فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

عملیاتی که کمر ماهر عبدالرشید را شکست

26 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

مطابق پیش بینی امام و فرماندهان، در 16 اسفند عراق با اجرای آتش سنگین، بمباران وسیع هوایی، تانک و نیروهای پیاده پاتک سنگینی را علیه جزایر جنوبی آغاز کرد. از سوی دیگر بیت امام مرتب اوضاع جبهه را پیگیری می کرد.
این روزها مصادف با حماسه آفرینی رزمندگان اسلام در عملیات خیبر و بدر می‌باشد. به گفته امام عزیز: ما برای ادای تکلیف می‌جنگیدیم. مامور به وظیفه بودیم و در راه انجام وظیفه، نتیجه هر چه بود شیرین بود.

با این فرض باید وارد بازگویی حماسه عملیات در جزایر مجنون شد. باید اعتراف کرد که جنگیدن در جزیره مجنون دیوانگی بود. ساعت‌ها از میان هور العظیم باید بگذری تا به یک خشکی محدود و آن هم به عرض چند متر برسی و با دشمن رودرو شوی و دشمن را سرکوب کنی و او که قدرت مقابله با تو را ندارد به سلاح شیمیایی متوسل شود.

حماسه مجنون امتحان سختی برای همه بود و سخ‌تر زمانی که امام فرمود جزیره باید حفظ شود و اینجا مجنون ها به مجنون زدند و دشمن ضرب شصت فرزندان خمینی را دید و مهارت فرزندان رشید امام پشت ماهر عبدالرشید را شکست. پیام امام که آمد همه خود را به جزیره رساندند اما نبرد عاشورایی به نام رزمندگانی بود که از سمت طلائیه برای باز کردن مسیری که بتوان به خشکی دست پیدا کرد تلاش می‌کردند و حاج همت جلودار آنها بود و دلاور مردانی که می‌کوشیدند از پد شرقی جزیره مجنون جنوبی این الحاق را بر قرار کنند. اینجا نبرد تن با تانک بود و گلهای زیادی پرپر شدند و همت بر زمین افتاد و خاطراتی که هر وقت به یادها می آید تداعی کننده غربت و مظلومیت جوانان پاکباخته ایران زمین است. خواندن وقایع میدان نبرد ،حکایت این ماجراست.

در کتاب تنبیه متجاوز جلد 3 صفحه 91 آمده: «بعد از ظهر 14 اسفند 1362 مسئولان بیت امام به قرارگاه اطلاع دادند که فرمانده سپاه به تهران باز گردد، همچنین گفته شد امام فرموده اند: «جزایر حتماً باید نگه داشته شوند، هر طور که شده.»

نقشه هوایی منطقه درگیری پد شرقی جزیره مجنون جنوبی به سمت پل طلائیه در عملیات خیبر

این دستور، تحولی اساسی در سرنوشت عملیات ایجاد کرده و سپاه این بار هر آنچه را که در اختیار داشت، از فرماندهان گرفته تا باقیمانده سازمان یگان ها را وارد صحنه کرد. از لحاظ روحیه و استقامت نیز توان سپاه دو چندان شد و همه، حفظ هدفی را که امام تعیین کرده بود، به بهای خون و جان خود در دستور کار قرار دادند.

فرمانده سپاه در این باره گفت: «از جزیره بیرون نمی رویم حتی اگر سازمان سپاه از بین برود.»

برادر شمخانی، قائم مقام فرمانده کل سپاه نیز به فرماندهان لشکرهای 27 حضرت رسول (ص) و عاشورا گفت: «بروید جزایر را حفظ کنید، این دستور امام است و من خودم می آیم آرپی جی می زنم. به هر حال احتمال پاتک به جزایر زیاد است.»

علاوه بر این، برادران محمد باقری، غلامعلی رشید و حسن دانایی به جزیره رفتند، مرخصی بسیجی ها لغو شد و به طور کلی، تمام فرماندهان سپاه به جز آقای محسن رضایی و در برخی مواقع آقای شمخانی، به داخل جزیره رفتند تا با هم فکری یکدیگر راه های حفظ جزایر را مشخص کنند.

مطابق پیش بینی امام و فرماندهان، پس از چند روز، در 16 اسفند 1362، عراق با اجرای آتش سنگین، بمباران وسیع هوایی و استفاده از هلیکوپتر، تانک و نیروهای پیاده پاتک سنگینی را علیه جزایر جنوبی آغاز کرد. بیت امام که مرتب اوضاع جبهه را پیگیری می کرد، با آگاهی از شروع پاتک عراق به جزایر، با قرارگاه تماس گرفته و حجت الاسلام حاج احمد آقا خمینی از فرمانده سپاه وضعیت را جویا شد. آقای رضایی در پاسخ گفت: «از لحاظ مهمات خیلی در مضیقه هستیم. الحمدالله وضع خوب است، ولی عراق با تمام قوا حمله می کند.»

حمله عراق در آن روز بدون نتیجه پایان یافت. اما دشمن در صبح روز 17 اسفند 1362 بار دیگر حمله خود را آغاز کرد. این بار، حمله دشمن با استفاده از ابراز و تسلیحات، شدیدتر و وسیع تر بود. در مقابل، وضع جبهه خودی بسیار حاد و مهمترین مسئله، کمبود نیروی و مهمات بود. در حالی که به شدت به مهمات نیاز بود، سرهنگ موسوی قویدل یکی از فرماندهان ارتش اعلام کرد: «در کل، 1300 عدد گلوله 130 میلی متری در اختیار داریم.»

همچنین، آقای غلامعلی رشید از داخل جزیره پیام داد که اگر نیروهای حاج همت (لشکر حضرت رسول (ص)) نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است. عراقی ها نیز از جنگ روانی استفاده کرده و به نیروهای ایرانی اعلام کردند، اگر جزایر را خالی نکنند، آنجا را به موشک بسته و به شدت بمباران می کنند. در این روز، دفتر امام به طور مستمر در تماس با قرارگاه، تحولات جنگ را پیگیری می کرد.

روز 18 اسفند 1362، عراق بار دیگر حمله خود را با شدت هر چه تمام تر آغاز کرد و سپاه و بسیج با آنچه در دست داشتند، پایداری و استقامت کرده و مانع از پیشروی دشمن شدند. شرایط و مقدورات بسیار سخت و محدود بود. ضمن آن که دشمن از سلاح های شیمیایی نیز استفاده کرد.

برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در محور تیپ سیدالشهدا دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند. آتش (دشمن) به شدت زیاد است.جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد. نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.»

در این حال، آقای انصاری از بیت امام در تماس با قرارگاه وضعیت را جویا شد. شهید حجت الاسلام محلاتی، نماینده امام در سپاه به وی گفت: «به امام بگویید، شب جمعه است، دعا بفرمایند.»

روز 19 اسفند 1362، عراق باز هم حملات خود را از سر گرفت. اما این بار هم رزمندگان اسلام با گوشت و پوست و دادن خون خود، ماشین جنگی ارتش بعثی را متوقف کردند. شهادت فرماندهانی چون حاج همت، یاغچیان، حمیدباکری و اکبر زجاجی، بهایی بود که برای حفظ جزایر پرداخته شد. در این 3 روز، اوج حماسه و استقامت و شهادت طلبی سپاهیان و بسیجیان به نمایش گذاشته شد. جزیره سمبل پایداری و استفامت شده بود.

 نظر دهید »

مگر خواهران را به میدان مین می‌برند؟/خاطره‌ای از حمیده مرادیان

26 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

امروز به چند رزمنده فداکار نیاز داریم تا به میدان مین بروند. همه خانم‌ها همدیگر را نگاه کردند و زمزمه‌ها بلند شد. میدان مین؟! مگر خواهران را به میدان مین می‌برند؟!…
جملات بالا بخشی از خاطرات «حمیده مرادیان» از بانوان ایثارگر دوران دفاع‌مقدس و مربوط به سال 1364 است.
در ادامه این خاطره می‌خوانیم: هر سال چند روز به عید مانده،مادرم همراه مادر بزرگ و پدربزرگ با گروهی از خانم‌ها و آقایان به اهواز و پایگاه علم‌الهدی می‌رفتند. آقایان پتو و پوتین و خانم‌ها،لباس‌ها و ملحفه‌های رزمندگان را می‌شستند. آن سال مادرم مرا که هنوز 10 سالم تمام نشده بود،همراه خودش برد. خانم‌ها در ساعت هشت صبح کنار ظرف‌های رخت می‌نشستند تا اذان ظهر و پس از نماز و ناهار. دوباره تا نزدیک اذان مغرب به رخت شستن می‌پرداختند.

سطل‌هایی را که خانم‌ها، رخت‌های شسته را داخل آن می‌گذاشتند (با این که خیلی سنگین بود) با تمام قدرت بلند می‌کردند و به آن‌ها که سر حوض ایستاده بودند، برای آب‌کشی می‌رساندند. خانم‌ها اسم مرا «سرباز کوچولو» گذاشته بودند و هر کسی صابون، تاید،‌وایتکس و … لازم داشت به من می‌گفت تا برای او ببرم.

یکی از روزها که همه مشغول شستن لباس‌ها بودند و من هم ماموریت خودم را انجام می‌دادم عراق اعلام کرده بود که شهر را بمباران خواهد کرد و به مردم مهلت داده بود که شهر را ترک کنند. خانم موحد مسئول خواهران پایگاه شهید علم‌الهدی میان خانم‌ها آمد و با جذبه‌ای که داشت، گفت: خواهران! خسته نباشید. اجر همه شما با حضرت زهرا(س). بعد ادامه داد: امروز به چند رزمنده فداکار نیاز داریم تا به میدان مین بروند. همه خانم‌ها همدیگر را نگاه کردند و زمزمه‌ها بلند شد. میدان مین؟! مگر خواهران را به میدان مین می‌برند؟! خانم موحد با قاطعیت باز پرسید: کی حاضر است به میدان مین برود؟ دختران جوان 18 و 19 ساله بدون اینکه سوالی کنند رفتند و کنار خانم موحد ایستادند و با این عمل آمادگی خود را اعلام کردند.

خانم موحد دستی به سر و روی آن‌ها کشید و گفت:‌نه! شما خیلی جوانید. اما دختران گفتند: ما حاضریم! خانم موحد آن‌ها را کنار جویی که در حیاط بود، به صف کرد و به خانمی که مسئول میدان مین بود، گفت: گونی‌ها را بیاورید! بلافاصله چند گونی را کنار جوی گذاشتند و در گونی‌ها را باز کردند. همه منتظر بودند تا ببینند مین چیست؟ اما مین هنوز مشخص نبود. چند نفر از خانم‌ها که گونی‌ها را آورده بودند ته گونی‌ها را گرفته و محتوای داخل آن را کنار جوی ریختند. لباس‌های غرق به خون رزمندگان بود که جای گلوله و خمپاره روی سینه، کمر و ران و … لباس‌ها مشخص بود. از همه دلخراش‌تر این که قطعه‌هایی از بدن بچه‌های رزمنده در میان این لباس‌ها وجود داشت.

با دیدن این صحنه همه خانم‌ها یک صدا گریه می‌کردند. جوان‌هایی که برای رفتن به میدان مین آماده شده بودند شیلنگ آب را باز کردند، وقتی آب را روی لباس‌ها ریختند جوی خون جاری شد. در این هنگام همه یک حالت روحانی پیدا کردند. خانم‌ها در حالی که لباس رزمندگان را می‌شستند اشک‌هایشان به داخل تشت می‌ریخت. مادر بزرگم که هر روز در حال رخت شستن برای خانم‌ها مساله شرعی می‌گفت، وقتی حالت روحانی خانم‌ها را دید شروع کرد به خواندن دعای توسل. شور و حال عجیبی برپا شد. خانم‌ها نیروی تازه‌ای پیدا کرده بودند! هر چه قدر سطل رخت شسته را خالی می‌کردند. باز پر می‌شد. در همان حال که رخت می‌شستند دعا را زیر لب زمزمه می‌کردند و زمانی که به «یا وجیها عندالله» می‌رسیدند، همه با صدای بلند آن را تکرار می‌کردند.

دعا به نام حضرت زهرا(س) که رسید همه با سوز و گداز و از ته دل گفتند:«یا وجیها عندالله اشفعی لنا عندالله». مادربزرگم خانم زهرا(س) را به پهلوی شکسته‌اش قسم می‌داد که به یاری رزمندگان بیایند. در همین لحظه حالتی پیش آمده بود که کسی نمی‌توانست منکر آن شود. بوی خوش را همه احساس کرده بودند. بوی خوش از یک طرف می‌آمد اما همه محوطه را پر کرده بود آن بوی خوش از جوی خون لباس‌های خونی رزمندگان بود.

ایسنا

 نظر دهید »

دختران شهید بیکس و کار نیستند !

26 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

ازکمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتند خانمی گوشی را برداشت. مثل همه موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعدازبیست وچندسال انتظار، پیکر شهید پیدا شده وتا آخرهفته آن را تحویلشان می دهند.
برخلاف تمام موارد قبلی ،آن طرف خط،خانم فقط یک جمله گفت :حالا نه.می شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید.؟
آقا جا خورد اما به روی خودش نیاورد.قبول کرد.
گذشت .
روز موعود رسید.به سر کوچه که رسیدنددیدندهمه جا چراغانی شده.واردکوچه شدند.دیدندانگار درخانه شهید مراسم جشنی برپاست.در زدندکسی منتظر آنها نبودچون گویی هیچ کس نمی دانست قراراست چه اتفاقی بیافتد.
مقدمه چینی کردندصدای ناله همه جارا گرفت مجلس جشن که حالا معلوم شدمجلس عروسی دختر شهیداست به مجلس عزاتبدیل شدتنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان عروس مجلس بود.
خودش خواسته بودکه پدرش در مجلس عروسی اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تاخیر انداخت.
عروس گفت تابوت را به داخل اتاق بیاورید.خواست که اتاق را خالی کنند.فقط مادر وداماد بمانند وهمرزم پدرش.
همه رفتند.گفت در تابوت را باز کنید.باز کرد.گفت :استخوان دست پدرم را به من نشان بده.نشان داد.استخوان را درست گرفت وروی سرش گذاشت وروبه داماد با حالت ضجه گفت:
ببین!ببین این مرد که می بینی پدر من است.نگاه نکن که الان دراز کش است روزی یلی بوده برای خودش .
ببین این دستِ پدرمن است که روی سرم هست.نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد.
من پدر دارم.این مرد پدر من است.نکند بخواهی به خاطر یتیمی ام با من ناسازگارباشی وتندی کنی..این مرد پدرمن است.من بی کس وکار نیستم.
ببین …

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 280
  • 281
  • 282
  • ...
  • 283
  • ...
  • 284
  • 285
  • 286
  • ...
  • 287
  • ...
  • 288
  • 289
  • 290
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 169
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس