به نام خدا
ميهمان يونس ( خاطره ای درباره شهید حسن کارآمد) چند روزي بود كه از عمليات كربلاي هشت برگشته بوديم روز نيمهي شعبان؛ روز ولادت امام عصر (عج) فرمانده نيروهاي محور در جمع نيروهاي گردان ما و گردانهاي ديگر، طي يك سخنراني كوتاه اعلام كرد كه عمليات مهمي در پيش داريم و شما برادران رزمندهي اين دو گردان بايد از اين محور در اين عمليات شركت كنيد. برادران رزمنده با شعار: «فرمانده آزاده آمادهايم آماده» آمادگي خود را جهت شركت در عمليات اعلام كردند. بعد برادران رزمنده منتظر حركت به منطقهي عملياتي شدند و براي شركت در عمليات، لحظهشماري ميكردند. ميهمان يونس ( خاطره ای درباره شهید حسن کارآمد)
چند روزي بود كه از عمليات كربلاي هشت برگشته بوديم روز نيمهي شعبان؛ روز ولادت امام عصر (عج) فرمانده نيروهاي محور در جمع نيروهاي گردان ما و گردانهاي ديگر، طي يك سخنراني كوتاه اعلام كرد كه عمليات مهمي در پيش داريم و شما برادران رزمندهي اين دو گردان بايد از اين محور در اين عمليات شركت كنيد. برادران رزمنده با شعار: «فرمانده آزاده آمادهايم آماده» آمادگي خود را جهت شركت در عمليات اعلام كردند. بعد برادران رزمنده منتظر حركت به منطقهي عملياتي شدند و براي شركت در عمليات، لحظهشماري ميكردند.
برادر روحاني حجةالاسلام «حسن كارآمد» يكي از روحانيون اعزامي از حوزهي علميهي قم در تبليغات لشكر به خدمت مشغول بودند. از آن جايي كه با هم از يك روستا بوديم و با هم آشنايي كامل داشتيم، وقتي شنيدند گردان ما آمادهي شركت در عمليات شده براي شركت در عمليات به گردان ما انتقالي گرفتند. ايشان روحاني مبارز و مجاهدي بودند كه اين بار براي دوازدهمين بار به جبهههاي حق رهسپار ميشدند. به هر حال بعد از چند روز انتظار در تاريخ شنبه 29 / 1 / 66 از مقر لشكر به همراهي اين برادر روحاني به سوي منطقهي عملياتي حركت كرديم، لكن نميدانستيم به كدام جبههي عملياتي رهسپار خواهيم شد. با اين حال، تمامي برادران از شور و شوق و عشق شركت در عمليات در پوست خود نميگنجيدند. بعد از چند ساعت انتظار، متوجه شديم كه به سوي منطقهي عملياتي غرب كشور در حركت هستيم.
به دستور فرماندهان، چادرها را برپا كرديم و منتظر شروع عمليات شديم. در اين جا خوب است يادي از برادران جان بركف هوانيروز شود كه با هليكوپتر دائما در تلاش بودند و در انتقال نيرو و مهمات و حمل مجروحين به پشت خط مقدم نقش حساسي را ايفا ميكردند. خداوند به همهي آنها توفيق خدمت روزافزون و سلامتي كامل عنايت فرمايد. بعد از استقرار متوجه شديم قبل از ما گردانها و لشكرهاي ديگر، عمليات كربلاي ده را شروع كردهاند و ما منتظر شروع مراحل بعدي عمليات بوديم كه به ما محول شده بود.
به منظور توجيه و آشنايي با مناطق عملياتي، چند روز را در منطقه به سر برديم. در اين روزها چندين بار هواپيماهاي متجاوز دشمن براي بمباران، دست به تجاوز هوايي زدند؛ ولي خوشبختانه با هوشياري برادران پدافند زمين به هواي رزمندگان اسلام حتي يك بار هم موفق به اقدامي نشدند.
در اين روزها بنده مثل هميشه به برادر «كارآمد» عرض ميكردم شما خوب است در عمليات شركت نكنيد. شما بايد براي خدمت به اسلام بمانيد. ما به جنگ و قتال با كفار ميپردازيم. اگر به شهادت برسيم زهي به سعادت ما. اما ايشان خواستهي بنده را قبول نميكرد و مثل ديگر رزمندگان به آمادگي خود ميپرداخت تا بتواند در عمليات شركت مستقيم داشته باشد. ايشان ميفرمود: «من بايد در جبهههاي نبرد و در خط مقدم جبهه با دشمنان دين بجنگيم و ميخواهم راه شهدا و راه برادر شهيدم را ادامه دهم و به جنگ تن به تن با دشمن خيلي علاقهمند هستم». برادر شهيدش «يونس كارآمد» بود كه در دومين شب عمليات كربلاي پنج به شهادت رسيدند و برادر همسر ايشان نيز در عمليات كربلاي يك در منطقهي مهران به شهادت رسيدند.
چند روز گذشت. براي حركت و ورود به خاك عراق، خود را آماده كرديم و بالأخره به راه افتاديم. براي ما عجيب بود كه براي اولين بار با چنين گذرنامههايي وارد كشوري ميشديم؛ گذرنامههايي كه يك طرف آن آيهي: (و جعلنا…) ((و جعلنا من بين أيديهم سدا و من خلفهم سدا فأغشيناهم فهم لا يبصرون (يس: 9.) نقش بسته بود و طرف ديگر آن تمثال مبارك امام امت قرار داشت. همهي نيروهاي اسلام اين گذرنامه را بر سينهي خود چسبانده بودند و هر آن كه خداوند او را برگزيده بود ميبايست آن گذرنامه را با خون خود امضا كند و آنگاه در معركهي قتال با كفار به لقاي دوست برسد.
در اثناي راه به رودخانهي مواجي برخورد كرديم (شايد رودخانهي «چومان» نام داشت) كه در ابتداي آن رودخانه اين جمله روي پارچهاي نقش بسته بود: «به كشور جمهوري اسلامي عراق خوش آمديد».
فهميديم كه وارد خاك عراق شدهايم. شوق و شادي برادران افزايش پيدا كرد و با روحيهاي قويتر به حركت ادامه دادند. وقتي اين همه سرزمينهاي آزاد شده را ديديم، براي ما جاي شگفتي بود كه نيروهاي عملياتي قبل از ما در مدت كوتاهي اين همه مناطق را آزاد كردهاند؛ البته با روحيهاي كه در رزمندگان مشاهده ميشد، اين پيروزيها براي ما سهل بود. به منطقهاي رسيديم كه يك روز نيز در آن جا توقف كرديم.
روز چهارشنبه 2 / 2 / 66 حدود ساعت دو بعد از ظهر بود كه به گروهان ما يعني گروهان «علياكبر عليهالسلام» دستور حركت دادند. چند كيلومتر با ماشين حركت كرديم. در بين راه سلاحهاي دوربرد دشمن از قبيل توپ، خمپاره و… جاده را به شدت زير آتش داشتند؛ ولي بحمدالله هيچ آسيبي به نيروهاي در حال حركت وارد نشد و برادران رزمنده نيز با مشاهدهي چنين اوضاعي، نه تنها تضعيف نميشدند بلكه با روحيهي هر چه قويتر و عزمي استوار و مقاومتر حركت ميكردند. بالأخره جاده به انتها رسيد و از ماشين پياده شديم. كولهپشتي برادر كارآمد خيلي سنگين بود، وقتي از محتواي كولهپشتي سؤال كردم فرمود:
«وسايل مورد نياز را در كولهپشتي گذاشتم تا ان شاء الله بعد از پيروزي در مناطق آزاد شده به ادامهي تبليغ و انجام وظيفه بپردازم».
با هم براي پيروزي و رسيدن به اهداف، دعا ميكرديم و آرزو ميكرديم پا به پاي هم با دشمن بجنگيم. در كوههاي سر به فلك كشيدهي استان سليمانيهي عراق، براي رسيدن به خط مقدم، به راهپيمايي پرداختيم. بعد از چند ساعت كوهپيمايي، موقع غروب به داخل شياري در انتهاي ارتفاعات براي استراحت شبانه رفتيم. شب را در آن جا به سر برديم. بردار كارآمد نيز با ما وارد شيار شدند. علاوه بر اين كه وجود ايشان براي ما روحيهبخش بود، دائما سعي ميكردند به ما و ديگر برادران رزمنده روحيه بدهند. ساعت حدود سه بعد از نصف شب بود كه براي انجام مأموريت محوله به گروهان ما و شركت در ادامهي عمليات كربلاي ده آماده شديم. در آن شب تاريك، چهرهي خداجويان جلوهي ديگر داشت. همه با هم وداع ميكردند؛ آنهايي كه تا ساعتي ديگر گلولههاي آتشين خود را بر قلب دشمن از خدا بيخبر ميزدند. توپ و خمپارههاي دشمن به طور مداوم روشن بود. در بين راه متوجه شديم يكي از برادران جراحتي سطحي برداشته و باقي برادران بحمدالله با وجود چنين آتش سنگيني به راه خود ادامه دادهاند. به لطف ايزد منان همگي سالم به خط مقدم رسيديم. پايگاه مهمي بود به نام «فشن» مسلط بر شهر «ماووت» كه يكي از دژهاي مستحكم دشمن بعثي در منطقه بود. تا صبح به همراه عدهاي ديگر از برادران رزمنده از گردان «عاشورا» براي تصرف اين پايگاه و اطراف آن جنگيديم. از روي جنازههاي مزدوران بعثي عبور كرده و به مقابلهي با دشمن پرداختيم. درگيري شديد بود؛ اما دشمن كاملا از تسلط بر اين پايگاه مأيوس شد نبض منطقه - كه ارتفاع بلندي بود - به دست نيروهاي اسلام فتح شد.
در اثناي درگيري وقتي كه هوا روشن ميشد، بعضي از برادران را ديديم كه تيمم كرده و نشسته مشغول نماز صبح شدند. انسان در آن لحظات به خوبي ميتوانست با مشاهده درگيري شديد و در كنار آن اقامهي نمازها صحنههاي روز عاشورا در كربلاي حسيني را براي خود مجسم كند كه در زير چكاچك شمشيرها و با وجود جنگ سخت، اباعبدالله الحسين عليهالسلام به اقامهي نماز پرداختند.
بعد از نماز صبح متوجه برادر كارآمد شدم. او نگاهي به من انداخت و لبخندي از شادي زد و به تيراندازي خود ادامه داد. ناگهان بعد از چند دقيقه صداي آشناي «اللهاكبر» را شنيدم. متوجه شدم تير دشمن به قسمت راست سر ايشان اصابت كرده و به شدت مجروح شده است. دائما ذكر خدا و آيهي استرجاع بر لب جاري ميكرد. پس از باندپيچي و كمكهاي اوليه، ايشان را به پشت خط فرستاديم. وقتي از پشت سر، ايشان را نظاره ميكرديم حسرت ميخورديم و آرزو ميكرديم خداوند او را سالم نگهدارد؛ چرا كه اين روحاني مبارز واقعا از افراد قليلي بود كه زبان گويا و برندهي ايشان در خط امام امت و حفظ انقلاب بود و هميشه يار و همدم برادران بسيجي بود. چند ماهي از شهادت برادر بزرگوارش «يونس كارآمد» و برادر همسر گرامياش نميگذشت. آن روز تا صبح جمعه 4 / 2 / 66 در پايگاه فشن به مقابله پرداختيم و دشمن زبون را از اين ارتفاع مهم دور كرديم و به اهداف از پيش تعيين شده رسيديم. بعد از تعويض نيرو، براي حفظ خطوط آزاد شده، گروهان ما به يكي از ارتفاعات مهم منظقه كه مسلط بر شهر ماووت بود، انتقال پيدا كرد.
ولي افسوس كه مأموريت گردان ما تا اين جا خاتمه پيدا كرده بود و كمكم ميبايست مواضع خود را با گردانهاي ديگر، تعويض ميكرديم.
هر روز به زير ارتفاعات شهر ماووت نگاه ميكرديم و منتظر رسيدن دستور حمله بوديم و آرزو ميكرديم هر چه زودتر عمليات بعدي ما آغاز گردد تا در فتح شهر، شركت داشته باشيم؛ ولي متأسفانه مأموريت گردان به پايان رسيد و بالأخره در صبح روز 8 / 2 / 66 با تعويض نيرو، منطقه را با يك دنيا حسرت ترك گفتيم تا اين كه شهر ماووت در عمليات نصر چهار به دست پرتوان رزمندگان سلحشور اسلام فتح گرديد.
بعد از مراجعت به شهرستان متوجه شدم روستا در غم فرورفته است و به من اطلاع داده شد برادر روحاني حجةالاسلام شيخ حسن كارآمد در يكي از بيمارستانها به لقاي دوست شتافته و شربت شيرين شهادت را نوشيده است، او را تشييع جنازه كرده و همه فرياد برآورديم: «يونس جان! برات مهمان رسيده». و او را در جوار ديگر شهدا و در كنار برادر شهيدش يونس كارآمد به خاك سپرديم.
(روزنامهي جمهوري اسلامي، 2 / 12 / 1366، ص 7.)
راوي: عبدالرحمان باقرزاده