فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

آرپی‌جی‌زن کچل

28 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

عراقی‌ها در اطراف اسکله، بسیجی‌های ما را با آرپی‌جی هفت می‌زدند. چند روز بعد بچه‌ها پی بردند یک آرپی‌جی زن زبردست عراقی از صبح تا شب کارش شکار بچه‌های ما است.

با بچه‌های دیده‌بان، اتاقک آسانسور طبقه هفتم یک هتل را که نزدیک اروند بود برای دیدگاه انتخاب کرده بودیم. رد و بدل شدن آتش در منطقه خصوصاً در حوالی اسکله که عراقی‌ها دید بهتری داشتند، سنگین بود.

اجرای آتش روی جزیره‌های «ام‌الرصاص» و «ام‌البابی» به عهده تیپ ما که همه از بچه‌های یزد بودیم، گذاشته شده بود.

اطراف جزیره ام‌الرصاص از نی‌های کوتاه و علف‌های وحشی پوشیده شده بود. عراقی‌ها با سیم‌های خاردار و موانع خورشیدی حسابی اطراف جزیره را پوشانده بودند.

به خاطر بلندی دیدگاه، تقریباً روی منطقه عراق دید کافی داشتیم. روی سنگرها،جاده‌ها و راه‌های اصلی به راحتی اجرای آتش می‌کردیم و نقاط ثبتی گرفته بودیم.

حدود دو ماه بود که در این منطقه، خودمان را برای عملیات آماده می‌کردیم و این روزهای آخر عراق آتش خود را سنگین کرده بود.

عراقی‌ها در اطراف اسکله بسیجی‌های ما را با آرپی‌جی هفت می‌زدند. چند روز بعد بچه‌ها پی بردند یک آرپی‌جی زن زبردست عراقی از صبح تا شب کارش شکار بچه‌های ما است.

کار شناسایی این عراقی را به عهده بچه‌های دیده‌بان گذاشتند. ما چند روز پشت دوربین از اتاقک همین آسانسور روی ساحل جزیره کار کردیم تا بالاخره این آرپی‌جی‌زن قهار در کادر دوربین آمد. او مردی مسن، حدود چهل سال داشت و کاملاً سرش کچل بود.

کار شناسایی این عراقی را به عهده بچه‌های دیده‌بان گذاشتند. ما چند روز پشت دوربین از اتاقک همین آسانسور روی ساحل جزیره کار کردیم تا بالاخره این آرپی‌جی‌زن قهار در کادر دوربین آمد. او مردی مسن، حدود چهل سال داشت و کاملاً سرش کچل بود

هر روز که می‌گذشت بیشتر سر از کار او درمی‌آوردیم. این آقا کچل، همیشه آرپی‌جی‌اش را آماده می‌کرد و در گوشه‌ای از ساحل اروند جایی که مناسب بود مخفی می شد و در اولین فرصت به طرف بچه‌های ما شلیک می‌کردند و تلفات می‌گرفت. او میان بچه‌ها به “گَرِ” آرپی‌جی زن معروف شده بود.

خیلی تلاش کردیم تا او و مخفی‌گاهش را با خمپاره یکی کنیم اما نمی‌شد. جنگ و گریز بچه‌ها با این کچل ادامه داشت تا اینکه عملیات آغاز شد؛ عملیات والفجر هشت.

صبح که بچه‌ها پا به جزیره ام الرصاص گذاشتند؛ اولین چیزی که به چشم خورد سر بریده این کچل بود که آن را روی سنگری گذاشته بودند.

بچه‌های غواص خودمان شب گذشته سر این آرپی‌جی زن را با سیم‌های مخصوص از بدنش جدا کرده و روی سنگر گذاشته بودند تا بچه‌های بسیجی با دیدنش روحیه بگیرند.

از آن شب به بعد دیگر یک آدم کچل در کادر دوربین ما نبود.

راوی: احمد جعفری – میبد

منبع:سایت فاتحان

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: وصیت نامه شهدا لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مهشید ديانت خواه

آمار

  • امروز: 438
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1041
  • 1 ماه قبل: 7423
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت آیت الله بهشتی و هفتاد دو تن از یارانش را تسلیت عرض می نمایم (5.00)
  • وصیتنامه عجیب شهید عملیات استشهاد طلبانه شهید علی منیف اشمر (5.00)
  • نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه ) (5.00)
  • شهیدم کن ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی ) (5.00)
  • هفته دفاع مقدس گرامی باد (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس