فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

عزمی که برای اهدای قلب به امام جزم شد

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

پیمودن مسافت 1500 کیلومتری برای اهدای قلب به امام (ره)

وقتی مادر، پسرش را جلوی در خانه دید، با تعجب از او پرسید برای چه به کشور باز گشته ای، تو که لبنان را رها نمی کردی؟ در پاسخ به مادر گفت: آمدم تا قلبم را به امامم هدیه کنم.
خبرگزاری دفاع مقدس: شهدا رفتند و ما ماندیم. این جمله را بارها شنیده ایم. اما بی تفاوت از کنار آن رد شده ایم. بیایید لحظه ای بیندیشیم و بگوییم شهدا رفتند اما چه به یادگار گذاشتند که ما می توانیم از آن بهره بگیریم و همچون این سبکبالان عاشق، عاشقانه زندگی کنیم. گذری بر زندگی شهید “ابراهیم حاتمی کاسوایی” نشان از عشق او به مقام ولایت دارد.

اواز جمله همرزمان شهید چمران در جنگ های نامنظم بود. حدود 10 ماه از حضور فعالش در لبنان می گذشت که خبر بستری شدن امام(ره) در بیمارستان را شنید. قلبش به درد آمد و برای اهدای قلب به پیر جماران راهی تهران شد.

وقتی مادرش “سیدة لیلا نورمحمدیان ” او را جلوی در خانه دید، با تعجب از او پرسید برای چه به کشور باز گشته ای تو که لبنان را رها نمی کردی؟ در پاسخ به مادر گفت: آمدم تا قلبم را به امامم هدیه کنم.

مادر خندید و گفت: فقط میان این جمعیت قلب تو کم بود! ابراهیم به روی خود نیاورد و دست به دعا منتظر ماند تا وضعیت امام (ره) رو به بهبود رفت. آنگاه دوباره به لبنان بازگشت.

هنوز شش ماه از بازگشتش به لبنان نگذشته بود که دوباره به کشور آمد. بازهم مادر با دیدن روی فرزندش متعجب شد. سوال قبل خود را تکرار کرد و این بار ابراهیم با پرسیدن سوال مگر شما رادیو گوش نمی کنید؟ سوالش را پاسخ داد. مادر گفت: مگر اتفاق جدیدی رخ داده که من از آن بی خبرم. ابراهیم که در پوست خود نمی گنجید به مادر گفت: امامم فرمان بسیج داده است. آمده ام تا عضو بسیج شوم.

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

شهیدی که بعد از شهادتش حلالیت طلبید

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

شهید اسدالله اقبالی، شهیدی که بعد از شهادتش از دوست خود حلالیت طلبید.

شهید اسدالله اقبالی در سال 1347در خانواده ای متدین و مستضعف در شهرستان آبدانان دیده به جهان گشود در یک سالگی از نعمت مادر محروم شد. وی تحصیلات خود را تا دوم متوسطه ادامه داد و در آن هنگام ندای پیامبر گونه امام جهت مقابله با دشمن متجاوز بر امت تکلیف شد و شهید سنگر مدرسه را رها و جبهه را تکلیفی مقدس شمرد.در تاریخ 64/3/7 همراه همکلاسی هایش لبیک گویان به ندای آن مرد آسمانی عازم جبهه گردید در مورخه64/4/20 از ناحیه سینه و پا مجروح و در بیمارستان بستری گردید بعد از بهبودی مجددا به جبهه رفت تا اینکه سرانجام در منطقه عملیاتی چنگوله مورخه 64/5/10 بر اثر اصابت ترکش خمپاره در منطقه چنگوله به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهید اقبالی وقتی از زخم ترکش بهبود یافت مسرانه به خط مقدم جبهه برگشت

مسلم کولیوندی، یکی از همرزمان شهید اقبالی می گوید:سال 1364 و در کوران جنگ تحمیلی ،من و شهید اقبالی هر دو دانش آموز مقطع متوسطه بودیم و بعد از امتحانات خرداد ماه تصمیم گرفتیم به جبهه های نبرد حق علیه باطل برویم ، وقتی موفق به ثبت نام شدیم به منطقه عملیاتی چنگوله اعزام شدیم.

کولیوندی می گوید : شهید اقبالی بسیار فرد مومن و با اخلاقی بود و بسیار جبهه را دوست داشت، وقتی در یکی از عملیات ها بر اثر ترکش تیر مستقیم زخمی شد و به بیمارستان منتقل شد ، بلافاصله بعد از بهبودی نسبی مسرانه به خط مقدم جبهه برگشت.

کولیوندی می گوید؛ شهید اقبالی شجاعانه در جبهه های نبرد می جنگید تا اینکه در منطقه عملیاتی چنگوله به شهادت رسید.

مسلم کولیوندی می گوید: ما هفت نفر بودیم که بر اثر اصابت خمپاره اسد الله اقبالی شهید شد و سه نفر دیگر زخمی شدند، من بسیار ناراحت بودم بر اساس حس دوستی و رفاقتی که بین من و شهید اقبالی بود پیکر مطهر این شهید را داخل پتو پیچیدم به پشت گرفتم(کول گرفتم) و از روی تپه ای که حدوداً 200 متر ارتفاع داشت پایین آورده و تحویل بچه ها برای انتقال به پشت جبهه دادم.

شهید اقبالی بعد از شهادتش حلالیت طلبید

بعد از گذشت سالها از شهادت و دفن این شهید گرآنقدر و بعد از پایان جنگ، یکروز پدر شهید اسدالله اقبالی به نام « طهماسب اقبالی» که الآن هم الحمدلله در قید حیات است ،بدون اینکه قبلاً مرا بشناسد، به محل کارم آمد و گفت: مسلم کولیوندی تویی.

گفتم:بله برفرمایید

گفت:من پدر شهید اسدالله اقبالی هستم، مدتی است که پسرم به خوابم می آید و می گوید ،دوستم مسلم کولیوندی دینی به گردنم دارد ،بروید و آنرا ادا کنید، حالا آمده ام ببینم چه دینی بر گردن پسرم دارید تا آرا ادا کنم.

من گفتم:من هیچ دینی به گردن شهید اقبالی ندارم و هیچ حقی به گردنش ندارم و واقعاً هم چیزی به یاد نداشتم.

کولیوندی می گوید:بعداً متوجه شدم که منظورش به کول گرفتن شهید در موقع شهادتش بوده، بسیار متأثر شدم و ایشان را حلال کردم و از او خواستم که در قیامت من را شفاعت کند.

اینجا به یاد این آیه شریفه افتادم که: وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ) و كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده مپندار، بلكه آنها زنده ‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند)

منبع: آبدانان نیوز

 نظر دهید »

مقاومت ، رمز پیروزی

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

گفت وگو باآزاده سرافراز ، حبیب الله ابراهیمی عسکری

چند روزی از سالروز بازگشت شکوهمند آزادگان غیور به میهن اسلامی می‌گذرد. یاد فداکاری‌ها و از جان‌گذشتگی‌های آنها، هرگز در ذهن مردم قدرشناس ایران کهنه و قدیمی نمی‌شود. هرچند در سال‌های اخیر و پس از تاکیدات فراوان رهبر معظم انقلاب مبنی بر زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و ایثارگران، شاهد کارهای ارزشمندی بخصوص در حوزه خاطره‌نگاری و ادبیات داستانی هستیم، اما خلأ این آثار به ویژه برای ارائه به نسل جوان کشور همچنان مشاهده می‌شود. و از این روست که محدود کردن دلاوری‌ها و رادمردی‌های آزادگان عزیز، به روز و هفته خاصی از سال، کوتاهی در ادای حق این بزرگمردان است. با این رویکرد، خبرنگار کیهان در آبادان گفت‌وگویی با یکی از آزادگان سرافراز کشورمان که با گمنامی و صبوری، در زادگاهش روزگار می‌گذراند انجام داده است که با خواندن آن، با قطره‌ای از دریای صبوری و اخلاص آنها در برابر مصائب و سختی‌های طاقت‌فرسای دوران اسارت آشنا می‌شویم. حبیب‌الله ابراهیمی عسکری، آزاده سرافراز آبادانی است که با روی گشاده و صمیمیت و خونگرمی آبادانی‌اش در این گفت‌وگوی کوتاه شرکت کرده است.

خانه ای دور از شهر و در سکوت رودخانه و غروب آفتاب در جوار نخل های برافراشته جزیره مینو برای ماوای دوران بازنشستگی خود انتخاب کرده است، خاموش و آرام روزها را صبورانه با درد بیماری سپری می کند، به گرمی سخن می گوید و مهمان نوازی مهربان است، وقتی وارد خانه اش می شوم احساس می کنم سالها او را می شناسم.

لطفا خود را معرفی کنید.
- حبیب الله ابراهیمی عسکری فرزند علی و متولد 1326هستم.

از چه زمانی فعالیت خود را در سپاه آغاز کردید؟
- در بدو انقلاب وارد سپاه آبادان شدم و فعالیت‌های خود را در این حیطه آغاز کردم. با شروع جنگ تحمیلی به همراه دیگر همرزمان انقلابی و سپاهی شهرستان آبادان وارد جنگ شده و بعد از گذشت یک سال از جنگ تحمیلی در یک ماموریت در منطقه خلیج فارس به اسارت نیروهای بعثی درآمدم.

از چه سالی و چه مدت در اسارت بودید؟
به همراه شش نفر از همرزمانم از سال 1360 به اسارت عراقی ها درآمده و در تاریخ سوم شهریور 69 آزاد شدم.

در دوران اسارت در چه اردوگاه هایی نگهداری شدید؟
- در این مدت توسط نیروهای عراقی به اردوگاه‌های مختلفی منتقل می شدیم، که از آن جمله در ابتدای اسارت و به مدت یک سال در مرکز استخبارات الر شید در یک سلول زندانی بودم .در مدت یک سال که در این سلول بودم فقط چهار بار توانستم آفتاب را ببینم! سپس به الرمادی شماره 8 معروف به الانبار منتقل شدم و بعد از مدتی به اردوگاه شماره 17 تکریت در کنار حاج آقاابو ترابی دوران اسارت را سپری کردم.

وضعیت زندگی در این اردوگاهها چگونه بودو آیا از اخبار جنگ هم باخبر می شدید؟
- در این اردوگاه ها زندگی به سختی می گذشت باید در مقابل ورود هر سرباز یا درجه دار عراقی بلند می شدیم و احترام می کردیم و در صورت تخلف با شدیدترین مجازات ها روبه رو می شدیم، همچنین برای شنیدن اخبار و حوادث جنگ یک رادیو داشتیم که توسط آن از فرامین امام راحل و دیگر اوضاع مملکت آگاه می شدیم و اگر در هر یک از عملیات جنگی نیروهای ایرانی موفق به پیشروی و یا پیروزی می شدند توسط عراقی ها بدون هیچ دلیلی تنبیه و شکنجه می‌شدیم البته در ابتدای اسارت از وضعیت کشور و حوادث جنگی ایران خبر نداشتم و این بی خبری شرایط بسیار سختی را در سلول برای من به وجود آورده بود، اما به مرور زمان همه چیز و به خصوص کشور، امام(ره) و خانواده ام را به خدا سپرده و روزها را با مناجات و یاد خدا سپری کردم.

رفتار عراقی ها با شما به چه شکل بود؟
- رفتار آنان بسیار بد بود، به طور مرتب همه را شکنجه می کردند و با تنبیهات سخت جسمی و روانی آسیب های جدی را به اسرا وارد می کردند، غذای بسیار بدی را برای خوردن در اختیار داشتیم به طوری که بهترین غذای اردوگاه های عراقی لوبیا چیتی بود.

نقش صلیب سرخ در این میان به چه شکل بود؟
- در میان نیروهای صلیب سرخ آدم هایی بودند که با نیروهای بعثی عراق همکاری داشته و برای آنان خبرچینی می کردند؛ به طوری که اگر ما از بدرفتاری و شکنجه های نیروهای عراقی با آنان صحبت می‌کردیم بعد از رفتنشان توسط عراقی ها شکنجه های سخت بدنی را باید تحمل می کردیم، اما افراد معدودی هم در صلیب سرخ بودند که برای نجات و رهایی اسرا تلاش می کردند.

آیا از وضعیت خانواده خود در ایران باخبر می شدید؟

- بعد از اینکه یک سال از اسارتم گذشت، توسط نیروهای صلیب سرخ کارت شناسایی اسرا برایم صادر شد و توانستم بعد از یک سال از طریق نامه‌هایی که هر دو ماه یک بار برای خانواده ام می نوشتم از اوضاع و احوال آنان باخبر شوم، البته این نامه ها توسط نیروهای بعثی عراق به شدت کنترل می شود.

قبل از اسارت ازدواج کرده بودید؟
- بله ازدواج کرده بودم و در زمان اسارت دارای دو فرزند چهار ساله و دو ساله بودم.

بعد از دستگیری نیروهای عراقی به چه طریقی به دنبال جمع آوری اطلاعات از شما بودند؟
- بعد از دستگیری برای مدتی محدود ما را به بصره منتقل کردند و توسط نیروهای اطلاعاتی بصره زیر بدترین شکنجه ها روحی و روانی قرار گرفتیم، تا بتوانند اطلاعاتی را از نحوه عملیات ها، ماموریت ها، اوضاع جنگ و ایران به دست بیاورند، اما ما خود را ماهیگیران ساده ای معرفی می کردیم که در مقابل این سوالات هیچ پاسخی نداریم، اما آنان که متوجه می شدند ما واقعیت را کتمان می کنیم، به سختی ما را شکنجه می کردند.

از دوران اسارت 9 ساله خود خاطراتی را بیان می کنید؟
- خاطرات 9 سال زندگی در اسارت و اردوگاه‌های جنگی کشور عراق بسیار زیاد است، اما از این میان می‌توانم به برپایی نمازهای جماعت،خواندن ادعیه ماه مبارک رمضان و نگهبانی های شبانه برای اطلاع از ورود نیروهای عراقی به اردوگاه اشاره کنم؛ عراقی‌ها اجازه خواندن نماز جماعت را به ما نمی دادند برای اینکه بتوانیم نماز را در اردوگاه برپا کنیم یکی از بچه‌ها در کنار پنجره می نشست و آینه ای را در دستش می گرفت و اگر عراقی وارد اردوگاه می شود از طریق این آینه باخبر شده و به بچه ها اطلاع می داد تانماز جماعت را برپا نکنند.اما یکی از خاطراتی که همواره در ذهن من حک شد مربوط به زمانی است که یکی از همرزمان اسیرم بعد از ورود یک درجه دار و سرباز عراقی مشغول صحبت با دوستانش بود و از ورود آنان مطلع نشد، بنابراین بعد از داخل شدن آنان به اردوگاه از جای خود بلند نشد، سپس توسط سرباز عراقی مورد تنبیه قرار گرفت و لگد سختی به شکمش وارد شد به طوری که از شدت ضربه در حال شهادت بود، هرچه از نیروهای بعثی خواستیم که او را به درمانگاه برسانند قبول نکرده و می گفتند بگذارید بمیرد فردا صبح او را خاک می کنیم! متاسفانه ایشان از شدت ضربه وارده به شهادت رسیدند.

بعد از شنیدن خبر آزادی چه حالی داشتید
- خوب به هرحال بعد از شنیدن خبر آزادیم بسیار خوشحال شدم و از اینکه بعد از 9 سال به آغوش وطن و خانواده برمی گشتم احساسی داشتم که بعد از گذشت این همه سال نیز با جملات نمی توانم آن را بیان کنم.

چه پیامی برای جوانان امروز کشور دارید؟
- ما در آن زمان جوانانی معتقد به دین اسلام و سخنان امام راحل بودیم، که این دو عامل به همراه شجاعت و وطن دوستی رمز پیروزی و سرافرازی ما در مقابل نیروهای عراقی بود، امروز نیز اگر جوانان با آگاهی و بینش عمیق نسبت به اسلام و فرامین رهبری راه و رسم زندگی خود را پیدا کنند برای رسیدن به موفقیت های اجتماعی و خانوادگی به آسودگی رسیده و در مقابل هرگونه فتنه داخلی و خارجی مقابله می‌کنند؛ همچنین با پایبندی به انقلاب و سنت های ایران اسلامی راه رستگاری برای آنان هموارتر شده و باید اسلام را مانند آینه ای برای الگوپذیری در زندگی خود انتخاب کنند.

گفت وگو از : ورده پور عبدی
خبرنگار کیهان در آبادان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 439
  • 440
  • 441
  • ...
  • 442
  • ...
  • 443
  • 444
  • 445
  • ...
  • 446
  • ...
  • 447
  • 448
  • 449
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مهنــــا
  • زفاک
  • رهگذر
  • عدالتی

آمار

  • امروز: 76
  • دیروز: 162
  • 7 روز قبل: 1217
  • 1 ماه قبل: 7330
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • هفته دولت گرامی باد (5.00)
  • شوخی با رزمنده ها (5.00)
  • مادرم غم دوری مرا با گریه برای زینب(س) تسکین ده (5.00)
  • از واردات قاچاقی قایق تا انگشت قطع شده در آب و نمک (5.00)
  • پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس