کلت خلبان
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از چیزهایی که زجرم می داد ،شهادت رفقای خلبانم بود.تا ساعت دوازده یا یک شب ،دور هم بودیم وصحبت می کردیم
صبح می رفتند برای مأموریت ،و هواپیمایشان را می زدند .جسدشان را می آوردند بیمارستان وخودم جواز دفنشان را می نوشتم ،
خلبانی بود به نام فرزین ،با هواپیما فرود می آمد ،بلا فاصله سوار هواپیمای دیگری می شد وپرواز می کرد .عاشق بود .
هواپیمایش را زده بودند ،پریده بود بیرون .دو شبانه روز پیاده راه آمده وبا چه بدبختی ای خودش را به نیروهای خودی
رسانده بود. کارهای اولیه درمان اورا کردیم .نشسته بود روی تخت وتعریف می کرد چه اتفاقی برایش افتاده،چگونه
هواپیمایش را زده اند.وچطور حودش را به نیروهای خودی رسانده .ما هم دورش ایستاده بودیم وگوش می کردیم.
حرف هایش که تمام شد،از پرواز صحبت کرد .وضعیت خوبی که نداشت ،اما آماده می شد برود پرواز .گفتم :<یک هفته
استراحت کن .>قبول نکرد تا این حد آماده خدمت بود .سرانجام هم شهید شد،آن هم به طرزی ناراحت کننده ،
شب قبل از پروازش بود.به او تأکید کردم کمتر پرواز کند ،اما عاشق پرواز بود .اصلا ول کن قضیه نبود .رفت بمباران ،وقتی
که جسدش را أوردند ،علاعم خفگی داشت .فکر کردیم بند چتر پرواز ،اورا خفه کرده است ،اما برادران سپاه که او را پیدا
کرده بودند ،گفتند روستایی هااورا با بند چنرش خفه کرده اند .
بعداز مأموریت وموقع برگشت ،دشمن ،هواپیمای او را می زند .ایشان از هوا پیما می پرد بیرون،ودر روستایی بین مرز
ایران وعراق پایین می آید .روستایی ها ،دورش را می گیرند .چون مو های فر فری وپوست سبزه ای داشت ،قیافه اش
شبیه به خلبان های عراقی بود. کلتش را می اندازد سمت روستایی ها ومی گوید ایرانی هستم ،ولی آنها حرفش را گوش
نمی دهند واورا به عنوان خلبان عراقی میگرند اعتراض می کند که {بابا من ایرانی هستم }روستایی ها می گویند به به
فارسی هم حرف می زند .روستایی ها ی مرز نشین که ازبمباران هواپیماهای عراقی آسیب زیادی دیده بودند ،به
خیال اینکه خلبان جاسوس عراقی است.اورا با بند چتر پروازش خفه می کنند .نیرو های سپاه که دنبال او می کشتند ،دیر
میرسند وبا جسد او روبه رو می شوند
منبع:کتاب روشنای خاطره ها .باز خوانی چهل خاطره کوتاه جنگ با یادداشت های مرتضی سرهنگی
برای شادی روح شهیدان صلوات