فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

اینها قصه نیست، واقعیت است

05 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

عده‌ای همان شب‌ها بال‌هایشان را باز کردند و دل صیقل زده خود را رو به آسمان‌ها گشودند و خداوند خریدار دل زلالشان شد، کربلای پنج نقطه آخر بود هر کس از کربلاهای گذشته جا مانده بود بارش را بست، شلمچه خلاصه، هویزه و طلائیه، فکه و چزابه بود

اینها قصه نیستند، واقعیتند اما ما نام آن را قصه می‌گذاریم برای نسلی که شهدا را باور ندارد، شجاعت را، مردانه جنگیدن را ندیده‌ است و هنوز نمی‌داند روزی در این مملکت گروهی مردانه جنگیدند چون غیرتشان نمی‌گذاشت خاک کشورمان لگدکوب چکمه‌های استکبار شود، شهدا در کربلای چهار و پنج مردانه جنگیدند و نامش را طبق روایتی از سیدباقر علمی، سکوی پرواز گذاشتند.

سیدباقر را می‌شناسی؟ همان کسی که وقتی همه کارها به هم گره می‌خورد، کافی بود فقط یک دقیقه صحبت کند تا گره باز شود، همان کسی که وقتی بسم‌الله الرحمن الرحیم را می‌گفت تا ده دقیقه فقط صدای گریه رزمنده‌ها بلند می‌شد، همان را می‌گویم.

گفتند: اسم این عملیات را چه بگذاریم، سیدباقر علمی در معبر گفت: اسم این عملیات را سکوی پرواز بگذاریم، عباس عطاری می‌گوید: از ایشان سئوال کردم، با اینکه عملیات لو رفته، تکلیف چیست سید؟ گفت تکلیف حکم جلودار است باید همه‌امان بتازیم، همین عبارتی که می‌گویم ایشان هم عنوان کرد و بعد گفت: اینجا سکوی پرواز است و این عملیات و یکی دو تا بعد از این عملیات هم بیشتر جمهوری اسلامی ندارد، سعی کنید بروید، این گفته خود سید بود.

زمستان تازه شروع شده بود که پرونده کربلای چهار خیلی زود بسته شد با برادرانی که دو تایی رفتند و یکی برگشتند و یا هیچکدام برنگشتند.

اینها قصه نیستند، واقعیتند اما ما نام آن را قصه می‌گذاریم برای نسلی که شهدا را ، شجاعت را، مردانه جنگیدن را ندیده‌ است و هنوز نمی‌داند روزی در این مملکت گروهی مردانه جنگیدند چون غیرتشان نمی‌گذاشت خاک کشورمان لگدکوب چکمه‌های استکبار شود، شهدا در کربلای چهار و پنج مردانه جنگیدند و نامش را سکوی پرواز گذاشتند

کربلای پنج شروع شد، کربلای پنج اوج کربلا‌ها نام گرفت، مرور لحظه‌های کربلای چهار آزار دهنده بود.

حاج عباس عطاری می‌گوید: یک حرف در دلم مانده است، زمانی که رفتیم در گمرک، 300 نفر بودیم، موقعی که تمام شد فردا صبحش گفتند بروید عقب، 80 نفر بودیم، از گمرک که در آمدیم همه سرها را انداختیم پایین، هیچ کسی سرش را بلند نکرد تا خروجی گمرک، می‌دانید برای چه؟ برای اینکه احمدی و جاوید مهر در آن قایق شکسته مانده بودند دست بلند کردند، هر کاری کردند ما نتوانستیم برایشان کاری بکنیم، همان طور سرمان را انداختیم پایین از گمرک خرمشهر خارج شدیم.

کربلای پنج که شروع شد، فاطمیه بود همراه با سوز و سرمای استخوان سوز بی‌حد شب‌های جنوب، عده‌ای همان شب‌ها بال‌هایشان را باز کردند و نور رب‌الارباب اشراق را درک کردند و دل صیقل زده خود را رو به آسمان‌ها گشودند و خداوند خریدار دل زلالشان شد و چه خریداری بهتر از خدا، کربلای پنج نقطه آخر بود هر کس از کربلاهای گذشته جا مانده بود بارش را بست، شلمچه خلاصه، هویزه و طلائیه، فکه و چزابه بود.

یادداشت از غلامعلی حدادی
منبع : تبیان

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • فائزه ابوالقاسمی

آمار

  • امروز: 1008
  • دیروز: 2223
  • 7 روز قبل: 3264
  • 1 ماه قبل: 9646
  • کل بازدیدها: 241077

مطالب با رتبه بالا

  • پیرمردی که از روی پیکر پسرش رد نشد (5.00)
  • چگونه دور اندیشی آیت‌الله خامنه‌ای از ورود ایران به جنگی جدید جلوگیری کرد؟ (5.00)
  • بهشت معصومه(س) ( از خاطرات شهید علی تمام زاده ) (5.00)
  • پیت حلبی (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس