نبرد
به نام خدا
درگیری در ساحل کرخه با از کار انداختن و کشتن سرنشینان یک نفربر عراقی که از آب گذشته بود آغاز شد. بعد، یک سرباز عراقی که با شنا ازآب عبور کرده بود و در حالی که لخت بود و داشت خودش را خشک می کرد، بچه ها حتی به او فرصت ندادند که اسلحه اش را بردارد و… حالا دیگر هر کس پا به ساحل شرقی رودخانه می گذاشت، در تیررس ما بود. از جمله چند عراقی دیگر که کمی آن سوتر تن به آب زده بودند و مثل اینکه در استخرخانه شان شنا می کنند، قهقه های مستانه شان به آسمان بلند بود… و به خدا که در تمام عمر، صحنه ای دلخراش تر ازاین صحنه و این همه سرخوشی دشمن درآب و خاک میهنم ندیده بودم! درگیری در ساحل کرخه با از کار انداختن و کشتن سرنشینان یک نفربر عراقی که از آب گذشته بود آغاز شد. بعد، یک سرباز عراقی که با شنا ازآب عبور کرده بود و در حالی که لخت بود و داشت خودش را خشک می کرد، بچه ها حتی به او فرصت ندادند که اسلحه اش را بردارد و… حالا دیگر هر کس پا به ساحل شرقی رودخانه می گذاشت، در تیررس ما بود. از جمله چند عراقی دیگر که کمی آن سوتر تن به آب زده بودند و مثل اینکه در استخرخانه شان شنا می کنند، قهقه های مستانه شان به آسمان بلند بود… و به خدا که در تمام عمر، صحنه ای دلخراش تر ازاین صحنه و این همه سرخوشی دشمن درآب و خاک میهنم ندیده بودم!
بچه ها دو قایق موتوری دشمن را که مشغول گشت زنی در گدار مرادآباد بودند، زیر نظر داشتند. این گشتی ها گویا به خاطر سر و صدای زیادی که در منطقه بود، متوجه صدای شلیک سلاح های سبک ما نشده بودند. آن سوی پل متحرک، رانندگان تانک های عراقی که منتظر فرصت برای عبور از پل بودند و عجله داشتند که کار نصب پل تمام شود، با فشار دادن پدال های گاز، آن قدر سر و صدا و غوغا راه انداخته بودند که دیگر کسی ازآنها صدای شلیک سلاح های ما و فریاد نیروهای خودشان ار که از وجود ما خبر می دادند و کشته می شدند، نمی شنید….
در قسمتی ازساحل مقابل، چند قبضه توپ دشمن با خدمت و مهمات آماده عبوراز پل بودند و پشت سر آنها هم سربازان عراقی به صورت خبردارایستاده بودند. بچه ها هم آماده بودند که ضربه اساسی را به دشمن وارد آوریم. من خودم هم یک آر.پی.جی و مقداری مهمات اضافی برداشتم و با هماهنگی،
در میان آنها قرار گرفتم… تمام کینه مان را در گلوله هایمان انباشتیم و همه را به یکباره بر سر دشمن فرو ریختیم…
نام خدا و یاد شهیدان جسارتی بی اندازه به ما بخشیده بود، روحیه ی بچه ها عجیب بود و کار بزرگی که انجام دادند، عجیب تر! پل متحرک، منهدم شد و نیروهایی که بر روی آن کار می کردند، به آب افتادند. در آن سوی رود، بی نظمی و درهم ریختگی یکان های عراقی، آنها را حسابی سراسیمه کرده بود، آن قدر که فرصت پیدا نکردند از تیررس سلاح های ما بگریزند….
با جانفشانی بچه ها، سه دستگاه تانک و دو دستگاه نفربر دشمن به آتش کشیده شد و یک قایق موتوری آنها هم در کرخه غرق شد. از نفرات آنها، هر کس که در ساحل مقابل یا سطح آب و روی پل به چشم می آمد، از داخل جنگل، مورد هدف قرار گرفت، تا آنجا که رنگ آب دراین قسمت رودخانه تغییر کرده بود. ضمناً سرگرد هم (در سمت چپ ما) با عراقی ها درگیر شده بود و در آنجا نیز تلفات و خساراتی به دشمن وارد شده بود….
از شروع درگیری، کمی بیشتر از یک ساعت گذشت… ناگهان صدای غرش هواپیماهای خودی به گوش رسید که داشتند منطقه را دور می زدند. سرهنگ فروزان، وعده اش را خوب، دقیق و به موقع، عمل کرده بود. ما بایستی هر چه زودتر منطقه را ترک می کردیم. به سرعت از منطقه دور شدیم و دقایقی بعد، خلبانان شجاع نیروهای هوایی ارتش جمهوری اسلامی، منطقه نبرد و به آتش کشیدند و کلیه تجهیزات عراقی ها در منطقه «گدار مراد آباد شوش »، منهدم شد.
همه ما از پیروزی که به دست آمده بود، بسیار خوشحال بودیم. چون می دیدیم که پیش بینی ستاد مشترک، درست بوده و عراقی ها حقیقتاً قصد اشغال شوش را داشتند و می خواستند با بستن راه آهن و راه شوسه اصلی خوزستان،
اشغال خوزستان را سرعت بخشند اما گروه کوچک ما، با سد کردن راه نفوذ آنها به شوش و سد شدن میان آنها و راه های اصلی استان (خوزستان)، توانسته بود به توفیق الهی، مانع این پیروزی دشمن شود.