پسری که در آغوش پدر شهید شد
گویی این 2 دوست، خیلی با هم صمیمی بودند. به حدی که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدهاند. با پیگیری بچهها متوجه شدیم اینها بالاتر از 2 دوست، که پدر و پسر بودند.
از راهیان نور که پرسیدم گفت الان در منطقه هستم. حس خوبی است؛ در زمان و مکانی حرف زدن که تو را تشویق میکند با تمام احساست حرف بزنی. صدایش گرفته بود. از همانها که جا مانده قافله هستند و به دنبال رسیدن به نردبان شهادت، در پی روایتگری میروند.
غالب کسانی که آن جا میآیند تحت تأثیر قرار میگیرند. «علی شیروی» دلیل تأثیرگذاری را اینگونه برشمرد: «یکی به این دلیل که مشهد شهداست. در روایات داریم وقتی زمینی محل عبادت واقع میشود به محیط پیرامونش واکنش نشان میدهد.».
تمام ذرات عالم بر یکدیگر تأثیر میگذارند و طبق مبانی که مرحوم علامه طباطبایی دارند اگر پَر کاهی ته چاهی حرکت بکند، بر کهکشانها اثر میگذارد. بنابراین تمام ذرات عالم به هم پیوسته هستند و یک روح مجرد دارند و آن هم روح انسان کامل، امام زمان (عج) است.
دیگر اینکه شهدا اینجا حضور دارند. این مناطق محل شهادت آنها بوده و قطعاً الان هم این جا هستند. زمین و ذرات عالم از عبادات آنها تأثیر گرفته و تأثیر میگذارند. «».
کسانی که این جا میآیند از احساسشان نسبت به شلمچه، طلاییه و شرهانی میگویند. همان مناطقی که رزمندگان، مقتدرانه و مظلومانه شهید شدهاند.
علی شیروی، 40 سال دارد و 10 سالی میشود روایت دفاع مقدس میکند. یادداشتهایی که زائرین در ضریح شلمچه و یادمان طلاییه گذاشته و گفته بودند: «ما نمیدانیم چه کسی ما را این جا آورده، ما نمیخواستیم بیاییم. جاذبهای داشت که ما را به این جا کشاند. در این مناطق خودمان را گم کردهایم و تغییر پیدا کردیم.» دیده بود.
برایمان از جنگ روایت کرد: «یکی از بچههای تفحص تعریف میکرد؛ تپهای در منطقه شرهانی قرار داشت که رفتن به روی آن سخت به نظر میرسید. ما بر روی این تپه چند شهید پیدا کردیم.».
وقتی از روی پلاکهایشان آنها را شناسایی کردیم به خانوادهشان اطلاع دادیم. بچههای شناسایی از ما پرسیدند وضعیت این دو شهید چگونه است؟ گفتیم انگار این دو دوست، خیلی با هم صمیمی بودند. به حدی که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدهاند. با پیگیری بچهها متوجه شدیم اینها بالاتر از دو دوست، که پدر و پسر بودند
وقتی از روی پلاکهایشان آنها را شناسایی کردیم به خانوادهشان اطلاع دادیم. بچههای شناسایی از ما پرسیدند وضعیت این دو شهید چگونه است؟ گفتیم انگار این دو دوست، خیلی با هم صمیمی بودند. به حدی که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدهاند. با پیگیری بچهها متوجه شدیم اینها بالاتر از دو دوست، که پدر و پسر بودند.
پدر و پسر شهید، اهل گیلان بودند. برادر این پسر از ما خواست که او را به منطقه ببریم. برایمان تعریف کرد که ما 3 نفر بودیم. من، پدر و برادرم. شبی که قرار بود عملیات شود همدیگر را توصیه میکردیم یکیمان بماند و بقیه بروند. پدرم گفت من که حتماً باید بروم. برادرم که از من کوچکتر بود گفت من هم میروم تا کنار پدر باشم. چون او توان چندانی ندارد.
آنها رفتند. به شهادت که رسیدند ما خبر نداشتیم. من در یک گردان دیگر بودم. بعدها رفقا این گونه به ما گفتند که برادر شما مجروح شد و از سرش خون میریخت. پدرت او را در آغوش گرفته بود. ما در حال عقب نشینی بودیم و نمیتوانستیم شهدا را به عقب بیاوریم و ظاهراً اینها در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدهاند. «».
در همین منطقه که در آن تفحص صورت گرفت، شهدای دیگری را پیدا کرده بودند که هر کدام برای خودش ماجرایی دارد. به گفته علی شیروی، اینها مجروح شده و در محاصره بودند؛ اما تسلیم نشده و با تشنگی و گرسنگی به شهادت رسیدند.
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات