خاکریز
به نام خدا
تصمیم داشتم با افراد همراه به سمت خاکریز حرکت کنم. دراین زمان نیروهای عراقی اقدام به پاتکی محدود کردند و تمرکز آتش پر حجم آنها، آن صبح زیبای آرام بخش را به هم زد و آن هوای لطیف بهاری را با انفجار بهاری را با انفجار و دود و خونریزی برای ما تیره و تار کرد. تصمیم داشتم با افراد همراه به سمت خاکریز حرکت کنم. دراین زمان نیروهای عراقی اقدام به پاتکی محدود کردند و تمرکز آتش پر حجم آنها، آن صبح زیبای آرام بخش را به هم زد و آن هوای لطیف بهاری را با انفجار بهاری را با انفجار و دود و خونریزی برای ما تیره و تار کرد. نیروهای عراقی به شدت پایگاه ما را زیر آتش گلوله تانک قرار دادند و حدود یک ساعت بر ما آتش بارید و درگیر کرد و سبب شهید و مجروح شدن تعدادی گردید. به خصوص از سربازان همراه و اطراف من دو نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و سبب تأسف بیشتر من شدند. از جمله سرباز وظیفه نصرالله قدبیگی که از سربازان قدیمی گروهان خودم و دارای زن و فرزند بود. او روز گذشته به من گفت : دیگر تو را رها نمی کنم چون یک بار جهت را گم کردم و نزدیک بود اسیر شوم. او به عشق همکاران و با میهن دوستی در مقابل حمله دشمن مردانه دفاع کرد و به شهادت رسید. ازدسته بهداری تقاضای آمبولانس کردم، آمبولانس هم با توجه به بعد مسافت به موقع رسید و به کمک افراد موجود شهدا و مجروحین را سوار در آمبولانس و روانه اورژانس کردیم. آن موقع بهداری تیپ در حوالی چاه نفت دایر شده بود. این درگیری کار ما را به تأخیر انداخت چون هادی زاده هنوز نرسیده بود، من و چند نفر از همراهان به سمت عین خوش رفتیم تا او را بیابیم و وضع پادگان را ملاحظه کنیم. نزدیک درب پادگانی متروکه او را دیدم که تعدادی از افراد را جمع آوری کرده بود و به سمت ما در حرکت بود. علت تأخیر را پرسیدم، او گفت : من توانستم همین تعداد را شناسایی کنم،
آنجا تعدادی سرباز هست ولی من آنها را نمی شناسم. سربازهای 139 را صدا زدم، همین عده خود را معرفی کردند، بقیه بسیجی هستند و احتمالاً از سربازان گردان 182. برای اولین بار بود که وارد آن پادگان کوچک و موقتی شدم، مایل بودم به صورت نظری و سریع امکانات و وضع آنجا را ببینم، به هادی زاده گفتم سریع گشتی داخل پادگان بزنیم و برگردیم، با هم گوشه ای از پادگان را دیدیم و به طور نظری محدوده آن را مشاهده کردم، تعدادی سنگر زیر زمینی بتونی، تأسیس برای آشپزخانه و حمام و سرویس و خاکریز و تپه های کوچک خاکی که نقش دیدگاه یا پوشش سنگرها را داشت مشاهده می شد. از نقطه بلندی در داخل پادگان محل دشمن و استعداد او را در روی 202 بررسی کردیم و شکل زمین را به خاطر سپردم، وقت کم بود و حوصله بازدید گوشه و کنار را نداشتیم، بنابراین سریع به جلوی پادگان و کنار جاده آسفالت برگشتیم، حدود نیم ساعت منتظر ماشین ماندیم و سرانجام توسط یک وانت تویوتا خود را به خاکریز احداث شده رساندیم.
از مشاهده خاکریز و تجمع تعداد قابل توجه نیروها در پشت آن خوشحال شدم، این حفاظ دفاعی و شور و فعالیت رزمندگان نوید تثبیت موقعیت و گام مهمی در امر پیروزی بود. سروان پرویز شرفیان، معاون گردان که او نیز مرد شجاع و جنگجویی بود، در محل حضور داشت و با دیدن من گفت : بابا از صبح تا حالا کجایی؟ و با حالت تأثر گفت : دیدی نقدی چه بلایی سر خودش آورد؟ پرسیدم چه شده؟ و اظهار داشت سرگرد بی احتیاطی کرده و به اتفاق ستوان نیازی و چند نفر سرباز با تویوتای خودش (4) از خاکریز به جلو رفته و تاکنون برنگشته، حتماً عراقی ها او را کشته یا دستگیر کرده اند؟! با ناباوری
ساعت حرکت و اقدامات انجام شده را جویا شدم. معلوم شد حدود ساعت 9:00صبح خاکریز را ترک کرده و تا آن موقع که ساعت 12:30 بود خبری از آنها نرسیده بود. محل احداث خاکریز زمین، نسبتاً مرتفع و به صورت یالی است که از امتداد تپه های 204 و 202 به سمت خرابه شیخ قوم به وجود آمده و ارتباط نظری دشت عباس و عین خوش را برقرار می سازد. سروان شرفیان گفت سعی کردیم به دنبال آنها به جلو برویم، ولی آتش شدید دشمن اجازه نمی داد و نمی دانیم به دنبال آنها به کجا برویم. اختلاف ارتفاع آن یال نسبت به دشت عباس با شیب بسیار ملایمی مشخص می شد و چنانچه 200 یا 300 متر هم از خاکریز جلو می رفتیم باز هم دید کافی روی دشت و تپه های202 نبود. افرادی که به جلو اعزام شده بودند می گفتند به سمت دشت چیزی مشاهده نکرده اند. این حادثه در روز 61/1/4 اتفاق افتاد و تا چهار روز بعد یعنی 61/1/8 موفق نشدیم پیشروی کنیم و اطلاعی از آنها به دست آوریم. عصر روز 61/1/8 که برای تعقیب نیروهای عراقی از خاکریز به جلو حرکت کردیم، جسد او و همراهانش را درحدود پانصد متری جنوب شرقی خاکریز یافتیم. در آن روز شدیداً درگیر پیشروی و هدایت یکان ها بودم، بنابراین فرصت نکردم تا در محل حادثه حضور یافته و پیکر مطهر آن شهدا را مشاهده کنم، اما پیکر شهید نقدی را گروهبان ابراهیمی در کف اتاق یک تویوتا وانت سوار کرده بود و گریان و نالان به طرف من در مسیر پیشروی آورد و من پیکر ایشان را شخصاً مشاهده کردم و آثار حداقل هفت گلوله بر سینه اش پس از کنار زدن بلوز نظامی اش مشخص بود و بدن او کاملاً سالم و با توجه به برودت هوا هیچ گونه تغییری نکرده بود. شب همان روزی که سرگرد و همراهانش به سمت دشمن رفته بودند، سربازان نگهبان به من خبر دادن که یک نفر پشت خاکریز صدا می زند و می گوید تیراندازی نکنید تا من بیایم پیش شما، گفتم تیراندازی نکنید و بگویید بیاید. با احتیاط او را به جلوی خاکریز نزد من هدایت کنید. او را شناختم، سرباز بی سیم چی گردان بود. که بارها من را همراهی کرده بود و اسمش مجیدی بود،
سربازی بود با جثه استخوانی و لاغر ولی فعال بود و کارش منظم بود. درباره سرنوشت سرگرد نقدی و ستوان یکم نیازی به همراهان از او سؤال کردم، در پاسخ چنین گفت : جناب سرگرد و جناب سروان پیش هم نشسته بودند، من و آر.پی جی زن ها هم سوار عقب وانت شدیم و ماشین در مسیر جاده آسفالت به سمت دشت عباس به حرکت درآمد، وقتی از خاکریز جلوتر رفتیم و به دید و تیرعراقی ها رسیدیم، ما را به شدت زیرآتش قرار دادند. ما به کف تویوتا چسبیدیم و ماشین به چپ و راست منحرف می شد و بالاخره از جاده منحرف و متوقف شد، ما تا زمانی که داخل ماشین بودیم تیر نخوردیم. شاهد بودم که همه سرنشینان از سمت راست (سمت عراقی ها) به بیرون پریدند و هنگام پریدن از ماشین و یا روی زمین مورد اصابت رگبار تیربارهای عراقی قرار گرفتند و شهید شدند. سئوال کردم تو مطمئنی آنها همه شهید شدند؟ گفت بله، چون عراقی ها همه آنها را روی زمین گلوله باران کردند و دیگر هیچ کدام از زمین برنخواستند، حدود ده ساعت از آن زمان می گذشت و کار از کار گذشته بود، در مورد زنده ماندن خودش گفت : من از سمت چپ تویوتا پریدم پایین و در پناه آن فوراً خودم را به آبراه زیر جاده آسفالت (پل کوچک) رساندم و در آن پناهگاه از دید و تیر محفوظ ماندم و تا فرا رسیدن شب و فروکش کردن آتش همان جا باقی ماندم. سرباز مجیدی، قادر به تشخیص موقعیت ماشین و دشمن نبود، ولی درحین پیشروی روز 1/8 معلوم شد حدود 500-400 متر که به سمت دچه جلو رفته اند زیر آتش تیربار و تانک دشمن قرار گرفته اند و ماشین در چندمتری غرب جاده متوقف و قسمت جلوی آن مورد اصابت گلوله تانک یا نفربر قرار گرفته و منهدم شده بود و آثار گلوله های سبک زیادی هم بر بدنه آن مشاهده می شد و آبکش شده بود.