آشیان
بسم الله الرحمن الرحیم
در سال شصت ویک عراقی ها از جبهه های گیلان غرب عقب نشستند .بچه ها ی اصلاعات عملیات رفتند جلو
منطقه را برای اسقرارمان شناسایی کردند.نشسته بودیم کنار سنگر .فرمانده آمد طرفمان : (باید بروید جلو )سوار
ماشین ها شدیم .پانزده نفری نشسته بودند عقب ماشین .مادو سه نفر هم جلو بودیم.
(چقدر این بیابان خالی است )
سکوت بیابان را گرفته بود.
(حتی یک پرنده هم پر نمی زند .توولایت ما الان پر از کبک و بلدر چین است)یکی از بچه ها با انگشت جلو را نشان
داد(غصه نخور .این هم کبک)
جلو تر رفتیم .کبک از جاش پرید .به راننده گفتم : (نگه دار جلوتر نرو لانه اش راخراب می کنی)
ماشین ایستاد. بچه ها از ماشین پریدند پایین .همه می خواستیم لانه پرنده را ببینیم. پرنده روی یک مین
ضد تانک تخم گذاشته بود.
منبع:کتاب رو شنای
خاطره ها باز خوانی چهل خاطره کوتاه جنگ با یادداشت ها
مرتض ی سر هنگی
برای شادی روح شهیدان صلوات