید حجت الله اسدی )

11 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

بابت مداحی هیچ صله‌ایی دریافت نمی‌کرد ومی‌گفت صله من روباید آقا بدهد،
روز شهادت حضرت زهرا س ترکش به پهلو وبازوش خوردو شهید شد،
اینها هم صله آقاحجت بود چه معامله ی پر سودی کرد.

 

منبع:سایت ابروباد

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 نظر دهید »

نماز اول وقت ( از خاطرات شهید علیرضا بریری )

11 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

به نماز اول اهمیت بسیار زیادی میدادوهمه تلاش خودش رو میکرد
تااینکه درهرموقعیتی هست خودشو به نماز اول وقت برسونه
وعلی الخصوص براےمغرب وعشاحتمابه مسجدمحل میرفت.

 

منبع:سایت ابروباد

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

شب آرزوهاست آرزو میکنم به تمام آرزوهایت برسی اگه تو این شب دلت شکست یادی از ما هم بکن

10 فروردین 1396 توسط مادر پهلو شکسته

 

ﺍﻱ ﻳﺎﺭ ﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﻏﺎﻳﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩ

ﺍﻱ ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﺍﻋﻈﻢ ﻣﺼﺎﺋﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩ

ﺍﻣﺸﺐ ﺯ ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﺍﻱ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺷﺐ ﺭﻏﺎﺋﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩ

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 26
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • فاطمه شبانه اراني
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 191
  • دیروز: 89
  • 7 روز قبل: 1360
  • 1 ماه قبل: 4832
  • کل بازدیدها: 232644

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه شهید محمد رضا قوس (5.00)
  • وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی (5.00)
  • بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر) (5.00)
  • صيت نامه شهيد غلامرضا صالحی (5.00)
  • ماجرای سحری دادن سرهنگ عراقی به اسرای ایرانی در موصل (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس