اینها قصه نیست، واقعیت است
به نام خدا
عدهای همان شبها بالهایشان را باز کردند و دل صیقل زده خود را رو به آسمانها گشودند و خداوند خریدار دل زلالشان شد، کربلای پنج نقطه آخر بود هر کس از کربلاهای گذشته جا مانده بود بارش را بست، شلمچه خلاصه، هویزه و طلائیه، فکه و چزابه بود
اینها قصه نیستند، واقعیتند اما ما نام آن را قصه میگذاریم برای نسلی که شهدا را باور ندارد، شجاعت را، مردانه جنگیدن را ندیده است و هنوز نمیداند روزی در این مملکت گروهی مردانه جنگیدند چون غیرتشان نمیگذاشت خاک کشورمان لگدکوب چکمههای استکبار شود، شهدا در کربلای چهار و پنج مردانه جنگیدند و نامش را طبق روایتی از سیدباقر علمی، سکوی پرواز گذاشتند.
سیدباقر را میشناسی؟ همان کسی که وقتی همه کارها به هم گره میخورد، کافی بود فقط یک دقیقه صحبت کند تا گره باز شود، همان کسی که وقتی بسمالله الرحمن الرحیم را میگفت تا ده دقیقه فقط صدای گریه رزمندهها بلند میشد، همان را میگویم.
گفتند: اسم این عملیات را چه بگذاریم، سیدباقر علمی در معبر گفت: اسم این عملیات را سکوی پرواز بگذاریم، عباس عطاری میگوید: از ایشان سئوال کردم، با اینکه عملیات لو رفته، تکلیف چیست سید؟ گفت تکلیف حکم جلودار است باید همهامان بتازیم، همین عبارتی که میگویم ایشان هم عنوان کرد و بعد گفت: اینجا سکوی پرواز است و این عملیات و یکی دو تا بعد از این عملیات هم بیشتر جمهوری اسلامی ندارد، سعی کنید بروید، این گفته خود سید بود.
زمستان تازه شروع شده بود که پرونده کربلای چهار خیلی زود بسته شد با برادرانی که دو تایی رفتند و یکی برگشتند و یا هیچکدام برنگشتند.
اینها قصه نیستند، واقعیتند اما ما نام آن را قصه میگذاریم برای نسلی که شهدا را ، شجاعت را، مردانه جنگیدن را ندیده است و هنوز نمیداند روزی در این مملکت گروهی مردانه جنگیدند چون غیرتشان نمیگذاشت خاک کشورمان لگدکوب چکمههای استکبار شود، شهدا در کربلای چهار و پنج مردانه جنگیدند و نامش را سکوی پرواز گذاشتند
کربلای پنج شروع شد، کربلای پنج اوج کربلاها نام گرفت، مرور لحظههای کربلای چهار آزار دهنده بود.
حاج عباس عطاری میگوید: یک حرف در دلم مانده است، زمانی که رفتیم در گمرک، 300 نفر بودیم، موقعی که تمام شد فردا صبحش گفتند بروید عقب، 80 نفر بودیم، از گمرک که در آمدیم همه سرها را انداختیم پایین، هیچ کسی سرش را بلند نکرد تا خروجی گمرک، میدانید برای چه؟ برای اینکه احمدی و جاوید مهر در آن قایق شکسته مانده بودند دست بلند کردند، هر کاری کردند ما نتوانستیم برایشان کاری بکنیم، همان طور سرمان را انداختیم پایین از گمرک خرمشهر خارج شدیم.
کربلای پنج که شروع شد، فاطمیه بود همراه با سوز و سرمای استخوان سوز بیحد شبهای جنوب، عدهای همان شبها بالهایشان را باز کردند و نور ربالارباب اشراق را درک کردند و دل صیقل زده خود را رو به آسمانها گشودند و خداوند خریدار دل زلالشان شد و چه خریداری بهتر از خدا، کربلای پنج نقطه آخر بود هر کس از کربلاهای گذشته جا مانده بود بارش را بست، شلمچه خلاصه، هویزه و طلائیه، فکه و چزابه بود.
یادداشت از غلامعلی حدادی
منبع : تبیان