روایت «شهید جعفری منش» از یک دستنوشته
شهید جعفریمنش، به نقل از شهید فرزانگان نوشته است: همه زندگی یک طرف، لحظهای در اینجا(جبهه) بودن ارزشی بیشتر دارد. خدا میداند اسارت این دنیا را نخواهیم کشید و خدا میداند به عشق او به اینجا آمدهایم.ما دنیا را پشت سر گذاشتیم.
شهید «محمد جعفریمنش» سال 62 در عملیات والفجر4 و در ارتفاعات 1904 بر اثر برخورد ترکش به سرش مجروح شد. روزگار جانبازی او از 22سالگی آغاز شد. موج انفجار و فشار ترکش به مغزش او را آزار میداد. وقت و بیوقت تشنج میکرد و این تشنج برایش بسیار حادثه آفرین بود. کمکم عوارض مجروحیت هم به سراغش آمدند. سمت چپ بدنش لمس شد. چشم چپش را تخلیه کرد، کامش را از دست داد. لگنش چندین بار عمل شد، کلیههایش را از دست داد، پای راستش از زیر زانو قطع شد و 8 سال دیالیز شد. او سرانجام در 15 مردادماه 93 در بیمارستان عرفان تهران به آرزویش یعنی شهادت رسید. چند ماه از شهادتش میگذرد و حالا دست نوشتههای مختلفی را از او به یادگار مانده است و در آنها از دیدگاههایی که بعد از سالها از اتمام جنگ تحمیلی هنوز بوی جهاد و رزمندگی میدهد میگوید. بعضی از دست نوشتههای او روایتش از همرزمان شهید، وصایای آنها و یا نقل قلم آنهاست. از جمله این نقل قولها، مطلبی با عنوان پیام قلم شهید فرزانگان( یکی از دوستان شهید جعفری منش که در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید) است. متن آن در ادامه میآید:
پیام قلم شهید فرزانگان:
بسم الله الرحمن الرحیم
سخنی از عرفان العارفین
جائی هستیم که لحظهاش را به همه عمر زندگی کردن در شهر خودمان نمیفروشیم. ما اسیر هستیم، اسیر خدا- قلب ما آکنده از وجود اوست. اینجا عبادت معنا دارد یعنی ما قبلا گفتار داشتیم ولی حالا عمل- اینجا نماز شب جمیع است، اینجا ارتباط مستقیم است، اینجا تغییر انسان به تولدی جدید است، همه زندگی به یک طرف، لحظه ای در اینجا بودن ارزشی بیشتر دارد، خدا میداند اسارت این دنیا را نخواهیم کشید و خدا میداند به عشق او به اینجا آمدهایم. اینجا ذره ذره وجودم، گفتارم، کردارم، رفتارم و علمم حکایت از این میکند که میخواهیم خالص شویم، ما دنیا را پشت سر گذاشتیم، دنیا لذت مادی دارد و محدود و فانی است، دنیا اسارت هوا دارد، دنیا حب جاه و مال و فرزند دارد.
لبیک به حسین(ع) میگوییم که فروغ چهرهاش در رخ امام نمایان است. ما مانند هفتاد و دو تن هستیم که هیچ وقت بازگشت نخواهیم کرد. ما دنیا را چشیدهایم. آخرت را در نظر داریم ولی خدا را میخواهیم. میدانیم که جهل کامل، حالات و اوج آمال انسانی است، یعنی آیا فکر میکردی بتوانی خدا را با قلب زیارت کنی و آیا غیر از این بود که در پشت جبهه وضعیت حیوانی خود بودی و به فراموشی سپرده بودی که تو هم انسانی و اشرف مخلوقات؟ ولی حالا در قلبت نه تنها روزنهای برای نور خدا بلکه دریایی گشوده شده که هر چقدر روحاً بخوری سیر نمیشوی.
و آیا میدانستی که برای دریا کشتیبان وجود دارد و هر لحظه تو را که در حال غرق شدن باشی نجات میدهد و اگر حرکت را سریعتر کنی و داخل کشتی شوی از غرق شدن مصون هستی؟ پس بدان که راه کمال را تا کجاها طی کردهای. به خود بازگرد و در خود بیندیش که چه بودهای و چه هستی و چه خواهی شد.