زخمی
به نام خدا
که ببینم در قمقمه ام آب هست یا نه؟نتوانستم.بعدظهر که هوا خیلی گرم بود به هوش آمدم متوجه شدم که بالای سرم،سنگر عراقی هاست ودوعراقی در آن هستند.حالا گرسنه شده بودم،ولی چیزی برای خوردن نداشتن،با خود فکر کردم که چه طور بچه های ما برای شناسایی می مانندو چیزهایی پیدا می کنند ومی خورند.به خود گفتم یک گیاه بیابانی می کنم ومی خورم هرچه سعی کردم چیزی پیدا نکردم وباز از هوش رفتم.
که ببینم در قمقمه ام آب هست یا نه؟نتوانستم.بعدظهر که هوا خیلی گرم بود به هوش آمدم متوجه شدم که بالای سرم،سنگر عراقی هاست ودوعراقی در آن هستند.حالا گرسنه شده بودم،ولی چیزی برای خوردن نداشتن،با خود فکر کردم که چه طور بچه های ما برای شناسایی می مانندو چیزهایی پیدا می کنند ومی خورند.به خود گفتم یک گیاه بیابانی می کنم ومی خورم هرچه سعی کردم چیزی پیدا نکردم وباز از هوش رفتم.
نزدیک غروب آفتاب بود که خواب های وحشتناکی دیدماز خواب پریدم از بوی خونی که از بدنم آمده بود حال بدی داشتم.گرسنگی وتشنگی تمام وجودم را گرفته بود ونتوانسته بودم از قمقه ام آبی بنوشم ویا گیاهی بکنم وبخورم از درد پایم که شکسته بود فریاد زدم.تمام عراقی ها دورتا دور خاکریز را گرفتند در این هنگام ایران شروع به گلوله باران آن منطقه کرده بود.آنها رفتند وبه فرمانده خود خبر دادند،فرمانده آنها ودو عراقی دیگر آمدند وبه من نگاه کردند.او دستور داد مرا ببرند سه نفر آمدند ، ومن با فریاد به آنان گفتم پایم شکسته است ودر جواب “می خواستی به جبهه نیایی"بعد مرا آن طرف خاکریز گذاشتند ورفتند.یک سرباز عراقی که ظاهراًشیعه بود،کمی آب وبیسکویت که غذای خودش بود به من داد.هرچه سعی کردم بخورم نتوانستم آن را دهانم آورد ودور ریخت من باز هم می گفتم تشنه ام تشنه امآن عراقی دوباره به من آب داد وگفت:سعی کن دیگر نگویی آب اصلاًوجود ندارد،من گفتم:این رود مال ماست !بعد عراقی رفت وقوطی را از رودی که نزدیک ما بود پر کرد وبه من داد وگفت دیگر سعی کن نگویی تشنه ام به دو دلیل یکی اینکه اکثر سربازان بعثی اند ممکن است به حای آب به تو شراب بدهند،از طرفی نوشیدنی آب برای زخم پایت ضرر دارد در همین موقع سه سرباز عراقی آمدند واسلحه روی من کشیدند.یکی از آن ها آماده کشتن من شد، اما دو عراقی دیگر نگذاشتند یکی از آن ها اهل نجف ودیگری اهل کربلا بود.