برای شهادت آمدم
19 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته
به نام خدا
رفته بودم بیمارستان به مجروحین سر بزنم. بینشان پسرک نوجوانی بود که هنوز صورتش مو نداشت.
دستش قطع شده بود. جلو رفتم. دستی به سرش کشیدم و با حالت دلسوزانهای گفتم: خوب میشی ناراحت نباش. خیلی ناراحت شد. گفت:"شما چی فکر کردید؟ من برای شهادت آمده بودم.” از خودم خجالت کشیدم. رفتم به بقیه سرکشی کنم، وقتی برگشتم پسرک را دیدم جلو رفتم و دستی به سرش کشیدم، شهید شده بود.