دختران شهید بیکس و کار نیستند !
به نام خدا
ازکمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتند خانمی گوشی را برداشت. مثل همه موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعدازبیست وچندسال انتظار، پیکر شهید پیدا شده وتا آخرهفته آن را تحویلشان می دهند.
برخلاف تمام موارد قبلی ،آن طرف خط،خانم فقط یک جمله گفت :حالا نه.می شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید.؟
آقا جا خورد اما به روی خودش نیاورد.قبول کرد.
گذشت .
روز موعود رسید.به سر کوچه که رسیدنددیدندهمه جا چراغانی شده.واردکوچه شدند.دیدندانگار درخانه شهید مراسم جشنی برپاست.در زدندکسی منتظر آنها نبودچون گویی هیچ کس نمی دانست قراراست چه اتفاقی بیافتد.
مقدمه چینی کردندصدای ناله همه جارا گرفت مجلس جشن که حالا معلوم شدمجلس عروسی دختر شهیداست به مجلس عزاتبدیل شدتنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان عروس مجلس بود.
خودش خواسته بودکه پدرش در مجلس عروسی اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تاخیر انداخت.
عروس گفت تابوت را به داخل اتاق بیاورید.خواست که اتاق را خالی کنند.فقط مادر وداماد بمانند وهمرزم پدرش.
همه رفتند.گفت در تابوت را باز کنید.باز کرد.گفت :استخوان دست پدرم را به من نشان بده.نشان داد.استخوان را درست گرفت وروی سرش گذاشت وروبه داماد با حالت ضجه گفت:
ببین!ببین این مرد که می بینی پدر من است.نگاه نکن که الان دراز کش است روزی یلی بوده برای خودش .
ببین این دستِ پدرمن است که روی سرم هست.نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد.
من پدر دارم.این مرد پدر من است.نکند بخواهی به خاطر یتیمی ام با من ناسازگارباشی وتندی کنی..این مرد پدرمن است.من بی کس وکار نیستم.
ببین …