مکانیکی که در حال دیدهبانی به شهادت رسید
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از ۳۵ روز به داوود مرخصی دادند تا به شهر برگردد اما سومار قرار بود معراج داوود باشد و او را به خواستهاش یعنی دیدار خدا برساند. روز ۱۷ بهمن ۶۴ وی در حال دیدهبانی مورد هدف دشمن قرار گرفته و شهید شد.
شهید داوود حسن زاده به تاریخ 28/6/41 در روستای شاهباغی از توابع آذربایجان شرقی متولد شد. داوود فرزند ارشد خانوادهای بود که علاوه بر او 4 پسر و 4 دختر دیگر نیز داشتند. سال 56 همزمان با آغاز تظاهرات انقلابی وی تحصیلاتش را در مقطع اول دبیرستان رها کرده و برای کار به تهران مهاجرت میکند. داوود 15 ساله در خیابان خیام اتاقی 12 متری اجاره کرده و تعمیرگاهی که در محله جوادیه بود مشغول به کار میشود. یکسال بعد برادرش صمد نیز به تهران آمده و در کنار برادرش زندگی میکند. همزمان با آغاز جنگ تحمیلی این دو برادر مشغول ساخت خانهای بودند که پدرش در منطقه 19 تهران برای آنها خریده بود.
شهید داود حسن زاده(نفر سمت چپ)
داوود رفته رفته در کار تعمیرات برای خود استادی شده بود و سعی میکرد از افراد کم درآمد مزدی دریافت نکند. اگر به او خبر میدادند ماشینی در راه مانده سریع خود را به آنجا میرساند و به قدری که از دستش برمیآمد ماشین را تعمیر میکرد.
سال 63 به خدمت سربازی اعزام شد و مدتی را در پادگان شاهرود گذراند. سپس به شیراز و بعد از آن به تهران منتقل شد و در طول خدمت با توجه به حرفهای که بلد بود کار تعمیرات انجام میداد. وی که علاقه زیادی به جبهه رفتن پیدا کرده بود تمام تلاش خود را کرد تا بتواند همراه دوستش حسن نوریپور به جبهه اعزام شود. اولین بار همین جا بود که داوود و حسن با لشکر 21 حمزه عازم سومار شدند. بعد از 35 روز به داوود مرخصی دادند تا به شهر برگردد اما سومار قرار بود معراج داوود باشد و او را به خواستهاش یعنی دیدار خدا برساند.
روز 17 بهمن 64 وی در حال دیده بانی مورد هدف دشمن قرار گرفته و شهید میشود. حسن نوری پور که قرار بود با دوستش به مرخصی برود اما دست تقدیر کاری میکند که پیکر دوستش را به عقب میبرد.
شهید داود حسن زاده(نفر دوم از سمت چپ)
پدر داوود که تا به حال کسی اشکش را ندیده بود اما با شنیدن خبر شهادت بیاختیار اشکهایش جاری میشود. صمد که شاید نزدیکترین برادر باشد به داوود در حال گذران خدمت سربازی است که شبی خواب میبیند برادرش به شهادت رسیده، میرود تا مرخصی گرفته و از احوال خانه مطلع شود که با خواسته اش مخالفت میکنند. اما وقتی به پادگان خبر میدهند افسر نگهبان در 21 بهمن 64 اجازه مرخصی صمد را صادر میکند. وقتی او به خانه میرود متوجه میشود خوابی که دیده رویای صادقه بوده است.
برادر دیگر داوود نقل می کند روزی او را در خواب دیدیم. گفت دیدم تو وقت نداری گفتم خودم بیایم سری به تو بزنم.
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات