فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

این زن دیده‌بان لشکر بود

30 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

او از زنان حاضر در دوران دفاع مقدس بود که فعالیت‌های مختلف در عرصه دفاع مقدس انجام داد از عکس‌برداری و خبرنگاری گرفته تا ‌ فعالیت‌ چریکی، دیده‌بانی، امداد و نجات. او فرزند شهید سید‌مجتبی نواب‌صفوی از مبارزان جمعیت فداییان اسلام است که در عملیات آزادسازی خرمشهر در سال 61 به عنوان تنها زن رزمنده دوشادوش مردان به مبارزه پرداخت

فاطمه، مجاهدی از نسل نواب صفوی

فاطمه‌ سادات نواب‌صفوی، از زنان حاضر در دوران دفاع مقدس بود که فعالیت‌های مختلف در عرصه دفاع مقدس انجام داد از عکس‌برداری و خبرنگاری گرفته تا ‌ فعالیت‌ چریکی، دیده‌بانی، امداد و نجات. او فرزند شهید سید‌مجتبی نواب‌صفوی از مبارزان جمعیت فداییان اسلام است که در عملیات آزادسازی خرمشهر در سال 61 به عنوان تنها زن رزمنده دوشادوش مردان به مبارزه پرداخت. زمان شهادت پدر 5 سال داشت و به علت مخالفت پدر با رژیم شاه تا این زمان فاقد شناسنامه بود. سال‌ها بعد مادرش منیره سادات با نام خانوادگی میرلوحی برای وی شناسنامه گرفت و او توانست به مدرسه برود. فاطمه سادات پس از اخذ مدرک دیپلم با فرزند عمه مادرش سیدابوالحسن فاضل‌رضوی ازدواج کرد و به دلیل مخالفت همسرش با رژیم شاه در همان سال‌ اول تأهل به روستای بافتان از توابع شهرستان زاهدان تبعید شدند. آن‌ها بعد از چند سال زندگی در روستا و آموزش به کودکان روستایی بر اثر بیماری فاطمه سادات به مالاریا به مشهد آمدند و پس از بهبود به یکی از روستاهای جهرم از توابع استان فارس رفتند. ایشان بعد از پایان دوران تبعید، همراه با همسرش به تهران آمد و پس از چندی به دلیل مخالفت رژیم با ورود وی به دانشگاه، برای ادامه تحصیل عزم هجرت به خارج از کشور کرد. فاطمه سادات در رشته‌ مهندسی کامپیوتر و سیدابوالحسن در رشته‌ مهندسی ماشین‌آلات صنعتی از آمریکا فارغ‌التحصیل شدند. او سال 57 همراه با دختر کوچکش ام‌هانی به ایران بازگشت. دو سال بعد همسر وی در منطقه کردستان به شهادت رسید و فاطمه در کنار رزمندگان انقلاب به مبارزه با رژیم غاصب بعثی پرداخت و در عملیات آزادسازی خرمشهر به عنوان تنها زن مبارز شرکت کرد. وی در این عملیات دیده‌بان بود و به گفته همرزمانش با اطلاعات دقیقی که از موقعیت‌ها می‌داد کمک شایان توجهی می‌کرد. صحنه‌های بسیاری از جنگ در فریم‌های عکس او جاوید شد و او پیام همرزمانش را به رسم امانت به گوش جهانیان رساند. از سوابق اجرایی و هنری او برگزاری چندین دوره نمایشگاه‌های عکس از حماسه 8 ساله دفاع مقدس همراه با زیرنویس‌های مربوط به هر عکس در کشورهای سوریه، ترکیه، مصر، اردن، لبنان، انگلستان و ایالات متحده آمریکا و تالیف چندین مقاله که بنا بر طرح در مجامع بین‌المللی، سندیت آن‌ها با عکس‌هایی که به پیوستشان بوده مورد استقبال بیشتری قرار گرفت. وی همچنین در لیبی، عربستان،‌ کشمیر، کوزوو و لبنان عکاسی کرد و بارها در لبنان در خطوط جنگی اسرائیل و لبنان عکس‌های زیادی را به ثبت رساند. او بعد از جنگ مدیریت موسسه فرهنگی شهید نواب‌صفوی را عهده‌دار شد.

فاطمه سادات در رشته‌ مهندسی کامپیوتر و سیدابوالحسن در رشته‌ مهندسی ماشین‌آلات صنعتی از آمریکا فارغ‌التحصیل شدند. او سال 57 همراه با دختر کوچکش ام‌هانی به ایران بازگشت. دو سال بعد همسر وی در منطقه کردستان به شهادت رسید و فاطمه در کنار رزمندگان انقلاب به مبارزه با رژیم غاصب بعثی پرداخت و در عملیات آزادسازی خرمشهر به عنوان تنها زن مبارز شرکت کرد

باتوجه به شرایط سخت جنگ چگونه خودتان را برای حضور در جنگ آماده کردید؟

روحیه مبارزه‌طلبی عجیبی داشتم. شاید هم به خاطر روحیات خاصی است که از کودکی در ما ایجاد شده بود. بازگویی‌های آزادی‌خواهی و مبارزات پدرم از زبان مادرم، این روحیه را در ما ایجاد کرده بود. من همان زمان که در آمریکا زندگی می‌کردم اسلحه تهیه کرده بودم و در کوه‌ها تمرین تیراندازی می‌کردم. احساس می‌کردم برای وقتی که برمی‌گردم ایران لازم است تیراندازی را یاد بگیرم. حس می‌کردم باید آماده باشم. حتی وقتی برگشتم ایران سعی می‌کردم با تمرین، جسمم را برای فعالیت رزمی و نظامی آماده کنم. برای آن که به مسائل نظامی و سربازی عادت کنم با لباس و کفش روی موزاییک‌های حیاط می‌خوابیدم و سعی می‌کردم به شرایط سخت عادت کنم. در جبهه هم پیراهنی از جنس کرباس با آستین‌های بلند برای خودم دوخته بودم که بسیار بلند و گشاد بود تا هر وقت از شب و روز که موقعیتی پیش آمد با حجاب کامل آماده باشم.
این زن دیده‌بان لشکر بود

اولین حضورتان در کجا بود؟

اولین حضورم در کردستان بود. از سال 1359 وارد عرصه جنگ شدم و در کنار دکتر چمران در مناطق غرب کشور فعال بودم. عکس‌های زیادی از جنگ تهیه کردم. ستاد جنگ‌های نامنظم به فرماندهی شهید چمران بر روی رودخانه کرخه جهت آزادسازی شهر بستان ایجاد شده بود. به عنوان عکاس خبرنگار رفتم و به شهید چمران پیوستم. از ایشان چیزهای زیادی یاد گرفتم. از جهت روحی آماده بودم و به فعالیت چریکی علاقه داشتم. سعی می‌کردم همیشه آماده باشم.

چه شد که زندگی آرام در آمریکا را رها کردید و برگشتید به ایران و در جبهه‌ها حضور یافتید؟

خب زندگی ما با مبارزه شروع شد. البته ما در آمریکا هم تحت نظر ساواک بودیم اما به شدت ایران نبود. با پیروزی انقلاب برگشتیم و بعد هم که جنگ شروع شد احساس کردیم نیاز است در جبهه حاضر شویم. یادم هست هنوز جنگ بود که من به عمره رفته بودم. وقتی صدای آهنگ جنگ به گوشم رسید با این که فضای مکه خیلی روحانی بود اما احساس بدی پیدا کردم که در جبهه نبود. آن موقع هرجا بودم باید زود برمی‌گشتم خط.

شهید چمران در مورد شما و فعالیت‌هایتان چه دیدگاهی داشتند؟

شهید چمران هنگام محول کردن مسئولیت و مأموریت به افراد به قابلیت وی در انجام آن کار توجه داشتند و جنسیت در این زمینه ملاک نبود. در آغاز جنگ تحمیلی، از من برای شرکت در جشن ملی لیبی دعوت شده بود. من با توجه به اتهامی که در قضیه ربوده شدن امام موسی صدر متوجه سران کشور لیبی بود، ابتدا تمایلی به شرکت در این جشن و دعوت آن‌ها نداشتم اما دکتر چمران مرا ترغیب کردند که بروم و تا جایی که امکان دارد موضوع ربوده شدن امام موسی صدر را پیگیری کنم. محول شدن این مأموریت به من در ایامی صورت می‌گرفت که کسی جرأت نمی‌کرد مأموریت صحبت با قذافی و طرح ربوده شدن امام موسی صدر با او را حتی به یک مرد بسپارد.

اولین حضورم در کردستان بود. از سال 1359 وارد عرصه جنگ شدم و در کنار دکتر چمران در مناطق غرب کشور فعال بودم. عکس‌های زیادی از جنگ تهیه کردم. ستاد جنگ‌های نامنظم به فرماندهی شهید چمران بر روی رودخانه کرخه جهت آزادسازی شهر بستان ایجاد شده بود. به عنوان عکاس خبرنگار رفتم و به شهید چمران پیوستم. از ایشان چیزهای زیادی یاد گرفتم. از جهت روحی آماده بودم و به فعالیت چریکی علاقه داشتم. سعی می‌کردم همیشه آماده باشم

از دوران حضور در جنگ و خاطراتش بگویید.

جنگ زیبایی‌های زیادی داشت. چیزهایی که در هیچ‌ جا دیگر نمی‌توان به آن‌ها رسید. اما جنگ برای ما مثل دانشگاه بود. خیلی چیزها در آن‌جا یاد گرفتیم و خیلی زیبایی داشت. برخلاف خیلی از دیدگاه‌ها که جنگ را سرشار از غم می‌بینند من در جنگ فقط زیبایی و معنویت می‌دیدم. گاهی دلم برای آن روزها و همرزمانم و حتی آن پیراهنم تنگ می‌شود. از دست دادن عزیزانم برای من از سخت‌ترین روزهای جنگ بود. من همسرم و شهید چمران و خیلی از همرزمانم را در جنگ از دست دادم که از عزیزترین کسانم بودند و این‌ها برایم سخت بود.

 نظر دهید »

مهریه عجیب همسر شهید چمران

30 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

وقتی پای مهریه به میان آمد مصطفی یک جلد کلام‌ا… مجید و یک لیره لبنانی را به عنوان مهریه پیشنهاد داد. من هم ضمن قبول اضافه نمودم مهریه من این است که مصطفی مرا در مسیر صراط مستقیم همراه کند تا با او به خدا نزدیک شوم.

غاده چمران پس از ازدواج با شهید چمران در تمام دوران مبارزه وی در جنوب لبنان و نیز در جریان دفاع مقدس در جبهه‌های جنوب و غرب کشور، همراه و همگام با این شهید بزرگوار بود. با این که اهل لبنان است و لهجه عربی دارد ولی زبان فارسی را به راحتی صحبت می‌کند.

سال‌ها از آرام گرفتن دکتر چمران می‌گذرد، روزهای تکاپو و از پشت صخره‌ای به صخره دیگر پریدن و پناه گرفتن. و روزهای جنگ‌های سرنوشت‌ساز پایان یافتند. و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام «غاده چمران» با لحنی شکسته باز از چمران می‌گوید.

بعد از گذشت سال‌ها از شهادت شهید چمران، چه ارتباطی بین شما و ایشان هست؟

بعد از گذشت 30 سال از شهادت همسرم احساس می‌کنم که چقدر جای ایشان و شهدا خالی است. شهدا حق بزرگی بر گردن ما دارند و به اعتقاد من آن‌ها واقعا زنده و آگاه و ناظر بر اعمال ما هستند. ما نباید هیچ‌وقت گذشت و فداکاری و کار بزرگی که آنان انجام داده‌اند را از یاد ببریم. فراموش نکنیم این امنیت و نعمتی که خداوند به این کشور عطا فرموده به برکت خون شهدا است.

نحوه آشنایی و ازدواج شما با شهید چمران چگونه بود؟

وقتی مصطفی به جنوب لبنان آمد موسسه یتیمان «جبل عامل» را به همراه عده‌ای تشکیل داد که حدود 450 نفر را تحت پوشش داشت. در آنجا زمینه آشنایی من و ایشان فراهم شد. خانواده‌ به دلایلی با ازدواج ما مخالف بودند ولی من که مصطفی را به خوبی شناخته و به ایمان، دیانت و حق‌جویی او پی برده بودم سرانجام خانواده‌ام را متقاعد نمودم. وقتی پای مهریه به میان آمد مصطفی یک جلد کلام‌ا… مجید و یک لیره لبنانی را به عنوان مهریه پیشنهاد داد. من هم ضمن قبول اضافه نمودم مهریه من این است که مصطفی مرا در مسیر صراط مستقیم همراه کند تا با او به خدا نزدیک شوم.

وقتی مصطفی به جنوب لبنان آمد موسسه یتیمان «جبل عامل» را به همراه عده‌ای تشکیل داد که حدود 450 نفر را تحت پوشش داشت. در آنجا زمینه آشنایی من و ایشان فراهم شد. خانواده‌ به دلایلی با ازدواج ما مخالف بودند ولی من که مصطفی را به خوبی شناخته و به ایمان، دیانت و حق‌جویی او پی برده بودم سرانجام خانواده‌ام را متقاعد نمودم

در مورد خودتان و فعالیت‌هایتان بگویید.

من فارغ‌التحصیل رشته فیزیک بودم ولی طی زندگی با شهید چمران که روحی مواج و خروشان و خداجو داشت به فلسفه علاقه‌مند شدم و در ایران به تحصیل این رشته پرداختم و بعد هم به تدریس فلسفه مشغول شدم. اکنون به علت کسالت قادر به تدریس نیستم ولی منزل خودم در شهر صور لبنان را با توجه به علاقه شهید چمران به ایجاد مراکز علمی، فرهنگی و دینی، به موسسه خیریه و حسینیه با نام مبارک حضرت زهرا (سلام‌ا…علیها) تبدیل نموده و آن را وقف کرده‌ام و برنامه‌های مختلف مذهبی و اجتماعی در آنجا برای بانوان لبنانی به اجرا درمی‌آوریم.
شهید چمران

چه مواقعی به ایران می‌آیید؟

معمولا در طول سال چند بار به ایران می‌آیم. در ایران حال و هوای دفاع مقدس برایم تداعی می‌شود. همچنین فرصت زیارت بارگاه امام رضا (علیه‌السلام) را از دست نمی‌دهم، چراکه به نظرم ما هرچه داریم از پشتیبانی و برکت آن امام بزرگوار می‌باشد.

شما به عنوان یک همسر وفادار چه توصیه‌ای به زنان ایرانی دارید؟

من دو توصیه به خانم‌های محترم دارم. اول این که همیشه و در همه حال خدا را در نظر داشته باشند و از یاد او غافل نشوند. قرار گرفتن در راه حق و مسیر رسول خدا (صلوات‌ا…علیه) و ائمه‌اطهار (علیه‌السلام) اولین شرط موفقیت است. مسئله دوم اطاعت زن از شوهر و تفاهم و یک‌دلی آنان می‌باشد. چراکه شوهر سرپرست خانواده است. وقتی که زن این را بپذیرد و پای‌بند باشد، این زندگی با محبت توأم خواهد بود. در چنین خانواده‌ای منت و خودخواهی جایی نخواهد داشت. در این صورت خداوند کمک کرده و عشق، محبت و برکت به خانه خواهد آمد. نباید توقعات زیاد و بیش از اندازه باشد. اگر انسان در زرق و برق دنیا و مادیات غرق شود، پیشرفتی در معنویات حاصل نخواهد شد و چنین انسانی به تعالی نمی‌رسد و نمی‌تواند قدم‌های بزرگ و سرنوشت‌ساز بردارد.

لطفا خاطره‌ای از شهید چمران برایمان نقل کنید.

یادم می‌آید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم. او هر روز برای عیادت به بیمارستان می‌آمد. مادرم می‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت: باید پیش شما بماند و از شما پرستاری کند. بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دست‌های مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و گفت: از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی. با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی؟! او در جواب گفت: این دست‌ها که به مادر خدمت می‌کنند برای من مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است.

 نظر دهید »

خاطراتی از شلمچه

30 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

ته صف بودم. به من آب نرسید. بغل دستیم لیوان آب را داد دستم. گفت من زیاد تشنه ام نیست. نصفش را تو بخور. فرداش شوخی شوخی به بچّه ها گفتم از فلانی یاد بگیرید. دیروز نصف آب لیوانش را به من داد. یکی گفت لیوان ها همه اش نصفه بود!
نبردهای شلمچه :

شلمچه سرزمینی است میان دو شهر مهّم ایران و عراق، خرمشهر و بصره که نقطه ای استراتژیک در جنگ ایران و عراق بود. نیروهای ارتش عراق به سرزمین شلمچه که متر به مترش را با موانع نظامی پوشانده بودند؛ دژ اسطوره ای می گفتند. شلمچه پیش از شروع رسمی جنگ هم درگیر زد و خوردهای مرزی با عراق بود.
حماسه ی پل نو:

تا بهار سال 61، شلمچه دست عراقی ها بود. اواخر اردیبهشت 61 و در مرحله ی سوم و چهارم عملیات بیت المقدس؛ خط شلمچه شلوغ شد. هم عراقی ها همه ی نیروهای تازه نفسشان را جمع کرده بودند توی شلمچه تا از بصره دفاع کنند و اگر لازم شد به نیروهایشان در خرمشهر کمک کنند، هم ایرانی ها برای کامل کردن محاصره ی خرمشهر به شلمچه رفته بودند. عراق حمله ی وسیعی به سمت خرمشهر انجام داد. رزمنده های ایرانی هم، که از یگان های مختلف ادغام شده بودند؛ با عراقی ها جنگیدند. سخت ترین جنگ در پل نو بود. تا ایرانی ها پل نو را گرفتند؛ نیروهای عراقی داخل شهر، که می دانستند دیگر راهی برای عقب نشینی ندارند، گروه گروه اسیر شدند.
زمین پرمانع:

شلمچه به بصره منتهی می شد، برای همین عملیات رمضان در اطراف شلمچه انجام شد؛ محور اصلی عملیات منطقه ی زید بود در شمال شلمچه و محور دیگر شلمچه. در عملیات رمضان به هدف های عملیات نرسیدیم، چون هم عراقی ها خوب می جنگیدند(که در خاک کشورشان بود) هم زمین منطقه پر از مانع بود.

از سال 61 تا سال 65 فرماندهان جنگ عبور مستقیم از شلمچه را از طرح هایشان حذف کردند. در این سال ها عملیات هایی طراحی شد که هدف نهایی شان بصره بود؛ اما از مسیرهایی غیر از شلمچه. اما انگار گره کار تنها در شلمچه باز می شد.
عملیات های سرنوشت ساز شلمچه :

عملیات کربلای 4 در 3 دی سال 1365 آغاز شد. در محور جنوبی عملیات، عراقی ها آماده بودند و با آتش سنگین جلوی خط شکن ها را گرفتند. اما با این که در محورهای شمالی عملیات، در منطقه شلمچه خاک ریزهای پنج ضلعی داشت و زمینش به انواع موانع مسلح بود، نیروها خوب پیش رفتند و همین پیشروی مبنای طراحیِ عملیات کربلای 5 شد.

دویدم تا به فرماندهی گردان رسیدم. زیر آن همه آتش، خونسرد نشسته بود و با بی سیم صحبت می کرد. انگار در خانه شان است. گفتم: برادر علی، سمت چپ خیلی شلوغه. چند تا کمکی بدهید.آرام گفت: نداریم، برو. داد زدم: عراقی ها زیادند. نمی توانیم مقاومت کنیم. از در و دیوار می ریزند تو کانال. با خونسردی گفت: خب بکشیدشان. بعد خندید و گفت: برو به همه همین را که گفتم بگو

عملیات کربلای 5 در 19 دی سال 1365 آغاز شد و خبرنگار روزنامه ی تایمزمالی درباره ی این عملیات نوشت: من به اتفاق دو خبرنگار دیگر از کلیه ی مناطق عملیاتی, به ویژه جزیره ی بوارین در رودخانه ی شط العرب و شهر دوعیجی دیدن کردیم و اکنون تایید می کنیم جمهوری اسلامی ایران پیروزی مهمی در شرق بصره به دست آورده که نشان دهنده ی وقوع عملیاتی سرنوشت ساز در منطقه است.رزمندگان ایرانی در نقاط مختلف تا 4 خط دفاعی عراق را در هم شکسته اند که در این خطوط سیم های خاردار، میدان مین و مناطق به آب بسته شده، مشهود بود. نیروهای ایرانی از روحیه ای بالا برخوردارند.زیرا می دانند مواضعی که تصرف کرده اند خطوط دفاعی سابق عراق در شرق بصره بوده است. یک ژنرال عراق که در جبهه اسیر شده از تشتّت و هرج ومرج در صفوف ارتش عراق و روحیه ی پایین سربازان عراقی سخن می گفت.

بکشیدشان!

دویدم تا به فرماندهی گردان رسیدم. زیر آن همه آتش، خونسرد نشسته بود و با بی سیم صحبت می کرد. انگار در خانه شان است. گفتم: برادر علی، سمت چپ خیلی شلوغه. چند تا کمکی بدهید.آرام گفت: نداریم، برو. داد زدم: عراقی ها زیادند. نمی توانیم مقاومت کنیم. از در و دیوار می ریزند تو کانال. با خونسردی گفت: خب بکشیدشان. بعد خندید و گفت: برو به همه همین را که گفتم بگو.
مرگ و زندگی

سنگر عراقی ها را گرفتیم.قرآن باز کردم، سوره ی تبارک آمد و آیه هایی درباره ی مرگ و زندگی. واین که زندگی و مرگ دست خداست. قرآن را نبسته بودم گلوله ای کنارمان منفجر شد. گونی های خاک بود که بر سر و رویمان می ریخت. یکی از برادرها از حرارت موشک کمی سوخت. بقیه هیچ زخمی برنداشتند. موشک دشمن درست خورده بود زیر سنگر.
خاطراتی از شلمچه
بصره در تیررس:

عملیات رمضان اوّلین عملیات ایران بعد از آزادی خرمشهر بود که با هدف تهدید بصره در منطقه ی زید انجام شد. مارک پری محقق و نویسنده ی آمریکایی می نویسد: دولت ریگان سخت مشغول بررسی بود ببیند چه می تواند بکند که مانع شکست کامل رژیم صدام شود. مقامات سیاسی و اطلاعاتی می گفتند اقداماتی که تا کنون انجام داده ایم خیلی دیرتر از آن انجام شده است که بتواند جلوی شکست های زمستان و بهار عراق را بگیرد. اواخر بهار 1982(1361) کیسی و دستیاران عالی رتبه اش روابط رسمیشان را با عراق توسعه دادند تا با یک سلسله ارزیابی های جدید، آسیب پذیری های ارتش عراق را رفع کنند. صدام به نصایح دوستان آمریکایی اش گوش داد و در تابستان 82 نیروهای عراقی توانستند حملات ایرانی ها را که بغداد را در معرض فاجعه قرار داده بود، خنثی کنند.
مثلثی ها:

مثلثی ها خاک ریزهای بزرگ بودند که ضلع بزرگشان 2250 متر بود( روبه روی ما) و ساق هایشان 1900 متر. در هر مثلث سه مثلث دیگر بود و وسط هریک از آن مثلث ها، سه مثلث کوچک تر: جمعاً9 مثلث. عراقی ها این خاک ریزها را پیش از عملیات بیت المقدس در منطقه ی زید ساختند تا از بصره حفاظت کنند. آرایش تانک ها، نیروهای پیاده و تیربارهای عراقی، مثلثی ها را غیر قابل نفوذ کرده بود.
خاک ریزهای دو جداره:

طرح این بود که نیروهای مهندسی دو خاکریز دو جداره ی مستطیل شکل بزنند.مستطیلی که دو راس جلویی اش ابتدای قاعده ی مثلث سوم مثلثی های عراق باشد. تا هم منطقه ی مناسبی بگیریم، هم بر اساس آن عملیات بعدی را طراحی کنیم.کار را شب شروع کردند،‌اما صد متر از خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. دشمن نیروها و تجهیزاتش را چند برابر کرد و می دانست اگر خاکریزکامل شود، کار برایش سخت می شود. ده تا تانک آورده بود. روبه روی یک شکاف صد متری؛ در فاصله ی یک کیلومتری شکاف. تانک ها به نوبت تیر مستقیم می زدند. توپ خانه و کاتیوشایشان هم کار می کرد.اما بالاخره جهادگرها خاکریزها را به هم وصل کردند، 9900 متر را در هشت ساعت زدند، 100 متر را در 5 ساعت. آتش آن قدر شدید بود که راس بالایی خاکریز دوم به جای مثلث سوم به مثلث چهارم وصل شد.

سنگر عراقی ها را گرفتیم.قرآن باز کردم، سوره ی تبارک آمد و آیه هایی درباره ی مرگ و زندگی. واین که زندگی و مرگ دست خداست. قرآن را نبسته بودم گلوله ای کنارمان منفجر شد. گونی های خاک بود که بر سر و رویمان می ریخت. یکی از برادرها از حرارت موشک کمی سوخت. بقیه هیچ زخمی برنداشتند. موشک دشمن درست خورده بود زیر سنگر
یادمان زید:

رمضان، عملیات سختی بود که در تابستان انجام شد و در آن بسیاری از رزمندگان لب تشنه شهید شدند. 12 شهید گمنام آن منطقه را در تقاطع جاده ی شهید شاه حسینی و دژ جمهوری به خاک سپردند و بنیاد حفظ آثار و نشرارزش های دفاع مقدس سال 85 بر مزار آن ها یادمان ساخت.
پیش به سوی بصره:

رمضان اوّلین عملیات برون مرزی ایران بود و 50 روز بعد از عملیات بزرگ بیت المقدس طراحی شد. نیروهای ایران عملیاتش را از زید و شلمچه آغاز کردند و هدفشان تهدید بصره و فشار بر حکومت صدام بود. ایرانی ها پیش بینی کرده بودند با این عملیات صدام را متزلزل می کنند و بعد مردم عراق علیه صدام متزلزل قیام می کنند واو را کنار می زنند یا حداقل به مراجع بین المللی قدرت ایران را نشان می دهند تا آن ها حقوق اوّلیه ی ایران چون تعیین متجاوز و پرداخت غرامت را بپذیرند و جنگ در شرایطی عادلانه تمام شود.
بالای 50 درجه:

گرمای شدید هوا در تیرماه خوزستان، که به بالاتر از 50 درجه هم می رسید. موانع پیچیده ای مثل خاکریزهای مثلثی، آب گرفتگی ها،‌ردیف میدان های مین و موانع پیدا و ناپیدا، روزهای رمضان را سخت ترین روزهای جنگ کرد.

لب هایش از تشنگی خشک شده بودند. چند تا اسیر گرفته بودیم. با قمقمه اش به یکیشان کمی آب داد. گفت مسلمان هوای اسیر را هم دارد. با قمقمه رفت سراغ اسیر بعدی، اما به ش نرسید. ترکش خمپاره سرش را پراند
جنگ داغ:

عملیات رمضان 21 تیر شروع شد. اسلحه ها طوری داغ می شدند که پوست دست را می سوزاند.آب کم بود. خدا خدا می کردیم زودتر شب شود آفتاب نسوزاندمان. در گرمای بالای 50 درجه که می جنگی تیر و ترکش لازم نیست، چند ساعت به آب نرسی کارت تمام است.
خنده های گریان:

چندساعتی بود حال و هواش عوض شده بود. خندان، گریان، خسته، آرام. انگار همه این ها را با هم داشت. لب هایش از تشنگی خشک شده بودند. چند تا اسیر گرفته بودیم. با قمقمه اش به یکیشان کمی آب داد. گفت مسلمان هوای اسیر را هم دارد. با قمقمه رفت سراغ اسیر بعدی، اما به ش نرسید. ترکش خمپاره سرش را پراند.
تشنه ی سیراب :

ته صف بودم. به من آب نرسید. بغل دستیم لیوان آب را داد دستم. گفت من زیاد تشنه ام نیست. نصفش را تو بخور. فرداش شوخی شوخی به بچّه ها گفتم از فلانی یاد بگیرید. دیروز نصف آب لیوانش را به من داد. یکی گفت لیوان ها همه اش نصفه بود!

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 228
  • 229
  • 230
  • ...
  • 231
  • ...
  • 232
  • 233
  • 234
  • ...
  • 235
  • ...
  • 236
  • 237
  • 238
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زفاک

آمار

  • امروز: 1465
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس