فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

زندگی

17 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

در كردستان شاهد لشگركشي عراق در مرز بوديم اردوگاهها و كمپ نظامي ارتش عراق در مرز به صورت آشكار برپا مي شد مانورهاي مختلفي انجام مي دادند كم كم در بعضي پاسگاه ها درگيري مرزي پيش آمد از شواهد و قرائن اين گونه مي شد فهميد كه عراق قصد يك لشگركشي بزرگ را دارد اين موضوع را در گزارشهاي خود دائم گوشزد مي كرديم مسئولان را هم دعوت كرديم بيايند منطقه تا از نزديك شاهد آثار حملات عراق به پاسگاه هاي ما باشند
در كردستان شاهد لشگركشي عراق در مرز بوديم اردوگاهها و كمپ نظامي ارتش عراق در مرز به صورت آشكار برپا مي شد مانورهاي مختلفي انجام مي دادند كم كم در بعضي پاسگاه ها درگيري مرزي پيش آمد

از شواهد و قرائن اين گونه مي شد فهميد كه عراق قصد يك لشگركشي بزرگ را دارد اين موضوع را در گزارشهاي خود دائم گوشزد مي كرديم مسئولان را هم دعوت كرديم بيايند منطقه تا از نزديك شاهد آثار حملات عراق به پاسگاه هاي ما باشند

آقاي بني صدر با هيئتي به منطقه آمد پس از جلسه اي ، قرار شد به قصر شيرين برويم و پاسگاههاي مورد حمله واقع شده را ببينند نزديك عصر بود كه بني صدر گفت هلي كوپترها بيايند برويم به قصر شيرين

گفتم برگشتني به شب بر مي خوريم چون خلبان آماده براي شب نداريم ، نمي توانيم با هلي كوپتر برگرديم

نظر من مورد قبول آنان قرار نگرفت يك فروند هلي كوپتر 214 براي سوار كردن اعضاي هيئت و دو فروند هلي كوپتر جنگي كبري براي حفاظت آمدند سوار شديم و رفتيم به قصر شيرين از آنجا با ماشين رفتيم نزديك ترين پاسگاه مورد هدف قرار گرفته را ديديم بني صدر كه باورش نمي شد عراقي ها به ايران حمله كنند ، با ديدن آن خيلي تعجب كرد

از آنجا كه برگشتيم ، مردم قصر شيرين در فرمانداري جمع شده بودند تا رئيس جمهور برايشان سخنراني كند تا سخنراني او تمام شود ساعت هشت شب شد براي برگشتن هم ماشين بود و هم هلي كوپتر گفتم بفرماييد سوار ماشين شويد

بني صدر گفت مگر نمي شود با هلي كوپتر برگرديم ؟

گفتم نمي شود

اما خلبان كه لابد احساساتي شده بود ، با جسارت خارج از منطق گفت نه خير مي شود من مي توانم در شب پرواز كنم

همه سوار هلي كوپتر شديم رئيس جمهوري ، تيمسار ظهيرنژاد فرمانده نيروي زميني ارتش ، استاندار كرمانشاه ، مشاور اطلاعاتي رئيس جمهور ، مرتضي رضايي فرمانده وقت سپاه و چند نفر ديگر يادم هست كه براي شهيدمحمد بروجردي جا نشد و او ماند

بلند شديم هلي كوپتر كبري هم اسكورتمان مي كرد بعد از بيست دقيقه پرواز كه در نزديكي سر پل ذهاب بوديم احساس كردم سه تا از آمپرهاي خطر روشن شده است بس كه دراين مدت با هلي كوپتر رفت و آمد كرده بودم ، در اين باره تجربياتي داشتم

روشن شدن اين آمپرها نشان دهنده اين بود كه هلي كوپتر دچار نقص فني شده و خطر جدي است بايد هرچه زودتر در جايي مي نشستيم و رفع نقص مي شد

به مرتضي رضايي گفتم مثل اين كه دچار مشكل شده ايم

در كوهستان هاي اطراف دالاهو بوديم كه جايي براي فرود آمدن به چشم نمي خورد نزديك شدن به زمين هم خطر داشت ، چون هر آن امكان داشت در تاريكي به كوه ها و تپه ها برخورد كنيم

طبق عادت دعاي فرج امام زمان عج را خواندم تا از هر خطري در امان باشيم كم كم هلي كوپتر از كنترل خلبان خارج مي شد سيستم داخل هلي كوپتر خاموش شد و همراهان متوجه خطر شدند كنترل كننده بين خلبان ها نيز قطع شده بود و در گوش يكديگر فرياد مي زدند تا صداي هم را بشنوند آنان بدجوري ترسيده بودند

يكي از آنها داد زد من بايد آنجا بنشينم

به جايي كه اشاره مي كرد ، نگاه كردم سوسوي چراغي ديده مي شد منطقه آلوده به ضد انقلاب بود گفتم اگر فرود بياييم ، در پايين گير ضد انقلاب مي افتيم

خلبان گفت چاره اي ندارم

گفتم با اين حساب ، پس بنشين

تا آنجا كه ممكن بود ، هلي كوپتر را به زمين نزديك كرد معلوم بود تجربه پرواز در شب را ندارد اگر هم داشت ، در اين لحظه همه چيز را فراموش كرده بود وضعيتي كه داشت خطرناك بود به قول خودشان ورتيكو شده بود

هلي كوپتر به روي يك روستا رسيد خلبان به نظرش رسيد كه در آن پايين آب هست و نمي تواند بنشيند

داشتم خودم را آماده مي كردم همين كه هلي كوپتر به زمين اصابت كرد ، در را باز كنم و بپرم بيرون ناگهان هلي كوپتر با ضربه سختي به زمين خورد بر اثر شدت برخورد در كنده شد و من در حالي كه سرم شكافته بود ، تندي به بيرون پريدم و سعي كردم از آن جا فاصله بگيرم هر لحظه ، انتظار داشتم هلي كوپتر منفجر بشود دقايقي گذشت و خبري نشد از كساني هم كه درآن بودند ، خبري نشد و كسي بيرون نيامد فكر كردم بي هوش شده اند

وقتي برگشتم ، ديدم همه خشكشان زده و گيج شده اند همه را بيرون كشيدم و ديدم الحمدلله سالمند و كسي آسيب جدي نديده است

دقايقي در كنار هلي كوپتر روي زمين ولو شديم نمي دانستيم در كجا هستيم نگران بودم كه مبادا در منطقه ضد انقلاب باشيم هلي كوپتر كبري با مهارت تمام در كنارمان به زمين نشست گفتم هرچه زودتر به پادگان اسلام آباد غرب خبر بدهد تا نيروي كمكي بيايد

در انتظار كمك بوديم كه ديدم تعدادي از افراد سر و كله شان پيدا شد نگران شدم كه نكند ضد انقلاب باشند مسئله كم اهميتي نبود ؛ افرادي كه در آن تاريكي شب درآنجا درمانده و بي دفاع نشسته بودند ، افراد مهمي بودند كه يكي از آنها رئيس جمهور بود

معلوم شد ضد انقلاب نيستند و مي خواهند به ما كمك كنند بايد هرچه زودتر از آنجا دور مي شديم پرسيدم وسيله نقليه داريد ؟

گفتند يك تراكتور و يك جيپ داريم ؛ البته اگر روشن شوند !

به لطف خدا هر دو ماشين به راه افتاد و ما سوار شديم پس از طي بيست كيلومتر به پاسگاه روستاي گهواره رسيديم در آنجا متوجه شديم تمام اين بيست كيلومتر را در منطقه آلوده به ضد انقلاب پيموده ايم !

در پاسگاه ، سرم كه شكافته بود و يكي ، دو نفر ديگري كه مجروح شده بودند ، پانسمان شديم از روستايياني كه كمكمان كرده بودند ، تشكر و خداحافظي كرديم با يك دستگاه پيكان به شهرستان اسلام آباد غرب رفتيم در راه ، يك گردان پياده مكانيزه ديديم كه براي كمك مي آمدند

فرداي آن روز يعني روز 25 مرداد 1359 امام خميني به همين مناسبت به رئيس جمهور پيام فرستاد ايشان در بخشي از پيام خطاب به ما نجات يافتگان حادثه نوشته بودند شما به شكرانه اين نعمت بزرگ ، زندگي ثانوي خود را بيش از پيش وقف خدمت به اسلام و كشور اسلامي نماييد

از اين واقعه به بعد ، بني صدر به من بيشتر علاقمند شد و بعد از آن خيلي مورد تفقد قرار داد البته من توجهي به اين مسائل نداشتم و سعي مي كردم كار خودم را انجام بدهم و كار را پيش ببرم

 

 نظر دهید »

پاداش

17 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

چند روز بعد به همراه تعدادي از فرماندهان و همرزمانم رفتم تهران يكي دو روزي در آنجا منتظر مانديم خبري نشد ناراحت شدم فريادم درآمد و گفتم ما در جبهه كار داريم ، عمليات داريم اگر كاري نداريد ، وقت ما را بي خودي تلف نكنيد سرانجام موفق شديم با داد و فرياد آقايان را به جلسه بكشانيم من هميشه در اين گونه جلسات با تعدادي از فرماندهان منطقه و به خصوص بچه هاي سپاه شركت مي كردم آن روز شهيد محمد بروجردي ، شهيد ناصر كاظمي و چند نفر ديگر هم در جلسه شركت كردند مشاوران بني صدر شروع كردند به بدگويي درباره قرارگاه عملياتي غرب هر كدام گزارشي مي دادند كه سرتاپا دروغ بود
چند روز بعد به همراه تعدادي از فرماندهان و همرزمانم رفتم تهران يكي دو روزي در آنجا منتظر مانديم خبري نشد ناراحت شدم فريادم درآمد و گفتم ما در جبهه كار داريم ، عمليات داريم اگر كاري نداريد ، وقت ما را بي خودي تلف نكنيد

سرانجام موفق شديم با داد و فرياد آقايان را به جلسه بكشانيم من هميشه در اين گونه جلسات با تعدادي از فرماندهان منطقه و به خصوص بچه هاي سپاه شركت مي كردم آن روز شهيد محمد بروجردي ، شهيد ناصر كاظمي و چند نفر ديگر هم در جلسه شركت كردند مشاوران بني صدر شروع كردند به بدگويي درباره قرارگاه عملياتي غرب هر كدام گزارشي مي دادند كه سرتاپا دروغ بود

با حرف هاي دروغي كه مي زدند ، كنترل از دست ما خارج مي شد شهيد كاظمي كسي نبود كه بنشيند تا آنان هرچه دلشان مي خواهد بگويند جرأت و جسارت خاصي داشت او در آن زمان ، هم فرماندار پاوه بود و هم فرمانده سپاه آنجا سرانجام صبرش تمام شد و با همان لحن جنوب شهري گفت شما چه مي گوييد ؟ اين حرفها چيست كه مي زنيد ؟ داريد بي تقوايي مي كنيد و حرف هاي غير واقعي مي زنيد

يكي از مشاوران بني صدر ميان حرف كاظمي پريد و رو به بني صدر گفت آقاي رئيس جمهور اول از آقاي صياد شيرازي بپرسيد اين آقايان كي هستند ؟ مگر نگفته بوديم كه فقط خودش و رئيس ستاد قرارگاه به جلسه بيايند ؟

بني صدر به گفته هاي مشاورانش خيلي اهميت مي داد و در كل خيلي گوشي بود

همه حرف هايش بر مبناي چيزي بود كه آنان مي گفتند گفت بله آقاي صياد شيرازي توضيح بدهيد كه اينها كي هستند كه همراه خود آورده ايد ؟

همه آنان را معرفي كردم و مسئوليت هايشان را گفتم و تأكيد كردم اينها همكاران نزديك من هستند هر وقت عذر بنده را از جلسه خواستيد اينها هم مي روند

بني صدر وقتي ديد كه خيلي محكم در مقابلش حرف مي زنم ، كوتاه آمد و گفت خب اشكالي ندارد بقيه حرف هايتان را درباره اوضاع آنجا بزنيد

اول همكارانم جواب مشاوران او را با مدرك و دليل محكم دادند ، سپس بني صدر گفت بگذاريد ببينم خود آقاي صياد شيرازي چه مي گويد

از جلسه دلم خون شده بود حرف مشاوران بني صدر بدجوري ناراحتم كرده بود آنان را آن قدر پرت مي دانستم كه نمي توانستم در برابرشان دفاعي بكنم از همان جا بود كه همه اميدم از بني صدر به عنوان رئيس جمهوري قطع شد آن روز در آنجا جمله اي گفتم كه بعدها ميان مسئولان مملكتي دهان به دهان گشت و معروف شد

اول دعاي امام زمان عج را خواندم ، سپس گفتم آقاي رئيس جمهور ، خيلي عذر مي خواهم كه اين صحبت را مي كنم در جلسه اي به اين مهمي كه براي حفظ امنيت نظام جمهوري اسلامي تشكيل شده است ، يك بسم الله و يك آيه قرآن خوانده نشد

من آن قدر اين جلسه را ناپاك و آلوده مي بينم كه احساس مي كنم وجود خودم نيز از اين جلسه آلوده مي شود چاره اي ندارم جز اين كه يكراست از اينجا به قم بروم و با زيارت آنجا احساس كنم كه تزكيه و پاك شده ام

سكوت عجيبي بر جلسه حكمفرما شده بود حرف هاي آقايان باعث شده بود تا من با آن جسارت با رئيس جمهور حرف بزنم البته نمي خواستم به يك شخصيت مملكتي اهانت كنم ، بلكه احساس خودم را از جلسه بيان كردم

گفتم بايد به شما بگويم كه ما داريم مي جنگيم قبلاً هيچ كس در آنجا نمي جنگيد اما ما حالا داريم مي جنگيم خب ، جنگ كردن با دشمن شهيد دارد ، تلفات دارد

اگر نخواهيم با دشمن رو در رو بجنگيم ، بايد مثل قبل در پادگان ها در محاصره دشمن قرار بگيريم و كاري نكنيم ما خودمان هم اسلحه به دست مي گيريم و لباس رزم بر تن مي كنيم و مي جنگيم من اسمم هست كه سرهنگم ولي همگام با سربازان مي جنگم به لطف خدا ما ايستاده ايم ما ستون نيروها را با آن سختي و مشكلات به مقصد رسانديم و از ضد انقلاب نترسيديم البته به شما آمار غلط داده اند ، ولي اگر يادتان باشد ، ما از شما تقاضاي هزار قبضه تفنگ كرده ايم ، اما شما هنوز لجستيك ما را تأمين نكرده ايد آن وقت چنين انتظارات زيادي از ما داريد !

مسئله عجيبي كه پس از صحبت هاي من اتفاق افتاد اين بود كه بني صدر در جلسه گفت من تازه دارم معني لجستيك را مي فهمم

هيچ كس ديگر نتوانست بعد از ما حرفي بزند همه پاسخ ها را داده بوديم جلسه ، بعد از چهار ساعت پايان يافت و من يكراست به قم براي زيارت و تطهير رفتم

همه اينها بهانه بود تا فرماندهي منطقه غرب را از من بگيرند و به سرهنگ عطاريان بدهند سرانجام چنين نيز كردند

او در شب بيست و نهم شهريور 1359 يك شب قبل از آغاز رسمي جنگ ايران و عراق به همراه اكيپي به قرارگاه آمد و گفت نامه از رئيس جمهور دارم كه شما ديگر فرمانده قرارگاه غرب نيستيد ، فرماندهي را بايد به من تحويل بدهيد خودتان هم فقط فرمانده كردستان باشيد

من به كردستان رفتم اما مي دانستم آنان تا نيروهاي انقلابي را از كار بركنار نكنند ، كوتاه بيا نيستند !

 نظر دهید »

فصل

17 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

در گرماگرم نبرد براي آزادسازي بوكان بوديم كه خبر سقوط هواپيما و شهادت جمعي از فرماندهان را شنيديم و غم و اندوه وجودمان را فرا گرفت
در گرماگرم نبرد براي آزادسازي بوكان بوديم كه خبر سقوط هواپيما و شهادت جمعي از فرماندهان را شنيديم و غم و اندوه وجودمان را فرا گرفت

به سه كيلومتري شهر كه رسيديم ، به شب خورديم گفتم عمليات متوقف شود شبانه به قرارگاه برگشتم ديدم همه دارند به من تبريك مي گويند تعجب كردم و گفتم هنوز كار تمام نشده است كه شما تبريك مي گوييد ان شاالله شهر بوكان فردا آزاد مي شود

گفتند موضوع اين نيست راديو اعلام كرد به پيشنهاد شوراي عالي دفاع و به حكم امام ، شما فرمانده نيروي زميني شده ايد

با شنيدن اين حرف ، احساس غم شديدي به دلم چنگ انداخت فشار سنگين اين مسئوليت را روي دوشم احساس مي كردم

تصورش را بكنيد بيش از يك سال از تجاوز عراق به سرزمينمان مي گذشت نيروهاي دشمن توانسته بودند در همان روزهاي اول ، در جنوب و غرب به پيش روند و بخش مهمي از خاك جمهوري اسلامي ايران را تصرف كنند در جنوب كشور ، خرمشهر ، بستان ، دهلاويه ، سوسنگرد ، هويزه به اشغال دشمن درآمده بود آبادان در محاصره بود جاده اهواز به آبادان قطع شده بود در غرب اهواز ، دشمن تا منطقه دب حردان پيش آمده بود عراقي ها چند بار سعي كرده بودند از رود كرخه بگذرند و به شوش و دزفول نزديك شوند و جاده انديمشك به اهواز ، تنها راه ارتباطي خوزستان را هم قطع كنند

اطراف بني صدر را، كه فرماندهي كل قوا را به عهده داشت ، مشاوران غير انقلابي گرفته بودند كه مثلاً روحيه ناسيوناليستي داشتند ! آنان در اتاق جنگ نقشه را روي ميز پهن مي كردند و فلش هايي را كه نشان دهنده خط حمله ما بود به بني صدر نشان مي دادند و مي گفتند طبق اين نقشه به راحتي نيروهاي عراقي را دور مي زنيم و محاصره شان مي كنيم !

بني صدر هم به اين طرح ها خيلي اميدوار بود اما بعد از حدود يك سال كه نتوانستند كاري پيش ببرند و در اجراي طرح هايشان ضربه هاي سختي از دشمن خوردند ، به نتيجه ديگري رسيدند در تحليل آماري گفتند چون ما از خيلي نظرها از ارتش عراق پايين تر هستيم و توان رزمي ما كمتر است ، پس نمي توانيم با عراق بجنگيم !

در چنين اوضاع و احوالي مسئوليت سنگين نيروي زميني ارتش بر عهده من گذاشته شده بود

كار بوكان را كه به پايان رساندم ، براي معرفي خودم يكراست به تهران رفتم تا در جلسه شوراي عالي دفاع شركت كنم با همان لباس خاكي و با همان اسلحه ژث قنداق تاشويي كه هميشه در دستم بود ، وارد اتاق جلسه شدم !

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 64
  • 65
  • 66
  • ...
  • 67
  • ...
  • 68
  • 69
  • 70
  • ...
  • 71
  • ...
  • 72
  • 73
  • 74
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 125
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • لحضه از ازدواج شهید سید علی حسینی (5.00)
  • وصیت نامه شهید حسین دهقان موری آبادی (5.00)
  • وصیت نامه شیرین يك شهید به چهار فرزندش (5.00)
  • هفته شهادت برشما مبارک (5.00)
  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس