روایتی از ناراحت شدن یک شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
در پیادهرو ابراهیم را دیدیم؛ همین طور که احوالپرسی میکردیم، دیدم صورت ابراهیم از ناراحتی سرخ شد؛ بعد سرش را بالا آورد و با حال عجیبی گفت: «خدایا! تو شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنههایی ببینیم».
این روزها که پای درد دل مادران شهدا مینشینی، دلی پر خون از اوضاع فرهنگی جامعه و به ویژه حجاب دارند؛ آنها میگویند: «وقتی زنهای بیحجاب را میبینیم، وقتی بیبند و باری را میبینیم انگار به قلبمان خنجر میزنند» این مادرها حق دارند؛ آخر جگرگوشههایشان در راه حفظ دین اسلام تکهتکه شدند.
فرزندان همین مادران روزهایی که در شهر ما زندگی کردند، همینگونه بودند؛ آنها سلامت خانواده و جامعه اسلامی را میخواستند و به همین خاطر جانشان را فدا کردند و از بازماندگان خواستند که نگذارید خون ما پایمال شود.
در ورق زدن برگهایی از سیره شهدا میخوانیم نکتههایی را که دیدن صحنههایی در جامعه روی شانههایشان از کوه هم سنگینتر بوده…
نمونهای از این دغدغه را در خاطرهای از شهید «ابراهیم امیرعباسی» میخوانیم؛ شهیدی که در روزهای آغازین جنگ رتبه اول نقشهخوانی را کسب کرد و در بحث شناسایی بینظیر بود؛ یکی از دوستان آن شهید این گونه روایت میکند:
«یه روز با پسر هفت سالهام میرفتیم، توی پیاده رو ابراهیم رو دیدیم همین طور که احوالپرسی میکردیم، دیدم صورت ابراهیم سرخ شد و روش رو برگردوند، فهمیدم از یه چیزی ناراحت شده! یه نگاهی به پشت سرم انداختم، دیدم یه زن بدحجاب با یه سر و وضع ناجور کنار باجهی تلفن ایستاده! صدای ابراهیم منو به خودم آورد. داشت با ناراحتی میگفت: غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرش کجاست؟ برادرش غیرت نداره؟ بعدش هم سرشو آورد بالا و با حال عجیبی گفت: خدایا! تو شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنههایی ببینیم».
و این درد تمامی ندارد تا زمانی که به خود بیاییم و بدانیم که در چه راهی قرار گرفتیم؛ و در ادامه میخوانیم گوشهای از وصیتنامه شهید «سعید زقاقی» را
«مادرم زمانی که خبرشهادتم را شنیدی گریه نکن
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن
زمان خواندن وصیت نامهام گریه نکن
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش میکنند و زنان ما عفت را؛ وقتی جامعه ما را بیغیرتی و بیحجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است».
زندگینامه شهید ابراهیم امیر عباسی:
بیست ودوم شهریور ماه 1341، در خانواده عباسی یکی از سربازان روح الله به نام ابراهیم دیده به جهان گشود. پنج شش ماهه بود که امام خمینی تازه نهضتش را آغاز کرده بود و خطاب به شاه فرموده بود: سربازهای من توی قنداقه ها هستند وروی خاک ها بازی می کنند. مادرش که این را می شنود ابراهیم را روبه قبله بردست می گیرد و از اعماق وجود دعا می کند و می گوید: خدایا این بچه را هم یکی از سربازان روح الله قرار بده. او از همان کودکی با لقمه حلال که حاصل کارگری پدر بود پرورش یافت وعشق حسین بن علی (علیه السلام) را ازشیره جان مادر گرفت. چهار ساله بود که گرد یتیمی بر چهره اش نشست و روزها وماه ها وسال ها بهانه پدر را گرفت. پس از اتمام کلاس اول ابتدایی تعطیلات تابستان را در مغازه خوار وبار فروشی دایی اش مشغول به کار شد. با وجود اینکه امکان خرید اسباب بازی برایش فراهم نبود ولی او خلاقیت خود را از همان اوان نوجوانی به کار گرفت و با وسایل زاید برای خود اسباب بازی وماشین کوکی می ساخت. با ورود به دبیرستان، در کنار درس خواندن کار هم می کرد. ابتدا وارد حرفه بنایی شد و مدتی بعد به سیم کشی مشغول شد و در هر دو مورد مهارت خوبی کسب کرد. در مدرسه هم به عنوان یک شاگردخوب درسش را می خواند. با شروع امواج انقلاب، اونیز بی پروا وشجاعانه در تظاهرات و فعالیت های انقلابی شرکت می کرد. و حتی پس از مدتی مادر وخواهرش را که ابتدا مخالف فعالیت هایش بودند به صحنه راهپیمایی ها سوق داد. پس از پیروزی انقلاب با پوشیدن لباس سبز سپاه، جهت مبارزه با ضد انقلاب عازم کردستان گردید وبه تیپ ویژه شهدا به فرماندهی شهید محمود کاوه پیوست. این تیپ با عملکرد و فرماندهی ممتازی که داشت رعب ووحشت بسیاری در دل کومله و منافقین کوردل ایجاد کرد و از جمله کسانی که درآن نقش مهمی ایفا می کردند امیر عباسی بود به طوری که شهید کاوه همیشه می گفت: « ابراهیم امید تیپ ویژه شهداست». پس از مدتی همراه یک تیم با مسئولیت محمود کاوه جهت پاسداری قسمتی از بیت حضرت امام (ره) به جماران مأمور شدند وپایه و اساس رشد روحی ومعنوی ابراهیم با مشاهده حالات ورفتارهای امام در آنجا رقم خورد.با شروع جنگ تحمیلی با کسب اجازه از پیر ومراد خویش راهی جبهه های دفاع مقدس گردید. در روزهای آغازین جنگ وقتی استعداد او برای دیده بانی توسط شهید حسن باقری و سید علی حسینی کشف شد او را برای گذراندن دوره های نقشه خوانی ودیده بانی به اصفهان فرستادند واو در تمام مراحل سخت وطاقت فرسای آموزشی مقام اول را کسب کرد. و با سمت مسئول گروه دیده بان های خراسان به جبهه بازگشت. درآموزش نقشه خوانی با خلاقیت فراوان نیروهای زبده وکارکشته ای را تربیت و به لشگرها و تیپ ها مأمور نمود و اولین طرح آموزش دیده بانی را بعد از عملیات الله اکبر مکتوب کرد. امیر عباسی در برگزاری دوره آموزش ادوات در سپاه خراسان نقش تعیین کننده ای داشت. او در امور نظامی همه فن حریف بود و با پشتکار فراوان دستی در ساخت مواد منفجره از جمله قالب ساخت مواد منفجره، فولمینات جیوه، فتیله ها وچاشنی های نارنجک ها، نیترو آمونیوم و… داشت. جسارت وجرآت او در شناسایی بی نظیر بود به طوری که آوازه حماسه اودر دشت آزادگان که منجر به پیروزی برق آسا در عملیات الله اکبر شد، تحسین وتقدیر فرماندهان سپاه را برانگیخت.
ابراهیم در نوزده سالگی شریک و یاوری صبور برای زندگی آسمانی خود برگزید و چند روزی به تولد تنها فرزندش مانده بود که بار دیگر در امتحانی سخت تر عشق بر عقل پیروز شد و ابراهیم را راهی آتشی دیگر در ارتفاعات دوپازا نمود و اول تیر ماه 61 راهوار شهادت، او را به گلستانی ابدی سپرد. یادش گرامی و روحش شاد.
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات