پل کرخه
به نام خدا
زمستان سال 63 داشتیم آماده میشدیم برای عملیات بدر ومرتبا بین منطقه جزایرمجنون وپادگان در تردد بودیم.عصر یه روز زمستانی و سرد که روز قبلش بارون خیلی شدیدی زده بود برگشتم به پادگان تا قدری وسیله ببرم
زمستان سال 63 داشتیم آماده میشدیم برای عملیات بدر ومرتبا بین منطقه جزایرمجنون وپادگان در تردد بودیم.عصر یه روز زمستانی و سرد که روز قبلش بارون خیلی شدیدی زده بود برگشتم به پادگان تا قدری وسیله ببرم.از ستاد لشکر بیسیم زدن که فوری یکی دو تا آمبولانس بفرستین کنار پل کرخه.روی رودخانه کرخه دوتا پل وجود داشت.اولی پل فلزی بود که از تا قبل از عملیات فتح المبین در دید و تیررس عراقی ها بود و دومی یه پل با ارتفاع کم وبتونی که بوسیله لوله های بزرگ سیمانی در آب مسیر تردد وسائل نقلیه سنگین بود.وبعضا در هنگام طغیان رود کرخه آب از روی این پل رد میشد.رسیدم به محل پل بتونی . دیدم سردار شهید سید محمد غفاری فرمانده لجیستیک لشکر شخصا در محل هستن و دارن قضیه رو مدیریت میکنن.داستان از این قرار بود که چند تا تریلی داشتن از پل عبور میکردن تا برن از انطرف کرخه چند تا تانک بیارن که با طغیان رودخانه روبرو میشن.متوسط آب روی پل کمی از چرخهای تریلی بلند تر بوده ولی بدستور فرمانده خودشون میزنن به آب که بخیال خودشون آب تریلی رو تکون نمیده.چهارتا از تریلی ها از آب عبور میکنن و آخریشون بدلیل اینکه پل نرده و حفاظ نداشته از روی پل میفته داخل رودخونه و غلطی میزنه ودوباره روی چرخهاش میمونه .راننده و کمکش فقط فرصت میکنن از توی کابین بیان بیرون و برن روی سقف اطاق تریلی.آب تا زانوی این بنده خدا ها ئی که روی سقف تریلی بودن بالا اومده بود.و مرتب داشت بالا و بالاتر می اومد.هوا خیلی سرد و شدت سردی آب باعث شده بود که توی این چند ساعتی که از این حادثه گذشته بود بدن راننده وکمکش یخ بزنه و امکان تحرک رو از اونها بگیره .متاسفانه هردوشون شنا بلد نبودن و هرکسی نظری میداد که چطوری این دو نفر رو از توی سیلاب خارج کنند.شهید سید محمد غفاری گفت حتما باید یه قایق بیاریم تا بتونیم هردو رو نجات بدیم.ولی قایق های لشکر رو برای عملیات منتقل کرده بودن به جزیره.نهایتا تصمیم بر این شد .چرثقیل لشکر بیاد و بوم یا همون دکلش رو تا جائی که امکان داره دارز کنه و بوسیله یه طناب که یک سرش به قلاب جرثقیل و سر دیگرش یه تیوپ بسته شده نزدیک این دوتا ببره.
رودخونه و در یکدم آب محوش کرد.هوا تاریک شده بود و دیگه کسی اون رو نمیدید.کمک راننده در چند ثانیه غرق شده بود و هیچ راهی برای نجاتش نبود.پیر مرد راننده که از شدت سرما و یخ زدگی نمیتونست حرف بزنه فقط نگاهش به رودخانه بود و از گوشه چشمش اشک میومد
اونها هم خودشون رو به تیوپ آویزون کنند و جرثقیل بلنشون کنه و بیاره به خشکی.آب مرتبا داشت زیاد میشد و گریه شاگرد تریلی که داد میزد ترو خدا راننده رو نجات بدین وتوی فکر من نباشین باعث شده بود تا کار تصمیم گیری رو مشکل کنه .شهید غفاری مخالف بود و از جهتی با چشم خودش میدید که آب داره زیاد میشه و موجهای شدید و بلند رودخانه داره بیشتر و بیشتر میشه.بناچار قبول کرد.طناب رو به قلاب وصل کردن و بوم جرثقیل داشت نزدیک و نزدیک تر میشد.تیوپ رسید به شاگرد و برسم ادب واحترام اول راننده که پیر مرد بود به تیوپ آویزون شد .همه نگران بودن که نکنه بیفتن داخل آب.آخه بدن هاشون یخ زده بود.بلاخره راننده رسید به خشکی.شدت آب بیشتر شد و موج های عجیبی که در اثر برخورد با دیواره پل به چند متر میرسیدن .صحنه وحشتناکی بود بوم جرثقیل برای آوردن کمک راننده برگشت بالای سرش.
پل کرخه
دستش رو قلاب کرد دور تیوپ و جرثقیل شروع کرد به بلند کردن کمک راننده .یک دو متری از سطح آب بلندتر شده بود و بوم جرثقیل داشت دور میزد تا بیاد طرف خشکی.یه دفعه دست کمک راننده بر اثر سردی هوا و آب از تیوپ جدا شد و جلو چشمان حیرت زده ما افتاد توی رودخونه و در یکدم آب محوش کرد.هوا تاریک شده بود و دیگه کسی اون رو نمیدید.کمک راننده در چند ثانیه غرق شده بود و هیچ راهی برای نجاتش نبود.پیر مرد راننده که از شدت سرما و یخ زدگی نمیتونست حرف بزنه فقط نگاهش به رودخانه بود و از گوشه چشمش اشک میومد.بدستور شهید غفاری راننده تریلی رو آوردیم پادگان .خود شهید غفاری مثل فرزندی که پدر پیرش رو احترام کنه اومد بهداری پیرمرد رو کول کرد و گذاشت داخل حمام آب گرم .خوش پیرمرد رو با آب گرم شستشو داد . لباس تنش کرد .مانده بودم که این شهید بزرگوار چقدر برای افراد سالخورده احترام قائله.دست پیرمرد رو گرفت و آورد توی یکی از اطاق های بهداری دکتر معاینش کرد و شهید غفاری خداحافظی کرد و رفت در حالی که از دیدگان پیرمرد هنوز هم اشک جاری بود.