فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

خاکریز

09 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

تصمیم داشتم با افراد همراه به سمت خاکریز حرکت کنم. دراین زمان نیروهای عراقی اقدام به پاتکی محدود کردند و تمرکز آتش پر حجم آنها، آن صبح زیبای آرام بخش را به هم زد و آن هوای لطیف بهاری را با انفجار بهاری را با انفجار و دود و خونریزی برای ما تیره و تار کرد. تصمیم داشتم با افراد همراه به سمت خاکریز حرکت کنم. دراین زمان نیروهای عراقی اقدام به پاتکی محدود کردند و تمرکز آتش پر حجم آنها، آن صبح زیبای آرام بخش را به هم زد و آن هوای لطیف بهاری را با انفجار بهاری را با انفجار و دود و خونریزی برای ما تیره و تار کرد. نیروهای عراقی به شدت پایگاه ما را زیر آتش گلوله تانک قرار دادند و حدود یک ساعت بر ما آتش بارید و درگیر کرد و سبب شهید و مجروح شدن تعدادی گردید. به خصوص از سربازان همراه و اطراف من دو نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و سبب تأسف بیشتر من شدند. از جمله سرباز وظیفه نصرالله قدبیگی که از سربازان قدیمی گروهان خودم و دارای زن و فرزند بود. او روز گذشته به من گفت : دیگر تو را رها نمی کنم چون یک بار جهت را گم کردم و نزدیک بود اسیر شوم. او به عشق همکاران و با میهن دوستی در مقابل حمله دشمن مردانه دفاع کرد و به شهادت رسید. ازدسته بهداری تقاضای آمبولانس کردم، آمبولانس هم با توجه به بعد مسافت به موقع رسید و به کمک افراد موجود شهدا و مجروحین را سوار در آمبولانس و روانه اورژانس کردیم. آن موقع بهداری تیپ در حوالی چاه نفت دایر شده بود. این درگیری کار ما را به تأخیر انداخت چون هادی زاده هنوز نرسیده بود، من و چند نفر از همراهان به سمت عین خوش رفتیم تا او را بیابیم و وضع پادگان را ملاحظه کنیم. نزدیک درب پادگانی متروکه او را دیدم که تعدادی از افراد را جمع آوری کرده بود و به سمت ما در حرکت بود. علت تأخیر را پرسیدم، او گفت : من توانستم همین تعداد را شناسایی کنم،
آنجا تعدادی سرباز هست ولی من آنها را نمی شناسم. سربازهای 139 را صدا زدم، همین عده خود را معرفی کردند، بقیه بسیجی هستند و احتمالاً از سربازان گردان 182. برای اولین بار بود که وارد آن پادگان کوچک و موقتی شدم، مایل بودم به صورت نظری و سریع امکانات و وضع آنجا را ببینم، به هادی زاده گفتم سریع گشتی داخل پادگان بزنیم و برگردیم، با هم گوشه ای از پادگان را دیدیم و به طور نظری محدوده آن را مشاهده کردم، تعدادی سنگر زیر زمینی بتونی، تأسیس برای آشپزخانه و حمام و سرویس و خاکریز و تپه های کوچک خاکی که نقش دیدگاه یا پوشش سنگرها را داشت مشاهده می شد. از نقطه بلندی در داخل پادگان محل دشمن و استعداد او را در روی 202 بررسی کردیم و شکل زمین را به خاطر سپردم، وقت کم بود و حوصله بازدید گوشه و کنار را نداشتیم، بنابراین سریع به جلوی پادگان و کنار جاده آسفالت برگشتیم، حدود نیم ساعت منتظر ماشین ماندیم و سرانجام توسط یک وانت تویوتا خود را به خاکریز احداث شده رساندیم.
از مشاهده خاکریز و تجمع تعداد قابل توجه نیروها در پشت آن خوشحال شدم، این حفاظ دفاعی و شور و فعالیت رزمندگان نوید تثبیت موقعیت و گام مهمی در امر پیروزی بود. سروان پرویز شرفیان، معاون گردان که او نیز مرد شجاع و جنگجویی بود، در محل حضور داشت و با دیدن من گفت : بابا از صبح تا حالا کجایی؟ و با حالت تأثر گفت : دیدی نقدی چه بلایی سر خودش آورد؟ پرسیدم چه شده؟ و اظهار داشت سرگرد بی احتیاطی کرده و به اتفاق ستوان نیازی و چند نفر سرباز با تویوتای خودش (4) از خاکریز به جلو رفته و تاکنون برنگشته، حتماً عراقی ها او را کشته یا دستگیر کرده اند؟! با ناباوری
ساعت حرکت و اقدامات انجام شده را جویا شدم. معلوم شد حدود ساعت 9:00صبح خاکریز را ترک کرده و تا آن موقع که ساعت 12:30 بود خبری از آنها نرسیده بود. محل احداث خاکریز زمین، نسبتاً مرتفع و به صورت یالی است که از امتداد تپه های 204 و 202 به سمت خرابه شیخ قوم به وجود آمده و ارتباط نظری دشت عباس و عین خوش را برقرار می سازد. سروان شرفیان گفت سعی کردیم به دنبال آنها به جلو برویم، ولی آتش شدید دشمن اجازه نمی داد و نمی دانیم به دنبال آنها به کجا برویم. اختلاف ارتفاع آن یال نسبت به دشت عباس با شیب بسیار ملایمی مشخص می شد و چنانچه 200 یا 300 متر هم از خاکریز جلو می رفتیم باز هم دید کافی روی دشت و تپه های202 نبود. افرادی که به جلو اعزام شده بودند می گفتند به سمت دشت چیزی مشاهده نکرده اند. این حادثه در روز 61/1/4 اتفاق افتاد و تا چهار روز بعد یعنی 61/1/8 موفق نشدیم پیشروی کنیم و اطلاعی از آنها به دست آوریم. عصر روز 61/1/8 که برای تعقیب نیروهای عراقی از خاکریز به جلو حرکت کردیم، جسد او و همراهانش را درحدود پانصد متری جنوب شرقی خاکریز یافتیم. در آن روز شدیداً درگیر پیشروی و هدایت یکان ها بودم، بنابراین فرصت نکردم تا در محل حادثه حضور یافته و پیکر مطهر آن شهدا را مشاهده کنم، اما پیکر شهید نقدی را گروهبان ابراهیمی در کف اتاق یک تویوتا وانت سوار کرده بود و گریان و نالان به طرف من در مسیر پیشروی آورد و من پیکر ایشان را شخصاً مشاهده کردم و آثار حداقل هفت گلوله بر سینه اش پس از کنار زدن بلوز نظامی اش مشخص بود و بدن او کاملاً سالم و با توجه به برودت هوا هیچ گونه تغییری نکرده بود. شب همان روزی که سرگرد و همراهانش به سمت دشمن رفته بودند، سربازان نگهبان به من خبر دادن که یک نفر پشت خاکریز صدا می زند و می گوید تیراندازی نکنید تا من بیایم پیش شما، گفتم تیراندازی نکنید و بگویید بیاید. با احتیاط او را به جلوی خاکریز نزد من هدایت کنید. او را شناختم، سرباز بی سیم چی گردان بود. که بارها من را همراهی کرده بود و اسمش مجیدی بود،
سربازی بود با جثه استخوانی و لاغر ولی فعال بود و کارش منظم بود. درباره سرنوشت سرگرد نقدی و ستوان یکم نیازی به همراهان از او سؤال کردم، در پاسخ چنین گفت : جناب سرگرد و جناب سروان پیش هم نشسته بودند، من و آر.پی جی زن ها هم سوار عقب وانت شدیم و ماشین در مسیر جاده آسفالت به سمت دشت عباس به حرکت درآمد، وقتی از خاکریز جلوتر رفتیم و به دید و تیرعراقی ها رسیدیم، ما را به شدت زیرآتش قرار دادند. ما به کف تویوتا چسبیدیم و ماشین به چپ و راست منحرف می شد و بالاخره از جاده منحرف و متوقف شد، ما تا زمانی که داخل ماشین بودیم تیر نخوردیم. شاهد بودم که همه سرنشینان از سمت راست (سمت عراقی ها) به بیرون پریدند و هنگام پریدن از ماشین و یا روی زمین مورد اصابت رگبار تیربارهای عراقی قرار گرفتند و شهید شدند. سئوال کردم تو مطمئنی آنها همه شهید شدند؟ گفت بله، چون عراقی ها همه آنها را روی زمین گلوله باران کردند و دیگر هیچ کدام از زمین برنخواستند، حدود ده ساعت از آن زمان می گذشت و کار از کار گذشته بود، در مورد زنده ماندن خودش گفت : من از سمت چپ تویوتا پریدم پایین و در پناه آن فوراً خودم را به آبراه زیر جاده آسفالت (پل کوچک) رساندم و در آن پناهگاه از دید و تیر محفوظ ماندم و تا فرا رسیدن شب و فروکش کردن آتش همان جا باقی ماندم. سرباز مجیدی، قادر به تشخیص موقعیت ماشین و دشمن نبود، ولی درحین پیشروی روز 1/8 معلوم شد حدود 500-400 متر که به سمت دچه جلو رفته اند زیر آتش تیربار و تانک دشمن قرار گرفته اند و ماشین در چندمتری غرب جاده متوقف و قسمت جلوی آن مورد اصابت گلوله تانک یا نفربر قرار گرفته و منهدم شده بود و آثار گلوله های سبک زیادی هم بر بدنه آن مشاهده می شد و آبکش شده بود.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • گروه جهادی بنت الهدی
  • نویسنده محمدی

آمار

  • امروز: 693
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1460
  • 1 ماه قبل: 5028
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس