فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

مجبور شدند آزادمان بگذارند!

02 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

داشتن مهر هم ممنوع شد. یک عده از بچه ها از قبل با خودشان مهر داشتند، اما اکثریت مهر نداشتند. برای همین مجبور شدیم از سنگ استفاده کنیم. روز که می رفتیم هواخوری، می گشتیم و سنگ هایی که برای مهر مناسب بود، برمی داشتیم. وقتی عراقی ها این را دیدند، گفتند: هیچ کس حق ندارد از توی حیاط همراه خودش سنگ ببرد توی آسایشگاه.

وقتی در بیست و سوم خرداد ماه ۶۷ در شلمچه اسیر شدم، یک روز نگه مان داشتند توی بصره، بعد منتقل مان کردند پادگان «الرشید» بغداد و توی سلول های خیلی تنگی جای مان دادند. ۲۰نفر را می ریختند توی سلول دو در دو یا دو در دو و نیم. آن قدر جا تنگ بود که بچه ها حتی نمی توانستند پای شان را دراز کنند. با این حال، نماز جماعت بچه ها ترک نمی شد. وقتی مأمور عراقی می آمد، آمار می گرفت و می رفت، ما تازه کارمان شروع می شد. می رفتیم سراغ برنامه های نماز و دعا.
برای هر سلول، سطل آبی می گذاشتند و یک لیوان، تا اگر کسی تشنه شد، آب داشته باشد. صبح ها هم در را برای بچه ها باز نمی کردند که بروند دستشویی، وضو بگیرند و نماز بخوانند. همه از همان آبی که برای خوردن گذاشته بودند استفاده می کردند. صورت شان را که می شستند، برای اینکه سلول بیشتر خیس نشود، دست ها را از لای میله ها می بردند بیرون و می شستند. هر طور بود، نماز جماعت در بین بچه ها ترک نمی شد.
بعد از هشت روز منتقل شدیم به اردوگاه ۱۲ تکریت. همان اول، حسابی کتک مان زدند. بعد توی هر آسایشگاه، ۱۵۰نفر را جا دادند که می شود گفت به هر نفر یک وجب و چهار انگشت جا رسید. نماز جماعت هم ممنوع شد. حتی گفتند: جمع شدن سه چهار نفر با همدیگر ممنوع است.
داشتن مهر هم ممنوع شد. یک عده از بچه ها از قبل با خودشان مهر داشتند، اما اکثریت مهر نداشتند. برای همین مجبور شدیم از سنگ استفاده کنیم. روز که می رفتیم هواخوری، می گشتیم و سنگ هایی که برای مهر مناسب بود، برمی داشتیم. وقتی عراقی ها این را دیدند، گفتند: هیچ کس حق ندارد از توی حیاط همراه خودش سنگ ببرد توی آسایشگاه.
ترفند جدید بچه ها جعبه های تاید بود که وقتی تمام می شد، کاغذش را پاره می کردند تا به عنوان مهر استفاده کنند. باز سر و صدای مأموران عراقی درآمد. هر کس کاغذ داشت تنبیه می شد. مجبور شدیم کار دیگری بکنیم؛ کاغذها را نگه داریم توی دست های مان تا وقتی می رویم سجده، آن را بگذاریم جای مهر و دوباره وقتی سر از سجده بر می داریم، کاغذ را بگیریم توی دست مان.
چند بار بین بچه ها و عراقی ها درگیری پیش آمد. هر بار، مأمورها مهر بچه ها را می گرفتند و حسابی کتک شان می زدند؛ اما بچه ها دست بردار نبودند. دوباره چیزی پیدا می کردند تا به جای مهر از آن استفاده کنند. این وضعیت یکی دو هفته ای ادامه داشت تا اینکه مأموران عراقی خسته شدند. وقتی دیدند در زمینه نماز حریف ما نمی شوند، مجبور شدند آزادمان بگذارند.

راوی : محمود گشتاسبى

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 1851
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس