فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

خاطرات جانباز بحرینی از دفاع مقدس

18 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

قُصَی شیخ علی العُرَیبی جانباز بحرینی در جریان جنگ تحمیلی ایران مجروح می‌شود. او از خاطرات خود از شهادت سرباز عراقی که عضو سپاه ایران بود می‌گوید. العریبی یکی از بسیجیان حاضر در جنگ ۳۳ روزه لبنان نیز بوده است.
قُصَی شیخ علی العُرَیبی از جانبازان بحرینی هشت سال جنگ تحمیلی است. او که به صورت داوطلبانه و جوششی با چند بحرینی دیگر برای شرکت در جنگ اسلام در برابر کفر شرکت کرده است دو سال و چهار ماه در جبهه حضور داشته و سه بار هم در جنگ مجروح شده است. این جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس، در جنگ 33 روزه لبنان نیز شرکت داشته و در گروه‌های مقاومت بیداری اسلامی بحرین نیز نقش فعال داشته است. او که به خاطر پرونده سنگینش در دولت آل خلیفه فعلا نمی‌تواند به کشورش بازگردد، اکنون ساکن قم است. گفتگوی تفصیلی او با تسنیم، روایت روحیه مبارز و مقاومت خستگی ناپذیرش در مقابل عوامل ظلم و استکبار در جهان است. در میانه گفتگو هر جا که صحبت از یاران شهیدش در دفاع مقدس می‌کند، اشک می‌ریزد و مصاحبه را به خاطر این بغض‌های نهفته قطع و بعد از چند دقیقه ادامه می‌دهد.

چطور در جنگ تحمیلی ایران و دفاع مقدس شرکت کردید؟

در زمان دفاع مقدس، که جمهوری اسلامی ایران هشت سال با عراق در حال جنگ بود، ما بحرینی‌ها، گروهی را بسیج کردیم و به ایران آمدیم. سن بچه‌های گروه از سیزده چهارده سال بود تا بیست سال. از بحرین به ایران آمدیم و به جبهه‌ها اعزام شدیم. از نظر ما جنگ حق علیه باطل بود.

مگر جنگ بین ایران و عراق نبود؟ چرا شما بحرینی‌ها هم شرکت کردید؟

خیر، ما می‌گوییم جنگ اسلام علیه کفر؛ چون صدّام در آن زمان نماینده‌ کفر و استکبار جهانی بود و ضد جمهوری اسلامی ایران. ما هم مقلد حضرت امام خمینی بودیم و وظیفه‌مان اطاعت از علمای بزرگ است. امام زمان(عج) می فرمایند: “من کان سائلا لنفسه، علی العوام ان یقلدوا". ما مقلد امام خمینی بودیم و پیرو حرف ایشان. به جبهه‌ها اعزام شدیم و از گروه بحرینی ما هشت نفر شهید شدند که در گلزار شهدای قم دفن هستند.

چه مدت در جبهه بودید؟ چه نوع مجروحیت‌هایی دارید؟

دو سال قبل از اتمام جنگ به جبهه رفتم. در عملیات فاو و عملیات کربلای5 هم شرکت داشتم. دو سال و چهار ماه در جبهه بودم، سه بار هم مجروح شدم. پایم تیر خورد، به مغزم ضربه خورد. ترکش‌های کوچکی هم در بدنم دارم. مجروحیت ناشی از موج انفجار هم دارم. زمانی که ترکش به سرم خورد، بیهوش شدم؛ حتی برخی فکر کرده بودند که شهید شده‌ام. مرا به بیمارستان بردند، تقریبا دو هفته بیهوش بودم. تا خداوند دوباره به من فرصت حیات داد. الان در بنیاد شهید ایران پرونده دارم و جانباز 25 درصد محسوب می‌شوم.

مجروحیتتان مربوط به چه عملیاتی می‌شود؟

این مجروحیت در یک عملیات اطلاعاتی و غیر نظامی بود. در نزدیکی حورالعظیم و حوالی عملیات کربلای 5 رخ داد.

در جبهه همیشه همراه سردار شهید اسماعیل دقایقی بودم/در جبهه عکاسی هم می‌کردم

با کدام فرماندهان ایرانی همرزم بودید؟

شهید بزرگوار اسماعیل دقایقی با من دوست بودند و من همیشه همراه ایشان بودم. شهید دقایقی واقعا یکی از ملائک خدا در بین ما بود. در عملیات کربلای5 با هم بودیم که شهید شد. هنوز بیست دقیقه هم از عملیات نگذشته بود که ایشان شهید شد. بمباران عراق خیلی زیاد بود، مثل باران می‌آمد طوری که در همان بیست دقیقه اول حدود 60 شهید از جمله شهید دقایقی را دادیم. به خاطر کمک‌های استکبار جهانی، عربستان و کویت بهترین اسلحه‌ها را در اختیار عراق گذاشته بودند. در آن زمان اکثر کشورها با عراق بودند اما خدا با جمهوری اسلامی و مومنان بود. شهید حسین نعیمی رحمه الله علیه نیز از دوستانم بود.

دوستانتان در جنگ ایرانی بودند؟

بعضی ایرانی و بعضی غیر ایرانی، فکر می‌کنم شهید حسین قایقی عراقی بود. از مجاهدین عراقی بود که از عراق فرار کرد و به ایران آمد و پناهنده شد. ایشان از مخلصان بود و در همین عملیات مجروح شد و در عملیات مرصاد شهید شد.

از خاطراتتان در جبهه بگویید.

آن زمان همیشه دوربین دست من بود و در جبهه‌ها عکاسی می‌کردم. شهید محمد عالی از بحرین از خط خاکریز برگشت و به من گفت: از من با دوربینت عکس بگیر. الان شهید می‌شوم. مطابق خواسته‌اش سریع از او عکس گرفتم. هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که شهید شد. عکسش را هم در قم دارم.

در جنگ 33 روزه لبنان به عنوان یک بسیجی شرکت داشتم

در چه عملیاتی این اتفاق افتاد؟

در کربلای پنج؛ در این عملیات سه بحرینی شهید شدند. شهید شیخ ابراهیم ماده، که از قهرمان ترین افراد گروه ما بود هم در عملیات کربلای پنج مجروح شد. دستش ترکش خورد و خون زیادی از او رفت. حتی ما به او گفتیم برگرد و برو بیمارستان. اما او قبول نکرد. فقط پیش من آمد و چفیه‌ای به من داد و گفت بالای دستم ببند. گفت من به خاطر مجروحیت دستم دیگر نمی‌توانم بجنگم. اما می‌توانم مهمات را به بسیج منتقل کنم. به همین خاطر خداوند او را انتخاب کرد و در این عملیات یک بار مجروح و بار دیگر شهید شد.

چند عکس از دفاع مقدس دارید؟

زیاد، نزدیک به 1400 عکس داشتم. خیلی‌ از آن‌ها را از من گرفتند. سازمان اطلاعات بحرین، بعضی عکس ها را از من می‌دزدید. در سال 1991، وقتی به بحرین رفتم مرا دستگیر کردند. بعد از آزادی کویت، در بحرین عفو سیاسی خوردیم. خیلی اذیتم کردند. اطلاعات بحرین روی پرونده من نوشته بودند مزدور خمینی.

همچنان در بحرین فعالیت انقلابی دارید؟

بله؛ بعضی از دوستان و برادران من در زندان بحرین هستند، دولت آل خلیفه به من تهمت زدند که به چند نفر آموزش سلاح داده ام.

خود شما کجا آموزش دیدید؟

لبنان و ایران.در سپاه پاسداران و در حزب الله به لبنان. در جنگ 33 روزه لبنان هم شرکت داشتم. در آن زمان هم یک بسیجی بودم.

120 شهید بیداری اسلامی برای جمعیت زیر یک میلیون بحرین زیاد است

الان اوضاع بحرین چگونه است؟

قیام ملت بحرین ادامه دارد و چند روز پیش دولت آل خلیفه با وهابی‌ها، به شهری حمله کردند و یک مسجد دیگر را هم خراب کردند که متعلق به شیعیان بود. ملت الان اصرار دارند که به فعالیت‌های انقلابی ادامه دهند. به خیابان ها بیشتر می‌آیند. به رغم این گلوله‌های وهابی‌های سعودی و بحرین الان فعالیت جدیدی دارند به نام عصیان مدنی، ضد دولت بحرین. که در حال شروع است و ان شاالله قوی تر هم خواهد شد.

فقط مساجد شیعیان را خراب می‌کنند؟

مساجد شیعیان و حسینیه‌ها. علاوه بر آن قرآن‌ها را پاره می‌کنند و آتش می‌زنند. به قول حضرت امام خمینی مسجد سنگر است. ما اکثر اوقات بعد از نماز جلسات تعلیمی قرآن مثل احکام و سخنرانی در مساجد داریم. مثلا درباره این که ما باید انقلابی شویم مثل امام حسین(ع). داستان‌های امام حسین را نقل می‌کنیم و استفاده از این‌ها باعث می شود که مجاهد در راه امام حسین(ع) نیز بشویم. به همین خاطر احساس می‌کنند که ما برای آن‌ها خطر محسوب می‌شویم.

برخورد آل خلیفه با برنامه‌های شیعیان چگونه است؟

بعضی اوقات آل خلیفه و وهابی‌ها به ما حمله می‌کنند. در این بیداری اسلامی بیشتر از 120 نفر شهید شدند و این برای ملت بحرین زیاد است. چون جمعیت ملت بحرین کم است. جمعیت ما به یک میلیون هم نمی‌رسد. کسانی هم که تابعیت سیاسی گرفتند زیادند و بر ضد ما هستند. بیشتر این تابعین هم وهابی‌‌ هستند. از سیستان و بلوچستان و گروهک ریگی نیز میانشان حضور دارند که شیعیان را می‌کشند. بعد از این که در بحرین بیداری اسلامی اتفاق افتاده است، آل خلیفه و وهابی‌ها، درِ تابعیت را برای دیگر کشورها گشودند. از ایران، عربستان و … تابعیت زیاد داده‌اند. انگیزه‌شان هم از این کار آن بود که نسبت جمعیت شیعیان به وهابی‌ها کم شود. الان ما در بحرین شده‌ایم 50 درصد جمعیت، آل خلیفه و وهابی‌ها هم 50 درصد دیگر را تشکیل داده‌اند.

اهل تسنن بحرین هم این روحیه ظلم ستیزی شما را دارند؟

اهل تسنن به جز وهابی‌ها، با ما خیلی دوست هستند. خیلی از آن‌ها هم به خاطر فعالیت سیاسی زندان هستند. اتحاد بین شیعه و سنی در بحرین با فتنه‌هایی که آل خلیفه در خارج ایجاد می‌کند خیلی سخت شده است. سنی‌های وهابی به سنی‌های معمولی حرف‌هایی را تزریق می‌کنند ولی جواب نمی‌گیرند. ما خدا با شیعیان و مومنان در جهان است.

 

 نظر دهید »

نقطه شروع

18 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

خاطره ای کوتاه از شهید حسن شفیع زاده

تدارکات، یک تلویزیون بهش داد، قبول نکرد . مسئول تدارکات، تلویزیون را پشت ماشینش گذاشت . شفیع زاده هم تلویزیون رو از ماشین برداشت و گذاشت رو زمین . گفتم : چرا این هدیه راقبول نمیکنی؟ گفت :"میدونی، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعی داره، من نخواستم این عمل نقطه شروعی در زندگی من باشه میخوام ذره‌ای ناخالصی در عملم نباشه …

 نظر دهید »

روایتی از مرد ریش حنایی گردان تخریب

18 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

حسین، آلبومی از عکس‌های برادر شهیدش را در قفسه مغازه نگهداری می‌کند، دست چپش را به پشت سر دراز می‌کند و می‌گوید: هر عکس محسن یک خاطره و یک لبخند است.

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، حسین دین شعاری؛ برادر شهید محسن دین شعاری فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله(ص)، اکنون از پیشکسوتان بازار تهران است و حجره عرضه پوشاک دارد. وی با لهجه آذری در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری فارس روایتی از جانبازی برادر فرمانده و شهید خود را بازگو کرد.

* عزیز کرده خانواده

تازه از تبریز به تهران آمده بودیم که برادر بزرگم، حاج اصغر آقا من و برادرهایم را به کارخانه بافندگی برد. خانواده ما 13 نفره بود و 8 برادر و 3 خواهر بودیم که دوستانه و صمیمی در کنار هم درس می‌خواندیم و هم کار می‌کردیم. پدرم مداح بود و من به ذوق راه پدر و شوق اهل بیت مداحی می‌کردم. محسن فرزند آخر خانواده و عزیز کرده اهل خانه بود اما از بُعد معنوی از همه ما بزرگ‌تر بود.

* سرباز امام

شهید محسن دین شعاری جزء اولین سربازانی بود که به فرمان امام خمینی(ره) به پادگان‌ها برگشتند و خودشان را معرفی کردند. او همواره فریضه مقدس امر به معروف و نهی از منکر را انجام می‌داد و برای سربازان پادگان به خصوص آن‌هایی که در انجام فرائض تعلل می‌کردند برنامه شناخت ایدئولوژی گذاشته بود.

حدود 5/1 سال در سال‌های 57 و 1358 خدمت مقدس سربازی را انجام داد و پس از آن در سال 1360 به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست. با شروع جنگ تحمیلی عاشقانه به جبهه‌های نبرد شتافت و به عنوان مسئول گردان تخریب لشگر 27 محمد رسول‌الله (ص) مشغول به خدمت شد و در سال 1363 به سفر حج رفت. در عملیات‌های طریق‌القدس و کربلای 1 یادآور دلاوری‌ها و رشادت‌های خالصانه او در راه دفاع از میهن است.

*از نوجوانی کربلایی بود

برادر شهید با بیان اینکه محسن متولد خونگاه تهران است می‌گوید: محسن پنجم مرداد ماه 1338 متولد شد و پس از انقلاب و در اوایل جنگ فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله (ص) شد و زمانی که قرار بود برای بار دوم به سفر حج مشرف شود و به خاطر مسئولیت‌هایی که در جبهه داشت از تشرف به حج منصرف شد اما در همان سال در روز پانزدهم مردادماه سال 1366 درست مصادف با روز عید قربان به مسلخ عشق رفت و اسماعیل‌وار جان خویش را در حین خنثی‌سازی مین ضد تانک در قربانگاه ارتفاعات دوپازای سردشت فدای معبود ساخت و نام خویش را برای همیشه در قلب تاریخ زنده نگه داشت.

محسن از نوجوانی به اهل بیت (ع) علاقه زیادی داشت، 14 ساله بود که هیئت شهدای کربلا را ایجاد کرد و با سن کمش مسئولیت اجرایی آن را به عهده گرفت. سال 57 با اوج گیری مبارزات و افزایش چشمگیر شهدا از شهریور ماه به پزشکی قانونی رفت. حدود شش ماه در جابه‌جایی کسانی که در درگیری‌های خیابانی به شهادت رسیده بودند، کمک می‌کرد.

*او کلنگ خورده!

حسین، آلبومی از عکس‌های برادر شهیدش در قفسه مغازه نگهداری می‌کند، دست چپش را به پشت سر دراز می‌کند و می‌گوید: هر عکس محسن یک خاطره و یک لبخند است.

آلبوم را ورق می‌زند، عکس‌ها همراه یک یادداشت چیده شده‌اند و صاحب عکس با لبخندی در گوشه لب سخنی فراتر از توضیحات آلبوم برای گفتن دارد، به عکسی می‌رسد که امام خامنه‌ای در جمع رزمندگان لشکر 27 رسول ا… به یادگار گرفته‌اند، با اشاره دست عکس یکی از رزمنده‌ها را که محاسنی بلند و همان لبخند آشنای تصاویر قبلی را داشت نشان می‌دهد و با ذوقی در صدا و شکفتن لبخندی روی لب، اشک در چشمانش حلقه می‌زند و می‌گوید: او جانباز نیست، کلنگ خورده! محسن در جبهه خیلی مجروح می‌شد، یک بار همان طور که خم شده بود تا از تیررس ترکش‌ها در امان باشد، از کمر به پایین مورد اصابت قرار گرفته بود. به مجروحیت‌های عجیب و غریب محسن عادت کرده بودیم اما آن رو عصر پنجشنبه که با عصا به خانه آمده بود، در پاسخ چه شده است اهالی خانه گفت: «این دفعه ترکش کلنگی خورده‌ام!» همه خندیدند و گفتند: ترکش کلنگی دیگر چیست؟ تیر خوردی؟ ترکش خوردی؟ گفت: چطوری بگویم؟ می‌گویم ترکش کلنگی خوردم! گفتیم: همه رقم شنیده بودیم؛ تیر کالیبر 50، کالیبر 45، ترکش خمپاره 60، 80 اما ترکش کلنگی نشنیده بودیم.

*عکس یادگاری با رییس جمهور

آن روز این عکس را درآورد و تعریف کرد: «در عملیات والفجر 8 آقای خامنه‌ای به قرارگاه ما آمدند. بعد از عملیات اعلام کردند فرماندهان جمع شوند، با ریاست جمهوری دیدار داریم، ایشان می‌خواهند از بچه‌ها تقدیر و تشکر کنند. شب جمعه ماه رمضان، کادر لشکر، افطار مهمان رئیس جمهور بود و با ایشان صحبت‌های دوستانه و خودمانی داشتیم. نماز جماعت را که خواندیم و در کنار ایشان افطار کردیم. آقای خامنه‌ای گفتند: آماده شوید با هم عکس یادگاری بگیریم. بچه‌ها جمع شدند. ایشان گفتند: اول جانبازها بیایند. با بچه‌های جانباز کنار آقا رفتیم، یکی از دوستانم بلافاصله گفت: آقا، این برادر جانباز نیست، کلنگ خورده میگه جانبازم! آقا گفتند: کلنگ برای خدا خورده؟ گفت: بله، شب بود، رفته بود کانال بکند. ایشان گفتند: پس جانباز است، بیا کنار من!» و محسن کنار آقا ایستاد و عکس ماندگار گرفت. از آن جراحت به بعد زانوی او دیگر 90 درجه خم نمی‌شد.

*پل صدام

وی واقعه مجروحیت برادر این‌گونه شروع می‌کند: در عملیات والفجر 8 نیروهای لشکر 27 روی جاده‌ای تا 200 متری پلی معروف به «پل صدام» پیشروی کردند که آب زیر آن پل از خور عبدالله می‌آمد و به سمت کارخانه نمک می‌رفت. بعد منطقه را به تیپ امام حسن (ع) خوزستان واگذار کردند. عراقی‌ها خیلی مقاومت می‌کردند که پل را از دست ندهند، چون برای پدافند جای خوبی بود. آن‌ها شب پاتک زدند که تا فردا ظهر آن شب ادامه داشت. دشمن خط را شکست و در حال پیشروی بود، سمت چپ و راست نیروهای باتلاق بود و نمی‌توانستند کاری کنند، سنگر و جان پناهی به رای تردد در محل نداشتند. محمد کوثری، فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) به محسن گفته بود: «2 کیلومتر عقب تر روی همان جاده کانال بزنید. مین‌های ضد تانک با قدرت انفجار بالا کار گذاشته‌ایم.»

*آسفالت جاده؛ 50 متر روی هوا!

این برادر شهید روایت می‌کند: هم‌رزم‌های محسن گفتند نیروهای تیپ عقب نشینی کرده بودند اما این باعث نشد که روحیه گردان تخریب ضعیف شد، دشمن هم در حال پیشروی بود اما محسن سریع مین‌ها را به هم وصل می‌کرد، انفجار عظیمی رخ داد که آسفالت جاده در حدود یک مترمربع به عمق یک متر و نیم گود شد و تکه‌های آسفالت حدود 50 متر به هوا رفت. کار محسن و گردان تخریب همراه با ابتکار و خلاقیت بود اما جواب نداد. رژیم بعث هم به سمت گردان پیش می‌آمد، باید کانال حفر می‌شد تا لشکر از داخل آن حرکت کنند چرا که عبور از روی جاده تلفات زیادی داشت.

*یک کامیون لوله پولیکا بخر

وی به نقل از کوثری بیان کرد: «شهید دین شعاری به من گفت: برو اهواز، یک کامیون» لوله پولیکا بخر تهیه کردم و برگشتم، 12 لوله شش متری را از پودر آذر پر کردیم؛ پودر آذر مواد منفجره‌ای شبیه به گندم است. همراه فرمانده و چند نفر از گردان تخریب وسایل را به خط بردیم، لوله‌ها را به هم وصل کردیم و روی زمین قرار دادیم. فتیله 50 سانتی متر بود و توانستیم 100 متر از محل انهدام دور شویم، در محل انفجار آزمایشی زمین حدود نیم متری گودبرداری شد، پیش بینی می‌کردیم که با دو یا سه انفجار به اندازه کافی کانال گود شود، نوع خاک و بستر زمین متفاوت بود و باعث شد که در منطقه مورد نظر بیش از 10 سانتی متر تخریب ایجاد نشود.

*با کلنگ بکنید

دین شعاری ادامه می‌دهد: نوری که از این انفجار به وجود آمد منظره را روشن کرد و عراق 4 ساعت بر سر رزمندگان گلوله‌های توپ، تانک و خمپاره بارید. پناهگاهی هم نبود، کوثری به بچه‌های گردان تخریب گفت: باید کاری کنیم، بروید با کلنگ بکنید، بالاخره باید کاری کنیم، اگر هم بخواهید خودم بروم…؟ با این حرف رفتند و شروع به کندن با کلنگ کردند.

لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بیشتر تهرانی و دانشجو یا دانش آموز بودند و در بین آن‌ها کمتر می‌شد کشاورز یا حتی کارگر دید، دست‌هایشان بر اثر کلنگ زدن اول می‌زد.

*کلنگ نشکست!

وی تعریف می‌کند: ناگهان کلنگی در بین سوسوی ستارگان بالا رفت و بر زانوی حاجی فرود آمد. هم زمان با صدای فریاد آخ! حاج محسن، صداها در هم پیچید که وای! فرمانده گردان را زدی! بلایی به سرت می‌آورند که کارت به کرم الکاتبین می‌افتد! حاجی وقتی ترس رزمنده را دید، بدون آه و ناله، چفیه‌اش را از گردن باز کرد و بر زانویش بست و شب در بیمارستان صحرایی اروندکنار پانسمان شد. وقتی صبح آمد، فردی که کلنگ زده بود، با دیدن حاجی زیر گریه زد و محسن او را در آغوش گرفت و بر سرش دسی کشید، او را بوسید وبا لبخند گفت: «بابا! چیزی نشده، کلنگ از آسمان افتاد و نشکست!»

*تیر و رکش می‌خوریم، کانال نمی‌کنیم!

به گفته برادر شهید، چون حاجی روحیه و تکیه گاه گردان محسوب می‌شد، عقب نرفت و پای لنگ کلنگ خورده در خط ماند. محسن لنگان اما بی عصا راه می‌رفت و بچه‌ها می‌گفتند: «حاضریم تیر و ترکش بخوریم اما کانال نکنیم! دین شعاری یک کلنگ به پایش زده تا مجروح شود و بگوید شرعاً نمی‌تواند کاری کند.» حاج محمد تعریف می‌کرد وقتی کانال به نتیجه نرسید به محسن گفتم: حالا که این اتفاق افتاد باید تا آخر عملیات در منطقه بمانی. تصور دوکوهه رفتن را از ذهنت پاک کن چون من نمی فرستمت. او هم با لبخند همیشگی‌اش پاسخ داد: من که هستم اما یادت باشد که من وظیفه‌ام را انجام داده‌ام، حالا هرچه می‌خواهی، بگو.

*کانال به دست پدر شهدا به سرانجام رسید

وی اظهار می‌کند: برادرم دیگر نمی‌دانست چه کار کند، کوثری مسئولیت منطقه را به او داده بود و گفته بود بالاخره باید خودت قضیه راحل کنی و تا پایان کار جلو بروی. محسن هم پاسخ داده بود: «بابا چی کار کنم نمی شه» تا اینکه «هادی عبادیان» مسئول لجستیک به یاد پدر شهید معصومی و دو پدر از شهدای دیگر لشکر که مقنی بودند افتاد و یک نفر را به همدان فرستاد و این سه پدر شهید باجان و دل قبول کردند و 18 نفر دیگر هم همراه خود کرده بودند.

*تونل را عمیق حفر کردند

دین شعاری در ادامه می‌گوید: به گفته فرمانده لشکر، شب اول هماهنگ شد تا مقنی‌ها جلو بروند. از آن‌ها خواستیم تا کانال را 50 تا 70 متر عقب تر از پیشانی دفاعی خودمان بزنند تا حالت پوششی هم داشته باشد. به خوبی می‌دانستند که در خط، آتش بر سرشان می‌ریزد، اما احداث تونل را آغاز کردند، طبق اصول کاری خودشان تونل را عمیق حفر کردند طوری که صبح داخل تونل ایستادیم محور روبه رو دیده نمی‌شد. به آن‌ها گفتم ارتفاع نباید از یک متر و 10 سانتی‌متر بیشتر باشد. این‌گونه کانال زده شد و شهید دین شعاری همراه گردان تخریب جلوی آن را مین گذاری کردند تا مانع هجوم عراقی‌ها بشود.

*شهادت، هنرمندان خدا

وی از آخرین روزهای حیات دنیوی فرمانده تخریب می‌گوید: چند هفته قبل از شهادت حاج محسن، با برادرم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بود، محسن حال و هوای دیگری داشت از او خواست که با هم بر سر مزار شهدا نیز بروند، وقتی وارد قطعه شهدا شدند. برادرم تعریف می‌کند: حاجی انگار دنبال چیزی می‌گشت علت سرگردانی‌اش را پرسیدم گفت می‌خواهم مزار شهید نوری در قطعه 29 را پیدا کنم پس از کمی جستجو مزار شهید علیرضا نوری را پیدا کردیم در کنار مزار او یک قبر خالی بود حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را بر روی مزار خالی گذاشت و گفت مرا اینجا دفن کنید، با تعجب پرسیدم، اشتباه نمی‌کنی اما محسن آرام گفت اینجا قبر من است، بعد از شهادت حاجی با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمی‌دانم برنامه‌ها چطور ردیف شده بود که بچه‌های تخریب هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیش‌بینی کرده بود به خاک سپردند، محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود.

*سامیه امینی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 383
  • 384
  • 385
  • ...
  • 386
  • ...
  • 387
  • 388
  • 389
  • ...
  • 390
  • ...
  • 391
  • 392
  • 393
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک

آمار

  • امروز: 2105
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس