وقتی وسایل فرزندم را برایم آوردند
بانوی ژاپنی و مادر شهید «محمد بابایی» گفت: پس از شهادت محمد، با دیدن وسایلش که در کیفی گذاشته بودند، پاهام سست شد و نشستم؛ انگار قلبم داشت میترکید؛ آن قدر به سر و سینه زدم تا آرام شدم و اینجا بود که فلسفه سینه زدن در عزاداری امام حسین (ع) را درک کردم.
«کونیکو یامامورا»، استاد دانشگاه، معلم، هادی سیاسی و مادر شهید است. ایرانیها او را به نام حاج خانم بابایی میشناسند ولی همسر مرحومش او را «سبا» که نام یکی از سورههای قرآن است، صدا میزد.
وی متولد شهر «آشیا» کشور ژاپن است. در سن 21 سالگی با «اسدالله بابایی» که آن زمان تاجر منسوجات و ظروف بود، ازدواج میکند و ثمره این ازدواج دو پسر و یک دختر به نامهای سلمان، بلقیس و محمد است. 52 سال پیش که پسرش سلمان 10 ماهه بود به ایران میآید و از آن زمان تاکنون در تهران زندگی میکند و اکنون به مسلمان بودن، شیعه بودن، ایرانی بودن و مادرشهید بودنش افتخار میکند.
خانم بابایی امروز فردی شناخته شده است که در محافل و همایشهای مربوط به شهدا و جانبازان شیمیایی حضور پیدا میکند و گاهی در زمان حضور مهمانان خارجی، به ترجمه صحبتهای طرفین میپردازد.
مادر شهید بابایی که در مناطق عملیاتی جنوب نیز حضور پیدا میکند، در گفتوگو با خبرنگار فارس اظهار داشت: من در شهادت محمد، نقشی نداشتم؛ آمدن به جبهه خواسته خودش بود و از جایی که فقط سعادت فرزندم را میخواستم و میدانستم راه اشتباهی را نمیرود، او را همراهی کردم.
وی ادامه داد: از اروند و شلمچه مناطقی که خیلی از بچهها شهید شدند، بازدید کردم؛ این شهدا برای دفاع از ارزشهای انقلاب، احساس مسئولیت کردند و تا آخرین نفس ایستادند تا ارزشها از بین نرود.
این مادر شهید گفت: من در قدمگاه شهیدان مصداق آیه 23 سوره احزاب را که خداوند میفرماید «از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در انتظارند و هرگز عقیده خود را تبدیل نکردند» کاملاً احساس کردم.
این مادر شهید گفت: من در قدمگاه شهیدان مصداق آیه 23 سوره احزاب را که خداوند میفرماید «از میان مؤمنان مردانىاند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در انتظارند و هرگز عقیده خود را تبدیل نکردند» کاملاً احساس کردم
* آخرین بار موهای پسرم را خودم کوتاه کردم
پسرم قبل از اینکه برای حضور در عملیات «والفجر یک» حاضر شود، آمد و گفت «موهای سرم را کوتاه کنید»؛ نمیخواستم این کار را انجام دهم چون یکبار موهایش را کوتاه کردم و نامرتب شده بود؛ اما او اصرار کرد و بعد از کوتاه کردن موهایش خیلی تشکر کرد؛ وقتی از روی صندلی بلند شد، انگار پسر 19 ساله من مرد جاافتادهای شده؛ در همان لحظه احساس کردم او را دیگر نمیبینم و پسرم شهید میشود.
وی افزود: پدر محمد، تاجر بود؛ وضع مالی خوبی داشتیم اما با این حال پسرم خیلی ساده زندگی میکرد؛ او و برادرش ساده زیستی را از پدرشان یاد گرفتهاند و به نیازمندان کمک میکردند. منزل ما در نیروی هوایی بود؛ در محله ما حدود 100 نفر به شهادت رسیده بودند و به همین دلیل من هم آمادگی شهادت محمد را داشتم اما باز هم دوست داشتم او سالم برگردد.
بابایی اظهار داشت: محمد بر اثر اصابت ترکش به سرش شهید شد؛ یکی از همسنگرانش، اسم محمد را روی جنازه مینویسد تا گم نشود؛ خبر شهادت را 2 روز بعد به ما دادند؛ من در مدرسه دبیر نقاشی بودم و زمانی که خبر شهادت فرزندم در مدرسه پخش شد حتی شاگردانم هم گریه میکردند
* زمانی که فلسفه سینه زدن برای امام حسین(ع) را فهمیدم
بابایی اظهار داشت: محمد بر اثر اصابت ترکش به سرش شهید شد؛ یکی از همسنگرانش، اسم محمد را روی جنازه مینویسد تا گم نشود؛ خبر شهادت را 2 روز بعد به ما دادند؛ من در مدرسه دبیر نقاشی بودم و زمانی که خبر شهادت فرزندم در مدرسه پخش شد حتی شاگردانم هم گریه میکردند؛ یک هفته بعد از شنیدن خبر شهادت محمد، پیکرش را برای ما آوردند.
وی یادآور میشود: سختتر از شنیدن خبر شهادت فرزندم، دیدن وسایل او بود که داخل کیفی گذاشته بودند؛ با دیدن قرآن، مسواک، قاشق، چنگال و لباس او، پاهام سست شد و نشستم؛ انگار قلبم داشت میترکید؛ آن قدر به سر و سینه زدم تا آرام شدم؛ اینجا بود که فلسفه سینه زدن در عزاداری امام حسین (ع) را درک کردم.
منبع : سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات