دیدار یار
به نام خدا
سردار شهید محمدعلی صادقی از دیدارش با امام (ره) چنین تعریف می کرد :
در جماران بیشتر اوقات روی پشت بام منزل امام نگهبان بودم . سنگر نگهبانی به خانه های اطراف به گونه ای مشرف بود که از داخل منازل به راحتی می توانستند با یک نردبان آهنی بالا بیایند .
در حال نگهبانی ناگهان صدای بالا آمدن کسی را از نردبان شنیدم. خودم را جمع و جور کردم، نگهبان بعدی نمی توانست باشد، زیرا نگهبانی من هنوز نیمه هم نشده بود. چند قدم جلوتر رفتم و به پایین نگاه کردم. برایم باور کردنی نبود. امام بزرگوار داشتند بالا می آمدند. یک سینی هم در دست مبارکشان داشتند. از شرم آب شدم، آن عزیز با سختی از پله ها بالا می آمدند. سلام گفتم و احوالپرسی کردیم. داخل سینی یک لیوان چای ، قندانی کوچک و یک پیش دستی میوه بود.
به خودم فشار آوردم که به امام بگویم چرا احتیاط نفرمودند؟ اگر من منافق بودم و فکر شومی به سرم می زد …
ناگهان امام مرا به اسم صدا زدند :
-محمدعلی! بیا یک لیوان چای بخور!
گفتم: آخر من سر پستم و نباید چیزی بخورم.
فرمودند: اسلحه ات را به من بده و چایی ات را بخور.
امام ،سلاح را از من گرفتند. سراسر وجودم را اضطراب فراگرفته بود. با عجله نشستم و چایداغ را به سرعت خوردم. آنقدر داغ بود که انگار هنوز داغی اش را حس می کنم. سریع برخاستم و سلاح را گرفتم. تشکر کردم و سینی را به امام تقدیم کردم .
امام هنگام رفتن رو به من فرمودند:
محمدعلی ! ما دوستانمان را خوب می شناسیم، آن فکرها را از ذهنت بیرون کن .
متعجب تکانی خوردم که امام چگونه فکرم را خواندند؟ آن شیرینی به اسم صدا کردن، آن همه ابراز محبت، با آن سختی از پله ها بالا و پایین رفتن و با زحمت چایی و میوه آوردن را هیچ گاه فراموش نمی کنم …
راوی : علی رضا صادقی، برادر سردار شهید محمدعلی صادقی
نقل از کتاب : افلاکیان خاکی
نگارنده : fatehan1