وصیتنامه شهید عبدالمحمد فراست
دقت کنیم که خدای نکرده اعمال فقط شعار خالی نباشد و از امام اطاعت کنیم تا چهارده معصوم و خدای متعال اطاعت کرده باشیم .
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا الیه راجعون
خدایا تو را سپاس می گویم که در حق این بنده سراپا تقصیر عنایتی کردی و حضور نا چیز مرا در دفتر لطف و کرم خویش ثبت نمودی .
خدایا مرا در حالی به حضور خویش بخوان که دین مبین اسلام و رسول اکرمت(ص) و زعامت و امامت و معصومین دوازد گانه که آخرین آنها مهدی موعود امام عصر روحی له الفداه از ذریه پاک فاطمه زهرا(ع) یقین و ایمانی پاک و سالم پیدا کرده باشم و به حق جوابگوی نائب راستین امام مهدی (عج) و زعیم عالیقدر خمینی کبیر روحی له الفداه بوده باشیم .
انشاءالله سخنی با تو مادر من
ای مادر عزیز جانم فدای تو خدایا نمی دانم چگونه شکر نعمتهایت کنم ، خصوصا نعمتی همچون مادرم از آن لحظه که وجود مرا با وساطت شیر یزدان علی (ع) از نزدت در خواست نمود و تا لحظه ها بعد که مرا در مساجد و پای نبردهای سیدالشهداء بر دوش مرا با نغمه های شیرین معصومین (ع) آشنا کرد و آن لحظه ای که مرا به تعلیم در مدرسه برد و سپس در کلاس قرآن توفیق نمود و آنگاه که یتیم شدم و همچون کوه استوار مردانه علاوه بر مادری برایم پدری نیز کرد.
مادرم زحمت ها کشیدی همه را اعتراف دارم، نافرمانیت کردم ولیکن اینجا هم حق دارم که از تو جدا شوم زیرا راهی انتخاب کردم که امام حسین(ع) گفت اگر با کشتن من دین جدم برقرار می شود پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید همه ما فدای اسلام و قرآن و راه پاک سیدالشهداء خداحافظ مادر عزیزم مادر جفا پیشه ام مادر زخم خورده ام مادر رنج تنهائیها کشیده ام حلالم کن دیدار قیامت در حضور معصومین (ع) انشاءالله صحبتی با امت ای برادران ایمانی من کسی نیستم که برای شما پیامی داشته باشم اما همین قدر بدانید که حضرت امام مد ظله العالی را خداوند برای ما محک قرار داده تا مشخص شود رهرو حقیقتی پیغمبر (ص) و اوصیائش کیست.
دقت کنیم که خدای نکرده اعمال فقط شعار خالی نباشد و از امام اطاعت کنیم تا چهارده معصوم و خدای متعال اطاعت کرده باشیم .
صحبتی با همکاران ای برادران شما هم از امت جدا نیستید بالاخره ماجرای شعب ابیطالب و سر گذشت اصحاب صفه را فراموش نکنید و با این اوصاف آینده سازان را به خاطر خدا خوب هدایت و ارشاد کنید دانش آموزان عزیز و ای امید امام و امت شما همانید که امام عزیز در برابر زور گویان و دژخیمان گفت یارانم در گهواره اند و شیر می خورند بنابراین بخوانید و بگوئید و هدایت شوید در خط امام که دینتان را خوب ادا کنید .
انشاءالله و السلام علی من اتبع الهدی به امید رهگشای راه کربلا و فرج امام زمان و سلامتی امام و یاران صدیقش.
درباره شهید
نام:عبدالمحمد
نام خانوادگی:فراست
نام پدر:امراله
شماره شناسنامه:26
تاریخ تولد:1342
عضویت:بسیجی
تاهل:مجرد
تاریخ شهادت: 1366/01/20
محل تولد:لارستان
زندگینامه شهید عبدالمحمد فراست
عبدالمحمد 21 رمضان سال 1342 به دنیا آمد.او را عبدی صدا می کردند.تحصیلات دوره ابتدایی را با نمرات عالی به پایان رساند و وارد مدرسه راهنمایی رازی شد. «قبل از انقلاب تمام قرآن مجید را نزد مرحوم کربلایی عباس که یکی ا متدینین محله بود فرا گرفت. اهالی محله با اذان های او کاملاً آشنا بودند. نماز جماعتش ترک نمی شد و در کمک به تهیدستان پیش قدم بود.عبدی من یازده ساله بود که یتیم شد.هر وقت می رفت حقوق پدرش را می گرفت حقوق دو روز را به فقرا می داد.» با اتمام دوره راهنمایی وارد هنرستان ابوذر غفاری شد و در این ایام در راهپیمایی ها و ضد رژیم شرکت می کرد.بعد از انقلاب با کمک همسایگان،محله شان را آسفالت و لوله کشی نمود. «اول جنگ پسرم کلاس نهم بود.روزی دیدم با عجله آمد و پاکتی برداشت و شروع کرد به جمع آوری وسایلش. گفتم: کجا؟ گفت هر جا که خدا بخواهد. او رفت و من هم پشت سر او التماس کنان که مادر تو هنوز مرد جنگ نشده ای،الان وقت درس خواندن توست.کاروان اعزامی از سه راه باقرپوریان عازم حرکت بود.تا به او رسیدم بازویش را گرفتم و گفتم:مادر بگذار من دورت بگردم بعد برو. چهار بار دورش گشتم.جماعت حاضر همه گریه کردند و گفتند نزار برود.گفتم نمی توانم.تا چهل روز از او خبر نداشتم.تا اینکه با تن زخمی برگشت.پس از بهبودی چند بار دیگر عازم جبهه شد.» در رشته تراش دیپلم گرفت.سال 62 در رشته کاردانی امور تربیتی دانشگاه تربیت معلم تهران قبول شد و مشغول تحصیل گردید.«بعد از دو سال که از دانشگاه تهران برگشت تا یک هفته اجازه نداد برنج درست کنم. بعد از یک هفته دلیلش را پرسیدم.گفت: برنج را از دو سال پیش درست مصرف نکرده ای.حالا مشمول خمس می شود!گفتم چه می گویی پسر؟ با خنده گفت: مادر برنج ها را بده ببرم برای کمک به جبهه.» معلم عربی و قرآن بود.با این حال از فکر جبهه غافل نبود و هر از چند گاهی جبهه می رفت. اواخر سال 65 مدت کوتاهی پس از بازگشت از جبهه بار دیگر عازم جنوب شد.«هر بار که می گفتم من تنها هستم و بعد از تو کسی را ندارم می گفت خدا که هست بس است و با این جمله به من آرامش می داد.» در منطقه عملیاتی شلمچه مسئول مخابرات گردان امام رضا (ع)،لشکر نوزده فجر بود؛تا اینکه در بیستم فروردین سال 66 به شهادت رسید.
روحش شاد.
مببع : سایت فاتحان