گله
به نام خدا
وقتی در کردستان بودیم، مأموریت ما حفظ یکی از ارتفاعات بود. یک روز متوجه شدیم یک گله گوسفند به طرف ما در حال حرکت است. وقتی در کردستان بودیم، مأموریت ما حفظ یکی از ارتفاعات بود. یک روز متوجه شدیم یک گله گوسفند به طرف ما در حال حرکت است. ما می دانستیم که در لابه لای گوسفندان تعدادی از عناصر ضد انقلاب وجود دارد. به همین خاطر، گله را به گلوله بستیم و تعدادی از گوسفندان را به همراه ضد انقلاب تار و مار کردیم و بقیه گله را به غنیمت گرفتیم.
از آن روز به بعد، هر روز یکی یا دو تا از گوسفندها را سر می بریدیم و تا مدتی نیاز به مواد غذایی نداشتیم.
سربازی داشتیم که بسیار شجاع و با حوصله بود. گاهی به قلب ضد انقلاب می زد و از آنها اسیر می گرفت و با خود می آورد. از آن روزی که گله گوسفند را به غنیمت گرفتیم، هر کس یک ضد انقلاب را به اسارت می گرفت، می گفت :«یک بز آورده ام.»