فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

تقسیم کار

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

عصر روز 21بهمن سال 1363 جلسه ای در سنگر بچه های شناسایی تشکیل شد و حاج جواد مأموریت جدید را به صورت کامل برای حاضران تشریح کرد وگفت:عزیزان،تمام هماهنگی ها با واحدهای مختلف انجام شده است وما در این جلسه نفرات تیم را مشخص می کنیم تا ان شاءالله افراد به طور دقیق نسبت به مأموریت خود توجیه شوند وادامه داد:برادر عباس هدایت بَلَم،برادر علی،باید چهار چشمی مواظب اطراف باشد تا مبادا گروه،در کمین دشمن گرفتار شودد،برادر قاسم هم مأمور نصب پرچم هاست وحاج جلال هم فرمانده گروه شماست.

عصر روز 21بهمن سال 1363 جلسه ای در سنگر بچه های شناسایی تشکیل شد و حاج جواد مأموریت جدید را به صورت کامل برای حاضران تشریح کرد وگفت:عزیزان،تمام هماهنگی ها با واحدهای مختلف انجام شده است وما در این جلسه نفرات تیم را مشخص می کنیم تا ان شاءالله افراد به طور دقیق نسبت به مأموریت خود توجیه شوند وادامه داد:برادر عباس هدایت بَلَم،برادر علی،باید چهار چشمی مواظب اطراف باشد تا مبادا گروه،در کمین دشمن گرفتار شودد،برادر قاسم هم مأمور نصب پرچم هاست وحاج جلال هم فرمانده گروه شماست.

سپس حاج جواد آخرین توصیه های خود را بدین صورت مطرح کرد وگفت:بچه ها شما یک تیم چند نفره هستید که برای هدفی مشترک حرکت می کنید ،درست مثل تیم فوتبال که یازده بازیکن دارد وهر یک وظایف خاص خود را انجام می دهند یکی دوازه بان است،دیگری دفاع ، یکی نوک حملهو….اما هر یک از این افراد اگر درست به وظیفه خود عمل نکنند تیم شکست می خورد،شما هم یک باید با دقت هرچه تمام تر وظایف خود را انجام دهید تا به امید خدا سالم و پیروز به مقّر خود باز گردید.

هیجان سراپای بچه ها را فرا گرفته بود،جلسه با صلوات و دعا برای سلامتی حضرت امام (ره)و رزمندگان اسلام خاتمه یافت وافراد به سنگرهای خود بازگشته ونمازهای جماعت دو و سه نفری را به پا کردند.زمان حرکت ساعت 10شب بود ،پرچم های آماده شده ،زیرنور فانوس سنگر ،منظره ای زیبا ودلنشین را به وجود آورده بودند،شاید آنها با خود نجوا می کردند واز این که قرار است فردا برای دفاع از میهن اسلامی سینه های خود را در مقابل تیرهای دشمن قرار دهند بر خود بالیده وبه آن افتخار می کردند.

 نظر دهید »

پرچم

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

بهمن سال 1363 از راه رسیده بود ودر سنگر فرماندهی تیپ الغدیر ،جلسه ای تشکیل شد تا آخرین هماهنگی ها در خصوص اجرای برنامه های دهه مبارکه فجر انجام پذیرد،حالا بحث براین بودکه به مناسبت سالگرد پیروزی اسلامی وهمچنین جهت بالا بردن روحیه رزمندگان مستقر در خط وترساندن دشمن
بهمن سال 1363 از راه رسیده بود ودر سنگر فرماندهی تیپ الغدیر ،جلسه ای تشکیل شد تا آخرین هماهنگی ها در خصوص اجرای برنامه های دهه مبارکه فجر انجام پذیرد،حالا بحث براین بودکه به مناسبت سالگرد پیروزی اسلامی وهمچنین جهت بالا بردن روحیه رزمندگان مستقر در خط وترساندن دشمن باید تعدادی پرچم ایران در داخل خاک عراق به اهتزاز در آید،به هر حال پس از کلی بحث و تبادل نظر قرارشد تیرهای برق ما بین دو پاسگاه کوت سواریو بوبیان عراق که از قضا،تیرو ترکش های زیادی را تحمل کرده و پایه های آن داخل آب گرفتگی بود ولی همچنان محکم وپا برجا مانده بودند محل نصب پرچم ها باشد .

عجب فکر جالبی حال باید مقدمات کار فراهم می شد بنابراین فرمانده تیپ خطاب به اعضاء جلسه گفت:با توجه به شناختی که تیم های شناسایی از منطقه دارند،این مأموریت به برادر حاج جوادابلاغ می گردد تا با هماهنگی واحد عملیات ود یگر واحدها وبا دقت هر چه تمام تر انجام پذیرد.

 

 نظر دهید »

زخمی

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

که ببینم در قمقمه ام آب هست یا نه؟نتوانستم.بعدظهر که هوا خیلی گرم بود به هوش آمدم متوجه شدم که بالای سرم،سنگر عراقی هاست ودوعراقی در آن هستند.حالا گرسنه شده بودم،ولی چیزی برای خوردن نداشتن،با خود فکر کردم که چه طور بچه های ما برای شناسایی می مانندو چیزهایی پیدا می کنند ومی خورند.به خود گفتم یک گیاه بیابانی می کنم ومی خورم هرچه سعی کردم چیزی پیدا نکردم وباز از هوش رفتم.
که ببینم در قمقمه ام آب هست یا نه؟نتوانستم.بعدظهر که هوا خیلی گرم بود به هوش آمدم متوجه شدم که بالای سرم،سنگر عراقی هاست ودوعراقی در آن هستند.حالا گرسنه شده بودم،ولی چیزی برای خوردن نداشتن،با خود فکر کردم که چه طور بچه های ما برای شناسایی می مانندو چیزهایی پیدا می کنند ومی خورند.به خود گفتم یک گیاه بیابانی می کنم ومی خورم هرچه سعی کردم چیزی پیدا نکردم وباز از هوش رفتم.

نزدیک غروب آفتاب بود که خواب های وحشتناکی دیدماز خواب پریدم از بوی خونی که از بدنم آمده بود حال بدی داشتم.گرسنگی وتشنگی تمام وجودم را گرفته بود ونتوانسته بودم از قمقه ام آبی بنوشم ویا گیاهی بکنم وبخورم از درد پایم که شکسته بود فریاد زدم.تمام عراقی ها دورتا دور خاکریز را گرفتند در این هنگام ایران شروع به گلوله باران آن منطقه کرده بود.آنها رفتند وبه فرمانده خود خبر دادند،فرمانده آنها ودو عراقی دیگر آمدند وبه من نگاه کردند.او دستور داد مرا ببرند سه نفر آمدند ، ومن با فریاد به آنان گفتم پایم شکسته است ودر جواب “می خواستی به جبهه نیایی"بعد مرا آن طرف خاکریز گذاشتند ورفتند.یک سرباز عراقی که ظاهراًشیعه بود،کمی آب وبیسکویت که غذای خودش بود به من داد.هرچه سعی کردم بخورم نتوانستم آن را دهانم آورد ودور ریخت من باز هم می گفتم تشنه ام تشنه امآن عراقی دوباره به من آب داد وگفت:سعی کن دیگر نگویی آب اصلاًوجود ندارد،من گفتم:این رود مال ماست !بعد عراقی رفت وقوطی را از رودی که نزدیک ما بود پر کرد وبه من داد وگفت دیگر سعی کن نگویی تشنه ام به دو دلیل یکی اینکه اکثر سربازان بعثی اند ممکن است به حای آب به تو شراب بدهند،از طرفی نوشیدنی آب برای زخم پایت ضرر دارد در همین موقع سه سرباز عراقی آمدند واسلحه روی من کشیدند.یکی از آن ها آماده کشتن من شد، اما دو عراقی دیگر نگذاشتند یکی از آن ها اهل نجف ودیگری اهل کربلا بود.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 95
  • 96
  • 97
  • ...
  • 98
  • ...
  • 99
  • 100
  • 101
  • ...
  • 102
  • ...
  • 103
  • 104
  • 105
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک
  • پارلا
  • ma@jmail.com
  • سیده زهرا موسوی

آمار

  • امروز: 1161
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه شهید محمد رضا قوس (5.00)
  • وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی (5.00)
  • بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر) (5.00)
  • صيت نامه شهيد غلامرضا صالحی (5.00)
  • ماجرای سحری دادن سرهنگ عراقی به اسرای ایرانی در موصل (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس