فصل
در گرماگرم نبرد براي آزادسازي بوكان بوديم كه خبر سقوط هواپيما و شهادت جمعي از فرماندهان را شنيديم و غم و اندوه وجودمان را فرا گرفت
در گرماگرم نبرد براي آزادسازي بوكان بوديم كه خبر سقوط هواپيما و شهادت جمعي از فرماندهان را شنيديم و غم و اندوه وجودمان را فرا گرفت
به سه كيلومتري شهر كه رسيديم ، به شب خورديم گفتم عمليات متوقف شود شبانه به قرارگاه برگشتم ديدم همه دارند به من تبريك مي گويند تعجب كردم و گفتم هنوز كار تمام نشده است كه شما تبريك مي گوييد ان شاالله شهر بوكان فردا آزاد مي شود
گفتند موضوع اين نيست راديو اعلام كرد به پيشنهاد شوراي عالي دفاع و به حكم امام ، شما فرمانده نيروي زميني شده ايد
با شنيدن اين حرف ، احساس غم شديدي به دلم چنگ انداخت فشار سنگين اين مسئوليت را روي دوشم احساس مي كردم
تصورش را بكنيد بيش از يك سال از تجاوز عراق به سرزمينمان مي گذشت نيروهاي دشمن توانسته بودند در همان روزهاي اول ، در جنوب و غرب به پيش روند و بخش مهمي از خاك جمهوري اسلامي ايران را تصرف كنند در جنوب كشور ، خرمشهر ، بستان ، دهلاويه ، سوسنگرد ، هويزه به اشغال دشمن درآمده بود آبادان در محاصره بود جاده اهواز به آبادان قطع شده بود در غرب اهواز ، دشمن تا منطقه دب حردان پيش آمده بود عراقي ها چند بار سعي كرده بودند از رود كرخه بگذرند و به شوش و دزفول نزديك شوند و جاده انديمشك به اهواز ، تنها راه ارتباطي خوزستان را هم قطع كنند
اطراف بني صدر را، كه فرماندهي كل قوا را به عهده داشت ، مشاوران غير انقلابي گرفته بودند كه مثلاً روحيه ناسيوناليستي داشتند ! آنان در اتاق جنگ نقشه را روي ميز پهن مي كردند و فلش هايي را كه نشان دهنده خط حمله ما بود به بني صدر نشان مي دادند و مي گفتند طبق اين نقشه به راحتي نيروهاي عراقي را دور مي زنيم و محاصره شان مي كنيم !
بني صدر هم به اين طرح ها خيلي اميدوار بود اما بعد از حدود يك سال كه نتوانستند كاري پيش ببرند و در اجراي طرح هايشان ضربه هاي سختي از دشمن خوردند ، به نتيجه ديگري رسيدند در تحليل آماري گفتند چون ما از خيلي نظرها از ارتش عراق پايين تر هستيم و توان رزمي ما كمتر است ، پس نمي توانيم با عراق بجنگيم !
در چنين اوضاع و احوالي مسئوليت سنگين نيروي زميني ارتش بر عهده من گذاشته شده بود
كار بوكان را كه به پايان رساندم ، براي معرفي خودم يكراست به تهران رفتم تا در جلسه شوراي عالي دفاع شركت كنم با همان لباس خاكي و با همان اسلحه ژث قنداق تاشويي كه هميشه در دستم بود ، وارد اتاق جلسه شدم !