خاکریز
به نام خدا
هدف: خدمت به مردم
شهید عباسعلي احمدي تحصيلات ابتدايي را در سالهاي 47-1342 به پايان برد و دوره راهنمايي را در مدرسه شهيد حاجيلو (فعلي) در سال 1350، با موفقيت گذراند. در سال 1357 به خدمت سربازي رفت و براي گذراندن دوره آموزش نظامي به پادگان جلديان در نقده اعزام شد ولي پس از مدت كوتاهي، از خدمت معاف شد.
او كه از سنين نوجواني در انديشه خدمت به مردم و كشورش بود، تصميم گرفت به استخدام ژاندارمري درآيد. در سال 1361، پس از گذراندن دوره آموزشگاه افسري، با درجه ستوان سومي خدمت خود را در لشكر 64 اروميه آغاز كرد و به كردستان اعزام شد و در 26 سالگي، ازدواج كرد. عباسعلي احمدي فرماندهي يك گروهان در پايگاه سادتي 2 در منطقه سردشت را برعهده داشت. او و نيروهايش در كمين دشمنان تجزيهطلب افتادند و در درگيري خونيني، عباسعلي و دو سرباز ديگر به شهادت رسيدند.
لذت شام شهادت
در تاریخ 26/11/62 به دزفول رسیدیم. ما را در منطقهای پشت سد دز بردند. حدود 10 روزی در آنجا آموزش دیدیم. سختترین آموزش ما روز آخر بود. از صبح ما را پیاده به سمت سد دز حرکت دادند. ظهر به سد دز رسیدیم. در آنجا نماز، ناهار، استراحت و دوباره پیاده به موضع خودمان برگشتیم. نرسیده به موضع هوا تاریک شده بود.
در همین موقع با آن همه خستگی شروع به تیراندازی و رزم و خشم شب کردند. اگرچه خسته بودیم، اما برای ما لذتبخش بود. صدای فرماندهان بود که سکوت شب را میشکست؛ صدای گلولههای مشقی، سینهخیز و دویدن و سنگر گرفتن. برخی هم تنبیه میشدند و مجبور بودند مسافتی را کلاغپر بروند. بالاخره یکی دو ساعتی چنین وضعی داشتیم و آزاد شدیم. وقتی به موضع رسیدیم، عضلههای پای ما درد گرفته بود. اگر از پشت به زمین نمیخوابیدیم و پاهایمان را به هوا نمیبردیم و چند تا دوچرخه نمیزدیم، توان حرکت نداشتیم. نماز خواندیم و شام صرف شد و به خواب رفتیم. فردای همان شب به ما چلومرغ دادند. بچهها میگفتند که این شام، شام شهادت است. بعضیها به یکدیگر تبریک میگفتند.اکثر افراد آماده شهادت بودند. چلومرغ هم نشانه رفتن به خط مقدم بود. شبانه ما را حرکت دادند اما نمیدانستیم به کجا میرویم.
ایران