مسافران این قایق همه شهید شدند
من آمدم برای بچه ها صحبت کردم و گفتم که همه شما که سوار این قایق ها هستید بلا استثنا شهید می شوید و از آنها درخواست کردم بچه هایی که دوست ندارند یا می دانند که ماندن شان برای خانواده و انقلاب و جنگ ضروری است، الآن می توانند پیاده بشوند و برنامه به این صورت بود که داوطلبانه باشد.دیدم هیچ کس تکان نخورد، من رفتم و برگشتم بعد از یک ربع ساعت دیدم تعداد رزمندگان آماده شهادت دست نخورده
شب نوزدهم دیماه 65، غواصان تخریب و رزمندگان گروهان نصر از گردان حضرت علی اکبر(ع) لشکر10 سیدالشهداء به فرماندهی شهید علی آملی برای شکستن دژ شلمچه راهی شدند.
طرح مانور اولیه که در اسناد هم به ثبت رسیده حکایت از عبور غواصان لشکرسیدالشهداء از معبر لشگر 19 فجر دارد اما درحقیقت در مراحل اولیه این اتفاق نیفتاد. غواصان لشکر10 از داخل خاکریز دو جداره که از عملیات بیت المقدس در منطقه احداث شده بود و سراسر منطقه را آب فرا گرفته بود به سمت دژ شلمچه حرکت کردند. ابتدا غواصان تخریب یک ربع زودتر راهی شدند تا قبل از رسیدن نیروهای عمل کننده موانع را از سر راه بردارند و سپس گروهان نصر که لباس غواصی به تن داشتند از کنار خاکریز سمت راست به ستون شده و حرکت نمایند.
بچه ها وقتی به نزدیکی موانع رسیدند که غواصان تخریب در داخل آب مشغول باز کردن موانع و سیم خاردارهای پر تعداد مقابل دشمن بودند. درحالی که همه انتظار بازشدن موانع و اعلام رمز و حمله به دشمن را داشتند،مشاهده نمودند که سمت راستشان ستونی از بچه های لشکر19 فجر با عجله و پرسر و صدا و بدون رعایت اختفا به سمت معبرشان هجوم می برند. بعد از دقایقی منورهای دشمن آسمان را روشن نمود و صدای شلیک دشمن همه منطقه را فرا گرفت و دشمن متوجه حضور غواصان لشکر10 در آب شد و آتش پرحجم خود را به داخل آب و مکان حضور آنها هدایت کرد.
در رگبار اولیه مسلسل های سنگین دشمن، غواصان تخریب هدف قرار گرفتند که از گروه 20 نفره آنها به غیر از یک نفر مابقی مجروح و شهید شدند و سپس غواصان گردان حضرت علی اکبر(ع) را و مشخصا فرمانده نیروهای غواص شهید علی آملی که از همه جلوتر بود هدف قرار داد و بچه ها که داخل آب جان پناهی نداشتند هدف آماج رگبار دشمن قرار گرفته و تعدادی از آنها شهید و مجروح شدند. بعد از این اتفاق قرار شد گروهان فتح و جهاد ادامه کار را بر عهده بگیرند که در خاطرات فرماندهان این گروهان ها آمده است:
“بچه ها به اسکله ای که کنار خط درست شده بود آمدند. قایق ها را سوار و آماده شدند و ما منتظر بودیم که غواصان که جلو رفتند کار را تمام کنند و سپس ادامه ماموریت را ما انجام دهیم. همان موقع به ما خبر رسید که متأسفانه غواص ها نتوانستند کار خودشان را انجام بدهند و اکثر غواص هایی که جلو رفتند، شهید یا مجروح شدند و کلاً نیروهایشان انسجام خودشان را از دست دادند و باید یک شیوه ای دیگر برای شکستن خط در نظر بگیرید. این مطلب از قرارگاه به لشکر و بعد هم به گردان انتقال پیدا کرد، به معاونم گفتم که شما یک تعداد از بچه ها را جدا کنید و بچه هایی باشد که زبده تر و از لحاظ روحی هم قوی تر باشد و در قایق ها سوار شوند.
این بنده خدا چون زن و بچه دار بود به او گفتم شما پیاده شو . تقریباً با حالت جدی که اجراء کند. دیدم با یک حالت تقریباً نزدیک به التماس نمی دانم اسمش را چی بگذارم از من خواست همراه بچه ها باشد. من به این بنده خدا گفتم لازم است که شما بمانید بعداً از وجود شما استفاده می شود، رو به من کرد در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، گفت: شما می خواهید توفبق شهادت را از من بگیرید. من این را که شنیدم زبانم بسته شد، نتوانستم بیشتر از این به او اصرار کنم
مطلب مسلم این بود که همه بچه ها که سوار این قایق ها هستند، شهید می شوند و به ما تاکید کردند که این را به بچه ها بگویید … من آمدم و خواستم که بچه ها را در قایق ها جابجا کنم، نکته ای که در ذهنم بود اینکه بچه هایی که زن و بچه دار یا سرپرستی خانواده را به عهده دارند، جداکنم . من آمدم برای بچه ها صحبت کردم و گفتم که همه شما که سوار این قایق ها هستید بلا استثنا شهید می شوید و از آنها درخواست کردم بچه هایی که دوست ندارند یا مثلاً فکر می کنند که ماندن شان برای خانواده و انقلاب و جنگ ضروری است، الآن می توانند پیاده بشوند و برنامه به این صورت بود که داوطلبانه باشد.
دیدم هیچ کس تکان نخورد، من رفتم و برگشتم بعد از یک ربع ساعت دیدم تعداد رزمندگان آماده شهادت دست نخورده. دراین لحظه دشمن چون کار لو رفته بود به شدت اسکله لشکر 10 را زیر آتش خود گرفته بود و هر لحظه امکان تلفات بیشتر وجود داشت. من دوباره برای بچه ها حرف زدم و همانجا بود که یکی از برادرانی که از نیروی هوایی ارتش به صورت مأمور آمده بودند - مأمور که نه بلکه مرخصی گرفته و به صورت بسیجی آمده بود در لشگر سیدالشهد- این بنده خدا چون زن و بچه دار بود به او گفتم شما پیاده شو . تقریباً با حالت جدی که اجراء کند. دیدم با یک حالت تقریباً نزدیک به التماس نمی دانم اسمش را چی بگذارم از من خواست همراه بچه ها باشد. من به این بنده خدا گفتم لازم است که شما بمانید بعداً از وجود شما استفاده می شود، رو به من کرد در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، گفت: شما می خواهید توفبق شهادت را از من بگیرید. من این را که شنیدم زبانم بسته شد، نتوانستم بیشتر از این به او اصرار کنم.
عملیات کربلای 5
یکی دیگر از فرماندهان گروهان های آماده برای حمله به دژ شلمچه، فضا را این گونه ترسیم کرده:
بچه ها در وسط موانع بودند که لشکر فجر با دشمن درگیر شد. در آنجا دشمن منور می زند و بچه های ما را در آب می بیند و بچه ها را در آب زد و تیربارهایش در آب شروع به کار کرد. وقتی تیربار شروع به کار می کند می زند و علی آملی شهید می شود که فرمانده گروهان بود و پیک شان هم می رود و شهید می شود. چند نفری بچه ها در آنجا شهید دادند و سازمان آنها بهم ریخت و نتوانستند در آنجا کار کنند. آنها به عقب کشیدند. آنها نتوانستند خط را بشکنند و ارتباط ما هم با بی سیم قطع شد. فرمانده گردان مرا صدا زدند. ایشان گفت: من دو راه جلوی پای شما می گذارم و باید یک راه را شما انتخاب کنید (ایشان برادر تقی زاده بودند). الآن کل مردم چشم امیدشان این است که خط شکسته شود و عراق تبلیغات وسیعی کرده، ایشان به ما گفت: شما دو راه دارید یک راه اینکه نیروهایت را سوارقایق ها می کنی و با قایق به موانع و سیم خاردارها می زنی و قایق ها رو پشت سر هم پل می کنی تا به دژ برسی و یا اینکه قایق ها را به سمت راست خاکریز بیاندازی و از معبر 19 فجر وارد عمل شوید و خط را بشکنید.
ما دیدیم این همه سنگینی قایق چطور آنرا بلند کنیم و به آن طرف خاکریز بیاندازیم و غیر ممکن بود و از یک جهت هم باید 2 کیلومتر راه را در شب مستقیم می رفتیم و چه تضمینی بود که راه را اشتباه نرویم و یا راه اول چطور ما در این 150 متر موانع قایق بیاندازیم تا به دشمن برسیم. چیز غیر ممکنی با توجه به آتش دشمن بود. ما توکل به خدا کردیم و گفتیم حرکت می کنیم تا ببینیم چه می شود. ما حرکت کردیم و رفتیم به سر ستون و در این فکر بودیم که خدایا کمک کن چطور این همه نیرو را ببریم و من به منطقه توجیه نبودم فقط یکبار منطقه را دیده بودم و آن هم حدود نیم ساعت دیدم.
ما حرکت کردیم و رفتیم کمی به جلوتر، متوجه شدیم با عنایت خداوندی قسمتی از خاکریز بریده است یعنی یک قسمت خاکریز به زیر آب رفته و امکان عبور قایق وجود دارد. با بدبختی قایق خودمان را عبور دادیم و یک قایق هم پشت سر ما آمد و یکی یا دو تا قایق در آنجا ماند. ما دیدیم اگر بخواهیم منتظر آنها شویم دیر می شود با این 5 قایق حرکت می کنیم و می رویم. ما یواش می رفتیم تا آنها برسند اما نیامدند. ما در جهت ستاره مسیر خودمان را تعیین کردیم که در رابطه با تیربار دشمن در معرض خطر قرار نگیریم. آتش دشمن در آنجا بسیار سنگین بود منتهی چون به داخل آب می زد اثر آنچنانی نداشت. تمام خمپاره ها و تیرهای دشمن به داخل آب می خورد. ما زیر این همه آتش نیرو را عبور دادیم. و خدا را صدا می زدیم که چه بکنیم. اگر ما در آب گم شویم، رفتنی هستیم. یک دفعه ما دیدیم یک نور چراغی شب نما از آن دور می اندازند و به طرف آن شب نما رفتیم و به بچه ها گفتم تیربارهایتان را به سر قایق و ته قایق بگذارید که هر لحظه احتمال درگیری است. همین طور که به جلو رفتیم نور کمی توجه ام را جلب کرد و ما به طرف چراغ رفتیم .
بچه ها در وسط موانع بودند که لشکر فجر با دشمن درگیر شد. در آنجا دشمن منور می زند و بچه های ما را در آب می بیند و بچه ها را در آب زد و تیربارهایش در آب شروع به کار کرد. وقتی تیربار شروع به کار می کند می زند و علی آملی شهید می شود که فرمانده گروهان بود و پیک شان هم می رود و شهید می شود
نیروی اطلاعات گفت : این چراغ آشناست، چراغ نیروهای خودی است. ولی ما باز هم نگران بودیم و گفتیم کمی تحمل کنید و بنشینید. دیدیم ما را صدا می زنند و می گویند نیروی خودی هستیم. مثل اینکه دنیا را به ما داده بودند. وقتی به جلو رفتیم بچه های لشکر فجر بودند. در عین اینکه ما می رفتیم، قایق ما در سیم خاردار ها گیر کرد. هرطوری بود خود رو به اسکله چسباندیم و بالاخره پایمان به خشکی رسید. با عقب تماس گرفتیم و گفتیم کجا هستیم .نیرو ها را به ستون کردیم و به داخل کانال رفتیم حدود نیم ساعت مانده بود تا هوا روشن شود. قرار شد ما دژ اصلی را ادامه دهیم و پاک کنیم و به پایین ببریم. وقتی اینجا با خبر شدیم گردان حضرت امام سجاد(ع) از طریق خشکی زودتر از ما خودشون رو رسونده بودند و از پهلو خط را شکسته بودند. منتهی خاکریز های مقطعی شکل را نتوانسته بودند تصرف کنند. ما یک نفر را بیرون کانال گذاشتیم تا بقیه ی نیرو ها که می آیند آنها را هدایت کند و به داخل کانال بفرستیم و ما خودمان رفتیم و در آن جا ما را توجیه کردند و گفتند : ما این جا را پاک کردیم. شما به طرف خاکریز های مقطعی شکل بروید و عنایت خدا بود که ما آماده بودیم که در خاکریز ها مقابله کنیم . ما طبق طرح مانور باید از پهلو به دشمن که پشت خاکریزها مستقربودند، می زدیم اما نیرو ها قبل از روبرو به خاکریز زده بودند و نتوانسته بودند که خاکریز را بگیرند. ما حمله کردیم و خاکریز مقطعی اول را گرفتیم آن قدر سریع کارکردیم که دشمن زیاد مقاومت نکرد و به سمت خاکریز دوم حمله بردیم .حالا دیگه هوا کاملا روشن شده بود و بعضی بچه ها همان طور که با دشمن می جنگیدند نمازصبح روز نوزدهم دیماه 65 را خواندند.
عملیات کربلای 5
با روشن شدن هوا دید دشمن روی ما کامل شده بود. ما یک یا دو شهید بر روی خاکریز دوم دادیم و منتهی کاری که ما کردیم کل گروهان را نبردیم. ما تعداد 12 نفر رفتیم و خاکریز دوم را تصرف کردیم. بچه ها بر روی خاکریز آرایش داده شدند. ما با بی سیم اطلاع دادیم که یک دسته ی دیگر بیایند. تیمی وارد می کردیم یک تیم دیگر به خاکریز دوم آمد و تیم را آرایش دادیم. به تیم قبلی گفتیم بر روی خاکریز سوم آتش بریزید. ما زیر تامین آتش بچه ها به سمت خاکریز سوم رفتیم و خاکریز مقطعی سوم را گرفتیم. وقتی گرفتن خاکریز دشمن آنقدر آتش ریخت که بادگیر من چند جایش سوراخ شده بود. منتهی به خودم اصابت نکرد. دشمن از خاکریز در حال فرار بود و تیربار را گذاشته بودیم و می زدیم و مانند مور و ملخ آن ها بر زمین می ریختند. تمام نیروهایی که پشت خاکریز های مقطع مقاومت می کردند از تکاور ها و کماندو هایشان بودند. ما اطلاع دادیم و گفتیم که مورد سوم را تصرف کردیم و آن ها خیلی خوشحال شدند. ما دسته سوم گروهان را بر روی خاکریز سوم گذاشتیم و به طرف خاکریز چهارم رفتیم. به این شکل خاکریز مقطعی چهارم را نیز تصرف کردیم. در خاکریز چهارم دشمن فرار کرد. یعنی تیر اندازی می کرد ولی تا ما نزدیک می شدیم فرار می کرد. یکی از عراقی ها را در حال فرار گرفتیم و به مقر اطلاع دادیم، گفتیم او را چه کنیم. آن ها به ما گفتند: که او را بکشید و اسیر نگیرید. بعد از اینکه بچه ها خاکریزها را تصرف کردند، دیدم دشمن آماده پاتک است. حدود 5 تانک خود را جلوی ما آرایش داده و عجیب می زد. ما اطلاع دادیم و جریان را گفتیم.مهمات بچه ها تمام شده بود و تمام مهمات را مصرف کرده بودند و در سنگر های عراقی هم بیشتر مهمات سلاح سنگین بود و این هم یکی از تاکتیک های عراق برای زمین گیر کردن ما بود که ما را از جهت مهمات سبک درمضیقه بگذارد.برای ادامه کار رسیدیم به محلی که آب آنجا بود، یعنی خاکریز مقطعی جلویش پر از آب بود و جلوی آن سیم خاردار بود. حتی ردیف دوم هم بدین صورت موانع داشت و ما نمی دانستیم، مین آنجا هست یا اینکه نیست.
ما حمله کردیم و خاکریز مقطعی اول را گرفتیم آن قدر سریع کارکردیم که دشمن زیاد مقاومت نکرد و به سمت خاکریز دوم حمله بردیم .حالا دیگه هوا کاملا روشن شده بود و بعضی بچه ها همان طور که با دشمن می جنگیدند نمازصبح روز نوزدهم دیماه 65 را خواندند
بچه های باصفای تخریب که همراه ما بودند دست به کارشدند. دشمن هم بالای سر ما بود. یعنی بالای خاکریز بود و ما هم پایین بودیم. در روز کاملاً ما را زیر دید داشتند. خدا آنها را کور کرده بود. تیراندازی می کردند یک یا دو نفر را شهید کردند منتهی زیاد کارشان اساسی نبود چون بچه ها روی آنها اجرای آتش می کردند و نمی توانستند زیاد کار کنند. یک دفعه این تخریب چی در صورتی که من به او نگفته بودم به داخل آب پرید حتی عمق آب را هم نمی دانست .در آن آب سرد، ایمانشان قابل وصف نبود. آنها سریع مسیر را پاک کردند. آماده حرکت بودیم که دیدیم تانک ها آرایش گرفته و آماده پاتک شدند.
ما وقتی عراق خواست پاتک کند به گردان اطلاع دادیم و گفتیم چه بکنیم؟ به آنها گفتیم به ما مهمات برسانید تا بتوانیم با آنها مقابله کنیم. ما به بچه ها گفتیم حق شلیک ندارید و مهمات را بی خود مصرف نکنید. با آتش خمپاره هایی که داشتیم نیروهای پشت تانکها رو زیر آتیش گرفتیم نیروی زیادی در پشت این تانک ها بود که فرار کردند .تیربار رو بر روی نیروها گرفتیم. منتهی از هر خاکریز گفتیم یک تیربار بر روی اینها کار کند تا مهمات مصرف نشود. از گردان به ما گفتند به تانک ها اجازه آرایش گرفتن و پیش دستی در حمله ندهید با تمام توان به استقبال تانک ها رفتیم. چند آر پی جی زن و تیربار چی بلند کردیم و به طرف تانک ها رفتیم. خدمه های یکی از تانک ها که دیدند بچه ها سمتشان می دوند تانک را گذاشت و فرار کرد . اینجا بود که تانک ها عقب رفتن و موضوع پاتک آنها منتفی شد.
عملیات کربلای 5
حد ما و لشکر فجر یک خاکریز سرتاسری بود و ما هم خاکریز مقطعی بودیم. ما بیشتر راه را رفتیم و خودمان را به خاکریز سرتاسری رساندیم وقتی دیدیم آنها فرار می کنند، آنها را به رگبار بستیم نیروی زیادی نداشتیم اما آنها تانک هایشان را گذاشته و فرار کرده بودند. یکدفعه بچه های لشکر فجر هم از آن طرف شروع کردند به پاک کردن و با ما دست دادن. چند تا ازتانک های دشمن به غنیمت بچه ها درآمد. سریع بچه ها تانک ها رو برگردوندند سمت مواضع دشمن و دشمن منطقه درگیری ما را ترک کرد. دشمن که نامید شده بود فشارش را روی ما کم کرد.
در آنجا نیروها را سازماندهی کردیم. مجروحین و شهدا را تخلیه کردیم و برای کار بعدی آماده شدیم. ما اعلام آمادگی کردیم و نیروها را سازماندهی کردیم البته حدود نصف روز طول کشید. در تشنگی و گرسنگی بسر می بردیم که یکدفعه یک نفربر غذا آمد. آن هم غذای گرم ،به بچه ها غذا و آب میوه دادند.”
و این گونه رقم خورد حماسه رزمندگان تخریب لشگرده سیدالشهدا علیه السلام و غیور مردان گردان حضرت علی اکبرعلیه السلام در شب و روز 19 دیماه 1365.
راویان:جعفرظهماسبی ،مجیدرضاییان ،محسن آریاپور
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات