نذر شهادت
به نام خدا
هرکسی به اندازه مقامی که در درگاه الهی داشت از نحوه و زمان شهادت خود با خبر بود؛ حمید گیمدیلی طالب شهادت بود حتی برای شهادت، نذر کرد.
اینبار یکی دیگر از دلاورمردان عرصه نبرد به سخن آمد تا ما را با خاطرات خود آشنا کند و از یکی از همرزمان شهید خود خاطره بگوید. از اینکه برادر و همرزمم غلامرضا کرامتزاده که از رزمندگان با سابقه دفاع مقدس است، اینجانب را قابل دانسته که همنشین دردهای روزهای حماسه او باشم سپاسگزارم. بنده هم رویکرد همرزمان خود را به بازگو کردن خاطرات دفاعمقدس به فال نیک میگیرم و امیدوارم این رسالت مهم و خطیر بین همه بچههای رزمنده اشاعه پیدا کند چرا که مقام معظم رهبری میفرماید: «آخرین حلقه رزم یک رزمنده نه تحویل سلاح به واحد تسلیحات، که نوشتن خاطرات نبرد است. یک رزمنده تا زمانی که خاطراتش را ثبت نکرده، هنوز چیزهایی به تاریخ و آینده و آرمانش بدهکاراست»
غلامرضاکرامتزاده اینچنین از شهید بزرگوار حمید گیمدیلی میگوید: هرکسی به اندازه مقامی که در درگاه الهی داشت از نحوه و زمان شهادت خود با خبر بود؛ حمید گیمدیلی طالب شهادت بود حتی برای شهادت، نذر کرد.
شهید حمید گیمدیلی اهل دزفول و از بچههای مسجد امیرالمومنین(ع) و جزو نیروهای ذخیره سپاه بود که به طور مادرزادی از ناحیه پا دچار معلولیت بود. او به سختی راه میرفت ولی این مشکل نتوانست او را از رفتن به جبهه باز دارد او با همت، غیرت و مردانگی خود به جبهههای نبرد رفت و از اوایل جنگ جزو نیروهای تدارکات گروهان و گردان خطشکن بود. او بسیار مهربان و عارف بود.
حمید علاوه بر اینکه قاری قرآن بود، بسیار زیبا اذان میگفت بهطوری که همه رزمندگان با صدای اذان او از خواب بیدار میشدند. او از نظر اخلاقی و حالات عبادی فرد بینظیری بود و چون نمیتوانست در خطشکنی شرکت کند هنگام اعزام نیروها به منطقه، آنها را با قرآن کریم و گریهکنان بدرقه میکرد تا قبل از عملیات والفجر 8 ، حال و هوایش به کلی تغییر پیدا کرده بود.
با همه بچهها شوخی میکرد و سر به سر همه میگذاشت؛ طبق معمول در شب عملیات والفجر ۸ قرآن به دست بچهها را از زیر قرآن رد میکرد و مرتب میخندید به او گفتم:«حمید چه خبر شده است» گفت: «این دفعه نوبت من است و شهید خواهم شد»
وی اظهار داشت: چند روز بعد که عملیات والفجر۸تمام شد، حمید را دیدم که زنده است؛ به او گفتم: «تو که هنوز شهید نشدی؟»، او با خنده جواب داد: «مادربزرگم به امامزاده سبز قبا رفته و 20 تومان نذر کرده که من شهید نشوم». به او گفتم: «تو چه کار کردی؟» حمید گفت: «من نیز پنجشنبه به امامزاده رفتم و 40 تومان نذر کردم که شهید شوم و به آقا سبزقبا گفتم که 20 تومان مادر بزرگم را خنثی کنید»
همین اتفاق هم افتاد و در تاریخ 12/5/ 1364 زمان برگشت از منطقه در انتهای روستای ابوشانک از توابع آبادان ساحل رودخانه بهمنشیر به همراه بچههای گردان بلال، توسط هواپیمای عراقی اتوبوسشان مورد هدف قرار گرفت و ۳۵نفر از آن عزیزان به شهادت رسیدند. و نذرحمید به اجابت رسید و او به ما ثابت کرد که میتوان حتی با پای معلول پرواز کرد. البته به شرط اینکه عاشق حقیقی باشی. روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.
خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
شناسنامه شهید
نام و نام خانوادگی: حميد گيمديلي
نام پدر: محمد علی
نام خانوادگي مادري: نامشخص
تاریخ تولد: 1343/3/14
محل تولد: دزفول
آخرین محله سکونت: دزفول خ فجر
تاریخ شهادت: 1348/10/11
محل شهادت: اروند کنار
عملیات منجر به شهادت: در کلیه عملیاتهاوپدافندیهای ل7بوده
نحوه شهادت: نامشخص
یگان: ل7 ولیعصر(عج)
محل دفن: شهر دزفول گلزار شهدا شهید آباد
منبع : شبکه خبری دز