بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند
به نام خدا
یکی از شکنجه های غیرانسانی عراقی ها با اسرای ایرانی، بستن دست های آنها از پشت و آویزان کردن شان از پا به پنکه سقفی بود.
در سال های جنگ و پس از آن ایران میزبان تعداد زیادی اسیر عراقی بود که با آنها مثل میهمان رفتار می شد.
بررسی خاطرات اسرا که بخش زیادی از آنها به صورت مکتوب موجود است، از رفتار انسانی و اسلامی ایرانیان با اسرای عراقی حکایت دارد.
در اردوگاه هایی که این افراد در آن نگهداری می شدند، متناسب با تعالیم اسلامی با سربازان و افسران عراقی رفتار می شد.
این در حالی است که عراقی ها در زندان ها و اردوگاه های مخوف خود با اسرای ایرانی با بدترین شکل ممکن رفتار می کردند و از هیچ آزار، اذیت، شکنجه روحی و جسمی به آنها دریغ نمی کردند.
اسرای ایرانی به پاس همین پایمردی و مقاومت هایشان بود که لقب آزاده را از آن خود کردند.
یکی از این اسرا که قبل از اسارت به تحصیل مشغول بود و در سال 62 به اسارت بعثیان عراقی درآمده است، درباره خاطرات خود از آن دوران می گوید: اوایل سال 63 در اردوگاه موصل 7 بودیم که اعتصاب دسته جمعی کردیم، دلیل آن هم این بود که مسئولان ما گفته بودند، باید اذان از بلندگو پخش شود اما عراقی ها این کار را انجام نمی دادند و بجای آن آهنگ های مبتذل پخش می کردند.
بنابراین ما چهار روز اعتصاب کردیم، در این چهار روز نه عذا خوردیم و نه آب، البته یک شهید دادیم، ماجرا هم چنین بود که به دلیل صرف نظر کردن ما از خوردن غذا آنها تصمیم گرفتند برای تنبیه ما به بچه هایی که در بیمارستان بودند نیز غذا ندهند.
ˈمحمدرضا خدادادیˈمی افزاید: عاشورای 64 بود، ما از قبل به بچه ها گفته بودیم که یک ˈسر جیبیˈ درست کنند و رویش ˈیا حسینˈ بنویسند.
در روز عاشورا در حیاط بودیم که ناگهان با اعلام آتش(کلمه رمز)، تمام بچه ها سر جیب هایشان را درآوردند و به پیراهن هایشان وصل کردند.
سربازان عراقی یکی دو نفر را صدا زدند و به آنها گفتند که اینها را بردارید، اول داد و بیداد کردند اما وقتی دیدند همه بچه ها با هم متحد هستند، دیگر حرفی نزدند.
به گفته این آزاده، بعضی تنبیهات عراقی ها بسیار وحشیانه بود، مثلا با دست های از پشت بسته پاها را به پنکه سقفی می بستند و پنکه را روشن می کردند، در حالی که پنکه می چرخید با کابل ضربه می زدند، شکنجه دیگر این بود که به بدن شوک برقی وارد می کردند تا بدین وسیله بچه ها را وادار به اعتراف به کارهایی کنند که انجام نداده بودند.
خدادادی ادامه داد: یکی از دوستانم به خاطر یک سیلی که از سربازان عراقی خورده بود، پرده گوشش پاره شد، هرچه به بیمارستان مراجعه کردیم، نتیجه ای نداد، به صلیب سرخ هم شکایت کردیم، گفتند، اتفاقی است که افتاده، شما نباید با آنها درگیر شوید.
وی اضافه کرد: ما با ایران تبادل نامه داشتیم، قبل از اسارتم به خانواده گفته بودم، اگر اسیر شدم و چیزی خیلی بد بود، می نویسم، وضع ما خیلی خیلی خوب است، یعنی اگر دو تا خیلی آوردم، بدانید برعکس است، یا مثلا اگر گفتم، فلان مساله خیلی خیلی بد است، یعنی خوب است.
عراقی ها گفته بودند که وقتی ما وارد آسایشگاه می شویم، شما باید برای احترام از جایتان بلند شوید، روزی موقع ناهار یکی از عراقی ها آمد داخل، ما از سرسفره بلند شدیم و او شروع به کتک زدن چند تا از بچه ها کرد.
گفتیم: چرا کتک میزنی ؟!
او گفت: مگر شما مسلمان نیستید که از سر سفره بلند می شوید. مسلمان هیچگاه نباید از سر سفره برخیرد.
بعد از 10 دقیقه، نگهبان دیگری آمد، این بار ما بلند نشدیم، او هم چند نفر از بچه ها را کتک زد، دلیلش را پرسیدم، گفت، چرا بلند نشدید؟ مگر ما نگفتیم، موقعی که یک عراقی می آید، باید برخیزید.
ایرنا