وقت رفتن
به نام خدا
زيباترين رفتن پنج ، شش روزي قبل از شهادتش بود كه برايم نامه فرستاد . نوشته بود : ‹‹ سعي كن خودت را به خدا نزديك كني ؛ تا به حال امتحان كرده اي؟ وقتي به او نزديك شوي تمام غم ها را فراموش مي كني و همه غصه ها از ياد مي رود . زيباترين رفتن
پنج ، شش روزي قبل از شهادتش بود كه برايم نامه فرستاد .
نوشته بود : ‹‹ سعي كن خودت را به خدا نزديك كني ؛ تا به حال امتحان كرده اي؟
وقتي به او نزديك شوي تمام غم ها را فراموش مي كني و همه غصه ها از ياد مي رود .
سعي كن به او نزديك شوي . از رفتن من هم ناراحت نباش . بر فرض كه الان نروم و زنده بمانم ؛
فوقش ده يا بيست سال ديگر بايد رفت . پس چه بهتر كه رفتن را همين حالا خودم انتخاب كنم كه زيباترين رفتن ها مرگ سرخ است . ››
كلمه به كلمه نامه اش با نامه هاي قبلي فرق داشت . با خواندن نامه به يقين رسيدم كه به زودي از كنارم پر مي كشد .