سرباز
به نام خدا
از یک سربازی یاد می کنم که واقعاًً هر وقت به یادش می افتم، برای او دعا می کنم. سربازی داشتیم به نام ناصر محمد پور که بچه ابوزید آباد کاشان بود. از یک سربازی یاد می کنم که واقعاًً هر وقت به یادش می افتم، برای او دعا می کنم. سربازی داشتیم به نام ناصر محمد پور که بچه ابوزید آباد کاشان بود.
من ایشان را قبل ازعملیات بیت المقدس 5، 48 ساعت یا 24 ساعت می فرستادم پشت خط دوم دشمن برای شناسایی، چرا که به خود بنده اجازه نمی دادند تا به آنجا بروم. تا خط اول را اجازه داشتیم. به هر حال این سرباز روحیه عجیبی داشت و من حدس می زدم که این سرباز در عملیات شهید می شود. متأهل هم بود.
چهار روز قبل از عملیات، ایشان را فرستادم مرخصی، که برود پدر، مادر و خانواده اش را ببیند و برگردد. وقتی که او را فرستادم، عملیات 3، 4 روز جلو افتاد. به خاطراینکه سپاه پاسداران در منطقه یحلبچه و آن منطقه نیروی زیادی داشت و عراق داشت آماده می شد که حمله کند در این صورت نیروهای سپاه در محاصره دشمن قرار می گرفتند. بنابراین عملیات یکی دو شب جلو افتاد. همین که عملیات شروع شد، ایشان یک روز بعد رسیده بود و به محض اینکه فهمیده بود که شب قبل عملیات شده بود به منطقه ی مریوان آمده بود.
حدود یکِ بعد از ظهر بود که دیدم یک نفر روی ارتفاع 1500 سمت چپ ارتفاع معرف کله قندی در مریوان به سمت ما می آید. نه ماسکی، نه تجهیزاتی، فقط یک اسلحه داشت. گفتم : کجا بودی ؟ چطور به اینجا آمدی؟ گفت : تا فهمیدم که عملیات شده سریع خودم را به شما رساندم. گفتم : اسلحه از کجا؟ گفت : آنهایی که نمی توانستند جلو بیایند اسلحه شان را برداشتم و آمدم. پرسیدم : از چه مسیری آمدی؟ از مسیری که به من نشان داد، متوجه شدم که از حدود 500 متر میدان مین، به حالت سینه کش از ارتفاع 1500 رد شده و روی مین نرفته است.
عاقبت این سرباز رشید وطن چه شد؟
ایشان در اواخر جنگ، سال 67 که درگیری ها بین ما و عراق، بعد از پذیرش قطعنامه همچنان با حملات عراق به ما، ادامه داشت باز هم مثل همیشه از خود رشادت نشان می دادند. درآن زمان تیمسار دادبین فرمانده لشکر 28 بودند. ما در شیلر بودیم. خطوط دفاعی ارتش و سپاه به هم ریخته بود و عراق داشت در شیلر جلو می آمد و به دنبال همین پیشروی عملیات کرد و به لشکر 28 یورش برد. آنجا، ارتفاعی بود به نام «لری» که یکی از واحدهای ارتش در آنجا، سمت راست برادران سپاه بودند که قبلاً عراقی ها به برادران سپاه حمله کرده بودند و ارتفاع «سورکو» خالی شده بود. از طرفی لشکر 30 گرگان در اثر حمله یشدید دشمن تلفات زیادی دیده بود. در آن موقع روی ارتفاع «لری» که ارتفاع بسیار مهمی بود، فکر می کردند که کسی از عراقی ها آنجا نیست و ما می دانستیم که برای تأمین شیلر، اگرارتفاع لری را اشغال کنیم، شیلر سقوط نمی کند. تیمسار دادبین گفتند یک داوطلب می خواهیم که برای شناسایی به آنجا برد. من گفتم که خودم می روم که فرمانده لشکر نپذیرفتند و بعد دوباره همین سرباز محمدپور از بین پنج سرباز داوطلب شد که برود. تیمسار دادبین به ایشان گفتند: اگر شما را گرفتند به آنها چه می گویی؟ گفت : خوب اسیر هستم دیگر، می گویم آمدم خود را به شما برسانم و به منافقین پناهنده شوم، و ما شاهد شهامت و رشادت این سرباز رشید اسلام بودیم که بدون هیچ هراسی به دامان اسارت می رفت و من واقعاًً تحسین می کنم و غبطه می خورم که شاید در آن لحظه این روحیاتی که ایشان داشت من نداشتم.