فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

زن

14 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

در منزل جلسه داشتند؛ با چند نفر از فرماندهان. شب بود و من هنوز فرصت خريد نان را نکرده بودم. به مهدي گفتم: «خودت بخر بياور.»
در منزل جلسه داشتند؛ با چند نفر از فرماندهان.

شب بود و من هنوز فرصت خريد نان را نکرده بودم. به مهدي گفتم: «خودت بخر بياور.»

طبق معمول يادش رفته بود؛ دير هم به خانه آمد.

تماس گرفت از لشکر عاشورا مقداري نان آوردند. خوشحال شده بودند که مهدي چيزي از آنها خواسته است.

به اندازه ي مهمان ها نان برداشت؛ بقيه را برگرداند.

نان ها را به دست من داد و گفت: «شما اجازه نداريد بخوريد.»

گفتم: «چرا؟»

گفت: «اين مال رزمندگان است. مردم اين ها را براي رزمندگان فرستاده اند، شما حق استفاده نداريد.» به شوخي گفتم: «خوب من هم زن رزمنده هستم.» خنديد و گفت: «باشد، اما شما استفاده نکنيد.» من هم از نان خورده ها استفاده کردم.

 نظر دهید »

لب تشنه

14 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

شهيد محمدرضا امراللهى: مى‏خواهم بنويسم؛ ولى ديگر قلم توان نوشتن را ندارد و مركبم ديگر آن رنگ ديروز را به خود نمى‏گيرد و دستم ديگر قدرت نوشتن اين مطالب را ندارد. مى‏نويسم براى كسانى كه رنگ و بوى جهاد را به خود نگرفته‏اند و اين محفل چند ساله‏ى ما، آنها را سرشكسته كرد. مى‏نويسم تا بدانند دانشگاه مردان خدا، حال و هواى ديگرى داشت و جويندگانش در جستجوى حق تعالى بودند. نمى‏نويسم تا كسى بر ما رحم كند بلكه از فراق دورى هم‏قفسان و مظلوميت محفل ياران مى‏نويسم.
شهيد محمدرضا امراللهى:

مى‏خواهم بنويسم؛ ولى ديگر قلم توان نوشتن را ندارد و مركبم ديگر آن رنگ ديروز را به خود نمى‏گيرد و دستم ديگر قدرت نوشتن اين مطالب را ندارد. مى‏نويسم براى كسانى كه رنگ و بوى جهاد را به خود نگرفته‏اند و اين محفل چند ساله‏ى ما، آنها را سرشكسته كرد. مى‏نويسم تا بدانند دانشگاه مردان خدا، حال و هواى ديگرى داشت و جويندگانش در جستجوى حق تعالى بودند. نمى‏نويسم تا كسى بر ما رحم كند بلكه از فراق دورى هم‏قفسان و مظلوميت محفل ياران مى‏نويسم.

نمى‏دانم زندگى باصفا و پر از معنويت شهيد «محمدرضا امراللهى» را در جبهه چگونه شروع كنم. از طلوع آفتاب، يا از غروب آن بگويم. از مناجات قبل از اذان صبحش شروع كنم يا از خواندن سوره‏ى واقعه قبل از خواب و بى‏تكبرى و بى‏ريايى‏اش. از نيمه‏هاى شب براى شستن ظروف و لباس‏هاى بچه‏ها بگويم يا از سكوت اختيار كردن و تبسم‏هاى پر از معنايش، از نماز جماعت‏هاى پر از معنويتش بگويم يا از دعاهاى پربركت سر سفره. از شيون‏هاى شب چهارشنبه‏اش در دعاى توسل بگويم يا از مناجات‏هاى شب جمعه‏اش. از نمازهاى شبش بگويم يا از سجده‏هاى طولانى و قنوت‏هاى عارفانه‏اش. از شوق شب حمله‏اش بگويم يا از گريه‏هاى قبل از شهادتش. از بى‏تابيهاى قبل از عملياتش بگويم يا از حماسه‏ها و ايثار و از خودگذشتگى‏هايش.

تو با مسؤوليتى كه داشتى فقط مى‏خواستى راحتى بچه‏ها را فراهم كنى. با كارهاى مداوم خود از مسؤوليت خود در مقابل خدا خوف و ترس داشتى. وقتى بالاى سرت آمدم و مى‏خواستم سرت را در بغل بگيرم، گفتى سرم را روى خاك بگذار تا آرزوى چندين ساله‏ام برآورده شود. وقتى مى‏خواستم گلوى تشنه‏ات را سيراب كنم، گفتى: «مى‏خواهم مثل مولايم حسين عليه‏السلام لب تشنه باشم». وقتى در آخرين لحظات نگاهت مى‏كردم، خود را رو به قبله كرده بودى و در حال سلام دادن به مولايت بودى. در نهايت هنگامى بالاى سرت رسيدم كه كينه‏ى هميشگى منافقين كوردل تبديل به تيرى شده بود و به پيشانى‏ات نشسته و تو را آرام بر زمين افكنده بود. پيشانى‏اى كه سجده‏گاه بود براى راز و نياز و شكرگزارى از او. پيشانى‏اى كه عارفان هفتاد ساله آرزوى بوسيدنش را داشتند.

منافقين از خدا بى‏خبر بزدل از ايمان سرشار تو واهمه داشتند و از استقامت بى‏نظير و از بيعت خالصانه‏ى تو با امامت بيمناك بودند. تو را مظلومانه به شهادت رساندند و در گلزارى كه آرزوى ديرينه‏ات بود، كنار ديگر شهداى هميشه زنده‏ى بهشت زهرا آرام گرفتى. اگر منافقين كوردل جسم پاكت را از نظرها پنهان كردند ولى بايد بدانند كه نمى‏توانند روح سرشار از ايمان و راه هميشه زنده‏ات را در قلبهايمان پنهان كنند.

(روزنامه‏ى جمهورى اسلامى، 8 / 9 / 67، ص 8)

راوى: سيد محمد متوليان

به ياد سالار شهيدان در آخرين لحظات زندگى

بیاد شهيد حاج رحيم ايمانى

حضور فعال او در صحنه‏هاى مختلف - كه تا پيروزى انقلاب ادامه داشت - بعدها در جريان جنگ تحميلى صورتى ديگر يافت. «حاج رحيم» در تمام دوره‏ى حيات خويش آرزوى شركت در مناطق عملياتى داشت؛ اما به دليل مشكلاتى كه در زندگى داشت، نمى‏توانست حضورى مستمر در جبهه‏ها داشته باشد…

عاقبت از طرف جهاد سازندگى به عنوان راننده‏ى كاميون به منطقه رفت و حدود سه ماه را به خدمت مشغول شد. در همين زمان بود كه در منطقه‏ى عملياتى «جزاير مجنون» به مسموميت شيميايى دچار گرديد و دير زمانى را به معالجه مشغول شد. آزمايش‏هاى متعدد، اثبات كرد كه حاجى با گاز خردل به شدت مسموم شده است و بايد پيوسته استراحت داشته باشد… تقدير چنين بود كه پس از مدت زمانى طويل و تحمل رنج بيمارى، او به شرف عظيم شهادت نايل گردد.

(كاجهاى آسمانى، سيد مهدى حسينى، فروردين 76، ص 14)

… زمانى كه در بستر بيمارى افتاده بود، به وضوح معلوم بود كه چون شمع در حال آب شدن است. گهگاهى نيز زمزمه‏اى آتشين بر لب داشت كه حكايت از رنج بيمارى‏اش مى‏كرد… لحظاتى قبل از شهادتش، يك بار نجواى او را شنيدم كه زير لب زمزمه مى‏كرد: «يا حسين! يا حسين!». (همان، ص 15)

راوى: داوود كدپورى

 

 نظر دهید »

زیارت عاشورا

14 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

سردار شهيد «على اثناعشرى» روحيات بسيار معنوى داشت و بسيار خوش‏اخلاق و شوخ طبع بود به طورى كه دوستان، مجذوب ايشان بودند. از خصوصيات ديگر على آقا اين بود كه در اكثر مجالس عزادارى ابى عبدالله عليه‏السلام شركت مى‏كرد و صفاى خاصى هم در اين مجالس داشت.
سردار شهيد «على اثناعشرى» روحيات بسيار معنوى داشت و بسيار خوش‏اخلاق و شوخ طبع بود به طورى كه دوستان، مجذوب ايشان بودند.

از خصوصيات ديگر على آقا اين بود كه در اكثر مجالس عزادارى ابى عبدالله عليه‏السلام شركت مى‏كرد و صفاى خاصى هم در اين مجالس داشت. آخرين روزهاى عمر ايشان بود كه به همراه برادران جهت خواندن زيارت عاشورا به منزل ايشان رفتيم، براى ما قابل تصور نبود؛ چون آن هيكل شجاع و تنومند ايشان به قدرى نحيف و لاغر شده بود كه شايد وزن ايشان به سى كيلو رسيده بود، با اين حال وقتى ايشان فهميدند كه ما قصد داريم زيارت عاشورا بخوانيم، خواست بلند شود كه ما گفتيم: «نه! شما حالتان بد است اگر بخوابيد بهتر است»؛ ولى ايشان قبول نكرد و گفت: «مرا رو به حرم ابى عبدالله عليه‏السلام بنشانيد. حالا كه داريم زيارت عاشورا را مى‏خوانيم، من دوست دارم رو به ابى عبدالله عليه‏السلام بنشينم و عزادارى كنم». و آن زيارت، آخرين زيارت و عزادارى بود كه ما در خدمتشان بوديم، خوشا به سعادتش…

راوى: پورجمشيد

سردار ايثارگر

سال 1364 در «كوه قلقله» مستقر بوديم كه به سردار شهيد «عمويى» خبر دادند كه خانواده‏ى ايشان از قائم‏شهر تماس گرفته و گفته حال دخترشان خوب نيست، ايشان خودشان را به قائم‏شهر برسانند؛ اما سردار عمويى هيچ توجهى نكرد تا اين كه چند بار ديگر نيز تماس گرفتند؛ لذا ايشان با اصرار رفقا راهى قائم‏شهر شد.

دو - سه روزى از رفتن شهيد عمويى نگذشته بود كه دوباره ايشان را در منطقه ديدم. خدمت ايشان رسيدم و گفتم: «شما چرا آمديد؟ مگر فرزندتان مريض نبود؟».

شهيد عمويى مثل اين كه هيچ مصيبتى نديده باشد گفت: «چرا، اتفاقا بيمارى شديدى هم داشت و بر اثر همين بيمارى به رحمت خدا رفت». من كه خيلى از شنيدن اين خبر ناراحت شده بودم، دوباره گفتم: «فرزندتان از دنيا رفته و دوباره به جبهه آمديد؛ چرا در شهر نمانديد تا چند روز بگذرد؟».

ايشان در جواب گفت: «خب فرزندم مريض بود و پيش خدا رفت، حالا چه علتى دارد كه من از بچه‏ها دور باشم. من مسؤول اين بچه‏هاى رزمنده هستم و بايد در كنار آنها باشم و از آنها مواظبت كنم».

واقعا سردار شهيد موسى عمويى، سردار ايثارگر و باگذشتى بود كه به خاطر رزمندگان، از خود و خانواده‏اش مى‏گذشت.

راوى: محمد قلى‏زاده

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 68
  • 69
  • 70
  • ...
  • 71
  • ...
  • 72
  • 73
  • 74
  • ...
  • 75
  • ...
  • 76
  • 77
  • 78
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • رهنما
  • دل تنگ نجف
  • نور الدین
  • زهرا بانوی ایرانی

آمار

  • امروز: 320
  • دیروز: 548
  • 7 روز قبل: 1607
  • 1 ماه قبل: 5281
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس