فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

آزادگانی که دو بار به اسارت رفتند

16 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

برای پیاده شدن در خاک وطن، لحظه‌شماری می‌کردیم. از اتوبوس پیاده شدیم، ولی همه مات و مبهوت ماندیم؛ خدایا! این‌جا کجاست؟! چه‌قدر شبیه اردوگاه است. پس محل تبادل اسرا کجاست؟
شب آخر دل‌گیرترین شب اردوگاه بود. از وقتی که خبر آزادی را دادند، همه به تکاپو افتادند و برای خودشان پیشانی‌بند و سربند «یا زهرا(س)» و یا «سیدالشهدا(ع)» درست کردند. هرکس پشت لباس و روی سینه‌اش، شعاری نوشته بود. انگار که می‌خواستیم برویم عملیات. مثل شب عملیات بود. همه زیارت عاشورا خواندیم، ولی نه دیگر با آن ترس و مخفیانه. یک زیارت عاشورای خاص. صبح که شد، چند تا اتوبوس آمد و سوار اتوبوس شدیم.

خداحافظ اسارت؛ خداحافظ ای کنج‌های خلوت مناجات؛ خداحافظ ای رنج و غربت. این همه سال، با در و دیوارهای اردوگاه و با رنج و مشقت اسارت، انس گرفته بودیم. انگار این رهایی برای ما سخت بود.

دل‌شوره و دل‌تنگی هوار شده بود توی دل‌ها. هر کس در ذهنش دنیایی خاص را تصور می‌کرد. شکل کوچه‌های شهر و روستا، پیر شدن آدم‌ها؛ آن‌هایی که معلوم نبود هنوز زنده باشند و… خدایا! بر سر خانواده ما چه گذشته؟ آیا پدر و مادر و خواهرانم زنده‌اند؟ این‌ها فکرهایی بود که در آخرین لحظات اسارت، ذهن‌مان را مشغول کرده بود. چه‌قدر سخت است آن لحظاتی که قرار است با پدر و مادرت روبه‌رو بشوی. چه‌قدر موهای‌شان سفید شده! وقتی می‌رفتی، برادرت ده سال داشت، اما امروز برای خودش مردی شده. شاید زن و فرزند هم داشته باشد و تو شده‌ای عمو. همه تغییر کرده‌اند. حتی شهر و روستا. فکر‌های غریبی بود که همه‌مان را نگران می‌کرد.

پر شده بودیم از سرخوشی، از این‌که این سال‌های سخت را تحمل کردیم، اما ذرّه‌ای به دشمن باج ندادیم. با همه مشقت‌ها و رنج‌های اسارت تا مرز مرگ رفتیم، ولی تحت هیچ شرایطی تسلیم نشدیم و به آرمان‌ها پشت نکردیم. در تمام سال‌های اسارت، به هر شکلی که از دست‌شان برمی‌آمد، به ما ظلم کردند. ظلمی که هیچ‌گاه از ذهن ما پاک نخواهد شد. ما که جزو مفقودین بودیم، هیچ‌گاه امیدی به آزادی نداشتیم‌، اما سرنوشت جور دیگری رقم خورد.

شیشه‌های اتوبوس را پوشانده بودند. تا جایی را نبینیم؛ اما یکی، دو ساعتی که گذشت، سخت‌گیری عراقی‌ها هم از بین رفت و چند تا از بچه‌ها هر طور بود، یک گوشه از چشم‌بند را کنار زده بودند. نزدیک مرز ایران که رسیدیم، یک بسیجی پرید جلوی اتوبوس و عکس صدام را از شیشه اتوبوس کند و پاره کرد و ریخت زیر پایش و لگد کرد. اتوبوس در دم ترمز را کشید. سربازهای عراقی اسلحه کشیدند و دست روی ماشه، آماده شلیک شدند؛ اما مگر جرأت داشتند شلیک کنند؟ راننده، یک نظامی عراقی بود که می‌گفت: حرکت نمی‌کند. یکی از بچه‌ها با سرباز عراقی دست به یقه شد. دو اتوبوس اسیر، با ده‌ها سرباز تفنگ به‌دست، در خلوت‌ترین نقطه خارج از شهر که نمی‌دانستیم کجاست.

همه را از اتوبوس پیاده کردند و چشم‌ها را دوباره بستند. مدتی که گذشت، اتوبوس به راه افتاد. دقیقه‌ها به‌سختی سپری می‌شد و در شمارش معکوس، هر دقیقه، یک قرن به‌نظر می‌رسید.

خدایا! پس این مرز خسروی کجاست؟ هرچه جلوتر می‌رفتیم، انگار ایران از ما دورتر می‌شد. ساعت‌ها یکی پس از دیگری می‌گذشت، اما راه انگار تمامی نداشت. صبح زود سوار اتوبوس شده بودیم و حالا از ظهر هم گذشته؛ خدایا پس چرا نمی‌رسیم؟! کم‌کم، هوای خنک ریخت داخل اتوبوس. پس دیگر شب شده بود. نماز را در راه خواندیم؛ مثل اولین روز اسارت، بدون وضو، بدون آب و بدون مهر. عراقی‌ها کلمه‌ای با ما حرف نمی‌زدند. نمی‌دانم چه‌قدر از شب گذشته بود که اتوبوس نگه داشت. دلم پر شده بود از شوق. خدایا! تا دقایقی دیگر بر خاک پاک ایران بوسه خواهم زد. صدای تکبیر و صلوات در فضای اتوبوس طنین‌انداز شد. در دم نام و چهره همه شهدا از ذهنم گذشت.

برای پیاده شدن در خاک وطن، لحظه‌شماری می‌کردیم. از اتوبوس پیاده شدیم، ولی همه مات و مبهوت ماندیم؛ خدایا! این‌جا کجاست؟! چه‌قدر شبیه اردوگاه است. پس محل تبادل اسرا کجاست؟ ما کجا هستیم؟!

اول فکر کردیم که شاید مسیر طولانی بوده و شب را در آن‌جا استراحت می‌کنیم و فردا به‌‌سمت مرز خسروی راهی می‌شویم، اما روی ورودی اردوگاه نوشته بود، « الرمادیه، الرقم 9». پریشان و دل‌واپس شدیم که چرا اردوگاه رمادیه؟! این‌جا که در عمق خاک عراق است. پس این همه وقت که اتوبوس حرکت می‌کرد، دور خودمان می‌چرخیدیم؟ به‌یاد پاره شدن عکس صدام دیوانه افتادم. حتماً عکس صدام در واپسین لحظه‌های آزادی، ما را به اردوگاه الرمادی بازگرداند.

داخل محوطه، متوجه شدیم که فقط دو اتوبوس اسیر هستیم؛ کم‌تر از هفتادوپنج نفر. پس بقیه کجا هستند؟ یعنی با ما چه خواهند کرد؟ سرنوشت ما چه خواهد شد؟ سربازان عراقی کلمه‌ای حرف نمی‌زدند. آن‌ها نیز از این همه راه، خسته و کوفته و بی‌زار شده بودند. بی‌حوصلگی در چهره‌شان موج می‌زد. وارد آسایشگاه که شدیم، جمع زیادی اسیر را دیدیم و مات‌مان برد. زل زدیم به اسرای داخل آسایشگاه که همه نشسته بودند. این یعنی از قبل، این‌جا حضور داشتند. در چهره آن‌ها هیچ نشانی از شوق آزادی وجود نداشت. سلام کردیم و پراکنده شدیم. هر یک، کنجی کز کردیم.

پرسیدیم این‌جا کجاست؟ شما این‌جا چه می‌کنید؟ چرا هنوز مانده‌اید؟ پس کی آزاد می‌شوید؟ پر از پرسش‌ بودیم. گفتم: شما را به‌خدا یک نفر نیست به ما بگوید این‌جا چه خبر است؟ یکی که انگار ارشدشان بود، گفت: از هر اردوگاه صد نفر، کم‌تر یا بیش‌تر، می‌آورند این‌جا؛ حالا قرعه به‌نام شما افتاده است؛ مثل ما که از اردوگاه هفت پرت شدیم این‌جا. ایستادم و گفتم: یعنی چه؟ ما را فردا از این‌جا نمی‌برند؟ ارشد آسایشگاه گفت: دل‌تان را خوش نکنید؛ مگر بی‌کارند که این همه راه بیاورند و صبح هم ببرند؟ نه، اصلا فکرش را هم نکنید. آوردن‌تان این‌جا که نگه‌تان دارند. همه افسرده شدیم. سخت‌ترین لحظات اسارت بود. یعنی با ما چه خواهند کرد؟ سرنوشت ما چه خواهد شد؟ باید می‌پذیرفتیم که ماندگار شده‌ایم. بچه‌هایی که در آن‌جا بودند، گفتند: شما دیگر مهمان ما هستید. بعضی‌شان از قدیمی‌ترین اسیران جنگ بودند. کسانی که اولین روزهای جنگ، در کردستان اسیر شده بودند. سخت‌ترین شب اسارت بود. با خودمان فکر می‌کردیم اگر سرنوشت ما این‌گونه است، هرچه خدا بخواهد، تسلیم اراده خداوند متعال هستیم.

نویسنده: غلامعلی نسائی

 نظر دهید »

مداح جبهه ها از خاطراتش می گوید

16 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته


نوحه‌های اوایل انقلاب بیشتر با اسم او گره خورده است: «ممّد نبودی ببینی»، «ای لشکر صاحب زمان …»، «با نوای کاروان» و خیلی دیگر از اشعاری که آن موقع خوانده می‌شد

هنوز هم به‌مناسبت‌های مختلف زمزمه می‌شود، اسم صادق آهنگران را به ذهن می‌آورد. انگار اسم صادق آهنگران با نوحه‌های انقلابی گره خورده است.

او بعد از اتمام جنگ با رویه جدیدتری وارد عرصه هنر مداحی شد. در سال‌های اخیر همان شعرها را با همان مضامین در قالب و شکل جدیدی ارائه می‌دهد که انگار به مذاق مخاطب امروزی خوش‌تر می‌آید و مخاطبان خود را هم دارد. مضمون بیشتر اشعاری که می‌خواند مقاومت، زنده نگه داشتن یاد روزهای حماسی یک ملت و مدح اهل بیت علیهم السّلام است، همان مؤلفه‌هایی که امام(رحمه الله علیه) بارها تأکید کرده بودند. آهنگران در طی این بیست و چهار سال که از رحلت امام امت می‌گذرد، اشعار مختلفی را در سوگ پیر جماران اجرا کرده است. گفت‌وگو با مداح روزهای اول انقلاب، مطمئناً مي‌تواند جذاب باشد.

سوال: آقای آهنگران، چه شد که وارد حوزه مداحی شدید؟

من از بچگی وارد این حوزه شدم. زمانی که به مسجد محل می‌رفتم و می‌آمدم در مراسم‌های مسجد مانند دعاهای مابین نماز شرکت می‌کردم. فضای داخلی خانه ما هم فضایی مذهبی بود و همین سبب می‌شد تا من خواه ناخواه وارد این فضا شوم و از این صدا در راه دین استفاده کنم. از همان سنین کودکی علاقه به ورود به حوزه مداحی داشتم. از کلاس دوم دبستان تصاویری در ذهن دارم که چطور ادعیه و سرودها را می‌خواندم، و این عشق ماند تا اینکه در مسیر دین قرار گرفت.

سوال: شعرهایی را که می‌خواندید بیشتر از چه شاعری انتخاب می‌کردید؟

در اول جنگ شعری با مطلع «ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود / لاله‌های سرخ پرپرگشته ایران درود» خواندم که شهرت ما هم از همین شعر شروع شد. این شعری از حبیب‌الله معلمی بود که من برای اولین بار با این لحن خواندم. همین شعر زمینه‌ای ایجاد کرد تا بعداً هم از شعرهای ایشان استفاده کنم و در جاهای مختلف جبهه، جلوی رزمنده‌ها، محضر امام(رحمه الله علیه) و… بخوانم. با حبیب‌الله معلمی از قبل آشنا و دوست بودم. بیشتر از 95 درصد شعرهایی که من در مداحی‌ها از آن استفاده می‌کردم، همین شعرهای معلمی بود. بیشتر نوحه‌هایی که در رحلت امام(رحمه الله علیه) خواندم از همین شاعر بود. نوحه‌هایی مثل «ای لشکر صاحب الزمان، آماده باش، آماده باش!» نیز برای همین معلمی بود. در نوحه بیشتر از شعرهای معلمی استفاده می‌کردم، اما در غزل و مثنوی شاعران مختلفی بودند مانند علی‌رضا قزوه و… که اجرا می‌کردم. سبک کار معلمی متفاوت بود و بیشتر نوحه و سرود می‌گفت.

سوال: خیلی از شعرهایی که اجرا کردید، اوایل انقلاب و در زمان حیات امام(رحمه الله علیه) بود. خود حضرت امام(رحمه الله علیه) در مورد اشعاری که می‌خواندید و یا نحوه اجرایی که داشتید، نظر خاصی داده بودند؟

حضرت امام(رحمه الله علیه) به همه‌چیز دقت داشتند، یکی از ویژگی‌های ایشان این بود که به شعرهایی که می‌خواندم توجه می‌کردند. این امر هم برای من مشوق بود و هم باعث ایجاد حس غرور می‌شد که امام یک امت به شعرها و نوحه‌هایی که می‌خوانم دقت دارند. این نکته را بارها آقای انصاری که در بیت امام(رحمه الله علیه) بودند، به من گفته بودند. خب، آن سالها که اجرا می‌کردیم، جمعیت زیادی به مجلس ما می‌آمدند؛ به‌طوری که گاه بلندگو قطع می‌شد. همین حضور جمعیت اهمیت شیوه اجرا را بالا می‌برد. امام(رحمه الله علیه) هم به همین خاطر به شعرها و نحوه اجراها دقت می‌کردند و گاه تذکراتی هم از بیت ایشان به ما ابلاغ می‌شد که خیلی راه‌گشا بود و سبب شد که ما تا الآن این خط را دنبال کنیم. در نکته ‌بینی امام (رحمه الله علیه) خاطره‌ای به یاد دارم، زمانی شعری را برای سوسنگرد خواندم که الآن محتوای آن را یادم نمی‌آید. فقط خاطرم هست که حماسی نبود و در آن تشویق برای مقاومت دیده نمی‌شد. بیشتر حالت عزاداری برای کشتگان و شهر بود. حضرت امام(رحمه الله علیه) وقتی این را شنیدند گفته بودند: به فلانی بگویید اشعار حماسی بخوانند. یک‌ بار دیگر شعری از محمدعلی مردانی را برای شهر دزفول خواندم که در آن زمان موشک‌ باران شده بود و تلفات زیادی به جای گذاشته بود. مرحوم مردانی هم مقصر نبودند، به ایشان گفتم که شعری می‌خواهم که مظلومیت مردم را نشان دهد، صحنه‌های شهادت و خراب شدن خانه‌ها را معلوم کند، نگفتم که حماسی باشد.مرحوم مردانی هم شعری با این ابیات «ای عزیزان بار دیگر شد به‌پا غوغای محشر/ آسمان گردیده نیلی گشته عاشورا مکرر» را آورد و ما هم اجرا کردیم. اجرا در مسجد جامع دزفول بود و از طریق تلویزیون هم پخش شد. تمامی موارد یک نوحه به‌ خوبی اجرا شد، ملودی داشت، شعر خوبی بود از نظر شاعرانگی و ساختار، اما مؤلفه حماسی در آن رعایت نشده بود. به‌محض اینکه پخش آن از طریق رسانه به اتمام رسید، حضرت امام(رحمه الله علیه) پیغام دادند: به ایشان بگویید شعر حماسی بخوانند. امام(رحمه الله علیه) حتی به مرثیه‌ها و صحبت‌های قبل از شعرها نیز توجه می‌کردند. یادم هست یک ‌بار بعد از اینکه این اتفاقات افتاد، خواستم شعری را در نماز جمعه تهران بخوانم. شعری که انتخاب شد برگرفته از کلام حضرت امام(رحمه الله علیه) با عنوان «راه قدس از کربلا می‌گذرد» بود، اما قبل از اینکه شعر را به اجرا درآورم، مرثیه‌ای به‌مدت دو دقیقه برای جنگ‌زده‌ها و ویرانی شهرها و خانه‌های‌شان خواندم؛ بعد شروع کردم شعر «بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت» را خواندم، بعد به شیراز رفتم. در خدمت امام جمعه شهر شیراز بودم که دیدم از دفتر حضرت امام(رحمه الله علیه) تماس گرفتند و گفتند امام(رحمه الله علیه) تأکید دارند شعر حماسی خوانده شود. من در وهله اول تعجب کردم و گفتم شعر که برگرفته از کلام امام(ره) بود و کاملاً روح حماسه در آن رعایت شده بود. بعد که دقت کردم دیدم منظور ایشان همان دو دقیقه مرثیه‌ای است که برای مردم جنگ‌زده خوانده‌ام.

همین اتفاق سبب شد که به تهران و بیت امام(رحمه الله علیه) بروم و قضیه را جویا شوم. وقتی به جماران رسیدم با دوستان که ملاقات می‌کردم، ناگهان حاج احمد آقا را دیدم و قضیه را جویا شدم. مرحوم حاج احمد آقا گفتند: در آن زمان که شما شروع به خواندن کردید، امام(رحمه الله علیه) داشتند با همان رادیوی کوچکی که همیشه داشتند، گوش می‌دادند. به‌ محض اینکه مرثیه را خواندید، امام(رحمه الله علیه) اشاره‌ای به من کردند و گفتند: مردم ما مردم حماسه و جنگ‌اند. همان موقع از دفتر به آقای مرتضایی‌فر در نماز جمعه، که چندی پیش به رحمت خدا رفته‌اند، اطلاع دادند که به من منتقل کنند. ایشان بزرگواری به خرج داده بودند و چون من تازه اجرایم به اتمام رسیده بود و نخواستند ذوق من را کور کنند، به من چیزی نگفتند. بعد که رفتم شیراز پیگیری کردند و اطلاع دادند. بعد از این رهنمودها و فرمایشات حضرت امام(رحمه الله علیه) بود که شعرهای «ای لشکر صاحب زمان» و «خمینی رهبر ایمان» را خواندم.

خاطرم هست روزی برای دیدار با امام(رحمه الله علیه) به جماران رفته بودم. آن روز قرار بود مردم عادی به‌خصوص بانوان به دیدار امام(رحمه الله علیه) بیایند. در راهرویی که منتهی به حسینیه جماران می‌شد، ایستاده بودیم که ناگهان امام(رحمه الله علیه) آمدند. به ایشان گفتیم: آقا، به ما توصیه‌ای بکنید! ایشان فرمودند: خوب بجنگید و خوب پیش روید!

همین روحیه حماسه و مقاومت را بعد از امام(رحمه الله علیه) در شخص مقام معظم رهبری دیدم. من حضرت آقا را قبل از اینکه رهبری امت را به‌عهده بگیرند می‌شناختم. خوب، ایشان اهل کارهای فرهنگی بودند و ما چند سفر هم داشتیم. حضرت آقا عین امام(رحمه الله علیه) به مسائل فرهنگی توجه می‌کردند و حتی جزئی‌تر مسائل را برای ما تقسیم‌بندی می‌کردند و می‌گفتند. مثلاً فرموده‌اند: در مداحی‌ها دقت کنید و شعرها را تقسیم‌بندی کنید؛ بخشی از شعرتان مربوط به مسائل امروز باشد و… .

سوال: شما به‌عنوان یک مداح یکی از تریبون‌های فرهنگی انقلاب شناخته می‌شوید. بارها خود امام(رحمه الله علیه) و حضرت آقا بر مسائل فرهنگی کشور و انقلاب تأکید داشتند. ما در سال‌های اخیر شاهد فعالیت سیاسیون انقلابی در عرصه بین‌الملل برای بیان و رساندن پیام انقلاب هستیم، به نظر شما نقش اهالی فرهنگ ما در این حوزه خالی نیست؟

صدا و سیما مکرر بیانات و رهنمودهای امام(رحمه الله علیه) را در قالب وصیت‌نامه و… نشان می‌دهند. در این قضیه خیلی از سیاسیون در پی مسائل نفسانی و فشار استکبار سبب شده است تا گمان کنند که مسیر عوض شده و این صحبت‌ها و تأکیداتی که امام(رحمه الله علیه) داشتند، دیگر ضرورت ندارد اجرا شود و ادامه یابد، اما به‌لطف خداوند کسی بعد از ایشان آمده که بعد از امام با وجود تمام این حرف‌ها و حدیث‌ها راه ایشان را ادامه می‌دهد و سازش نمی‌پذیرد. رهنمودها و تدبیر ایشان بود که سبب شد ما از مسیر کلی منحرف نشویم. خوب، مردم هم با شرکت در روزهایی که نماد مقاومت و انقلاب است، مانند 22 بهمن و روز قدس که یادگار امام است، پشتیبانی خود را نشان دادند.

این قضیه را هنرمندان و شاید سازمان‌های فرهنگی ما آن‌طور که باید انجام دهند، پیگیری نکرده‌اند. اگر راهی مانده به‌برکت امام و رهبری و مردم است که باید به دیگران منتقل شود. کارهای انجام شده از سوی سازمان‌ها و نهادها در خور و اندازه وسعت شخصیت امام و انقلابی که به‌رهبری ایشان به پیروزی رسید، نبود. موج بیداری اسلامی در کشورهای همسایه تأثیراتی است که حرف و اعتقاد امام(رحمه الله علیه) بر مردم این کشور گذاشته است. با توجه به همین امر باید خیلی بیشتر از آنچه تاکنون بوده است، فعالیت کنیم. حالا نمی‌دانم سازمان‌ها درگیر کمبود بودجه بوده‌اند یا کم‌کاری خود هنرمندان بوده است، در هر صورت شخصیت امام آن‌طور که باید در گذر آثار هنری به تصویر کشیده نشده است، مثلاً در همین حوزه شعر، باید بعد از چند سال از رحلت امام چندین دفتر شعری در این رابطه داشته باشیم، اما وقتی می‌خواهیم نوحه‌ای بخوانیم باید به شعرا بگوییم که شعری بگویند یا در اشعار قبلی تمرکز کنیم. حتی خود بنیادی که امور امام را به‌عهده دارد، به‌جز پخش سخنرانی‌های ایشان کار خاصی نکرده باشد. البته در این میان هم کارهایی انجام شده است، مثلاً شعر «یاد امام و شهدا» که حاج سعید حدادیان آن را اجرا کرده است، یک نمونه موفق از کار فرهنگی در این حوزه است که نتیجه خوبی را هم به‌دنبال داشته است.

سوال: فرمودید رویّه امام(رحمه الله علیه) تأکید بر حفظ روحیه پایداری در حوزه‌های مختلف اعم از فرهنگ است، شیوه کار حضرت آقا در این زمینه به‌چه‌نحوی است؟

وقتی می‌گوییم که «خامنه‌ای خمینی دیگر است» واقعاً صدق می‌کند. فعالیت‌های حضرت آقا را که می‌بینم، عین کارهایی است که امام انجام می‌دادند. بعد از رهبری ایشان انگار وصیت‌نامه امام(رحمه الله علیه) دارد به‌صورت کامل اجرا می‌شود. انگار حضرت آقا وصیت‌نامه امام(رحمه الله علیه) را نصب العین خود کرده‌اند و هر روز آن را مرور می‌کنند. اگر فرمایشات ایشان نبود، الآن زمزمه سازش با دیگران بلندتر شنیده می‌شد. همه به این امر اذعان دارند که این حضرت آقا بود که مسیر امام را حفظ کردند و از راه اصیل انقلاب دور نشدند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

سعیدت را شکلات پیچ می آورند

16 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

مادر افقی می روم عمودی می آیم. یک وقت به خود می آیی که سعیدت را شکلات پیچ می آورند. مادر با این کلام سعید می خندید، اما او با شوخ طبعی خبر ازشهادت می داد.

خبرگزاری دفاع مقدس: شهدا تافته جدا بافته نبودند. با توجه به این نکته به راحتی می توان از رفتارها و کردارهای این گلگون کفنان عاشق درس زندگی گرفت.

شهید سعید لواف، علاوه بر شجاعت و جسارت از نظر شوخ طبعی زبانزد خاص و عام بود. این نوجوان 17ساله، سال 62 به جمع سبکبالان عاشق پیوست.

همواره قبل از شهادت به مادر خود “فاطمه حیدری” می گفت: مادر افقی می روم عمودی می آیم. یک وقت به خود می آیی که سعیدت را شکلات پیچ می آورند. مادر با این کلام سعید می خندید، اما او با شوخ طبعی خبر از شهادت می داد.
همواره محبت خود را با عملکردی هر چند کوچک به خانواده به ویژه مادر ابراز می کرد. سعید از مناطق مختلف عملیاتی برای مادر خود عکس می فرستاد تا دلتنگش نشود.

نامه هایش را که می خواندی احساس می کردی زبان حال کودک خردسال است. در تمامی نامه ها کلام مامانم رازیاد تکرار می کرد. مادر برایش می نوشت تو بزرگ شده ای چرا اینقدر مامان، مامان می گویی؟ اما جوابی نمی گرفت.

شاید می خواست حسرت مامان شنیدن از زبانش به دل مادر نماند و مادرش سیراب این کلام شود

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 404
  • 405
  • 406
  • ...
  • 407
  • ...
  • 408
  • 409
  • 410
  • ...
  • 411
  • ...
  • 412
  • 413
  • 414
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زهرا دشتي تختمشلو
  • فاطمه مقيمي
  • فاطمه حیدرپور

آمار

  • امروز: 931
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس