اسارت و قبول قطعنامه
به نام خدا
صندوق قرض الحسنه،کارخیری بو.د که مشکل گشای خیلی ازبچه ها شد.بچه هاباحقوق مختصری که می گرفتند، این صندوق را راه اندختند تا آنهایی که درمواقعی خاص، مثل بیماری احتیاج به پول داشتند، بتوانند گرفتاری خود را بر طرف کنند.
اسارت بعد ازقبول قطعنامه
من بعد از پذیرش قطعنامة سازمان ملل متحد از سوی ایران به اسارت عراقیها در آمدم .نوشتن این موضوع را از آن جهت لازم می دانم که به آیندگان بگویم:
آنهایی که خوب حرف می زنند و همیشه چاه دهنشان، دروغ و شایعه را پخش می کند، دلیلی ندارد که پای عملشان لنگ نزند.
*
زبان همه از تشنگی کف کرده بود. یکی از سربازها، اسیری را نشانه کردو گفت، زبانت را ببینم.
نوری ازامید دردل همه نشست. چرا که فکر میکردمی الان است که با دادن آب، کام تشنة ما را سیراب کنند، اما وقتی دیدیم که اتش سیگار آن سرباز رفت به طرف زبان کف کردة ودستمان، آن
تصور شیرین سراب دیدیم.
*
جا آن قدر کم بود که اگر کسی نیمه شب بلندمی شد، دیگر جایی برای خوابیدن نداشت.
*
آب خوردن از رودخانه ای آورده می شد که گل آلود بود و خود عراقیها می گفتند که در ته منبع آب، به اندازة یک وجب لجن است.
*
توالتها مهیشه پر بود. شاید باور نکنید کهم جبور بودیم برای رفع حاجت، در میان همان کثافتها خودمان را راحت کنیم.
*
یک روز آماده شدیم برای رفتن به حمامو داخل آسایشگاه ایستاده بودیم که دیدیم یک ماشین آبپاش امد. آن ماشین با گذشتن از جلو هر آسایشگاه، مقداری آب روی بچه ها ریخت. این مقدار، حتی بدن یک نفر را هم به طور کامل خیس نکرد. ماشین که رفت، فهمیدیم که حمام اسارت یعنی همین.
*
اسهال خونی و گال شایعترین بیماریهای هر ارودگاه بود. من خودم اسهال خونی گرفتم.نشانة گال جوش بود. که روی( باسن، ماهیچه، اعضای تناسلی) پیدا می شد. این بیماری، خارش زیادی هم داشت. عراقیها معتقد بودند که بهترین راه درمان این بیماری،گ رفتن دوش آفتاب است.
آنهابی شرمانه همه را به زور لخت مادر زاد کردند و بردند زیر آفتاب.
*
شپش آن قدر زیاد بود که دیگر کسی آنها ران می کشت، چون کشتن، لباسها راخونی می کرد. بچه ها با لوله کردن کاغذ به شکل لولةقیف، شپشها را جمع می کردند و بعد آن کاغذ رامی انداختند درسطل آشغال.
*
با سرمای زیاد زمستان چند نفر(سینوزیت) گرفتند .این بیماری چند قربانی از اسرا گرفت.
*
اولین روزه در اسارت را با کتک افطارکردیم.
*
آنهای که مهدست عراقیها بودند، هرکدام مسئولیتی داشتند. یک نفر مسئول حمام بود، یکی مسوئل دستشویی و تعدای هم برای انتظامات بودند. اطلاعت نکردن از آنها، مخالفت با عراقیها محسوب می شد.
*
صندوق قرض الحسنه،کارخیری بو.د که مشکل گشای خیلی ازبچه ها شد.بچه هاباحقوق مختصری که می گرفتند، این صندوق را راه اندختند تا آنهایی که درمواقعی خاص، مثل بیماری احتیاج به پول داشتند، بتوانند گرفتاری خود را بر طرف کنند.
راوی:سلطان مراد مقصودی- ایلام
ت.ا.۸/۵/۶۷-مهران
********
اسارت بعد ازپذ یرفتن قطعنامه
بعدازقطعنامه ۵۹۸ که ازطرف جمهوری اسلامی پذیرفتع شد، عراقیها در۳۱/۴/۶۷ حملة گسترده ای به مواضع ما داشتند. من وچند نفر از دوستانم بعدازسقوط خط وپس ازچهار روز سرگردانی، اسیر شدیم. در گیری، یکی ازدوستانمان از پا زخمی شد که درآن چهار روز اول را برکول گرفته بودیم و به امید رسیدن به نیروهای خودی تلاش می کردیم. وقتی اسیر شدیم، یکی ازهمرزمانمان را شهید کرد. اوقصدداشت که بقیه را هم تیر باران کند که یکی از همقطارانش نگذاشت.
مرتضی باسامی- ایلام
ت.ا.۴/۴/۶۷ سومار
**********
بعد ازقبول قطعنامه
پس از آنکه جمهوری اسلامی قطعنامة ۵۹۸ سازمان ملل را پذیرفت،در سومار بودم. آن روز ها خبر از پایان جنگ بودوصلح وآرامش، ولی ذهنیتهایی که دشمن غدار را شناخته بود،از آمادگی و هوشیاری می گفت. چیزی نگذشت که نیرنگ دشمن رو شدوحملة او نشان دادکه چقدر به قوانین بین المللی پایبند است. بعد ازچهار روزسرگردانی دردره ها وکوهها دوران اسارتم شروع شد.
محمد روشن- داراب
**********
بعد از آتش بس
بعد از آتش بس، تعدادی بیل وکلنگ . کمی بذر برایمان آوردند و اجازه دادند که در قسمتی از محوطة اردوگاه صیفی بکاریم.
گوجه، فلفل، بادمجان، خیار، سبزی، میوه، تره باری بود که پس از مدتها کوشش به دست آمد. یک روزکه چند خیار قلمی وتازه را دشت کردیم، آن را در یک بشقاب گذاشته، به ارشددادیم تا ببرد برای فرمانده اردوگاه.
فرمانده، همین که خیار ها رادیده بود، کلی توهین کرده وگفته بود: خیارهای بزرگ و درشتش راخودتان می خوریدو این ریزه ها را برای من می آورید؟!
راوی:احمد هژبری- یزد
منبع : عصر انتظار