وقتی یک رزمنده ۱۳ ساله روی همه را کم کرد
به نام خدا
ما در همین افکار بودیم که یک نوجوان ۱۳ ساله، سوار بر موتور از راه رسید. موتور را روی جک زد و بدون این که به کسی تعارف کند، رفت پای دکل و شروع کرد بالا رفتن.
نقش نوجوانان درجنگ تحمیلی در همه نقاط مشهود بود؛ از سپر شدن مقابل تانک تا نگهبانی در نقاط خطرناک. روایت زیر یکی از این خاطرات بیاد ماندنی است.
***
به اتفاق چند تن از بچههای ازنا به «لشکر 7 ولیعصر (عج)» رفتیم و به یگان اطلاعات و عملیات این لشکر مأمور شدیم.
در اولین لحظههای معرفی به واحد، با یک دکل مواجه شدیم. هرچه به بالا نگاه میکردیم، نوک دکل معلوم نبود، چند دقیقه بیشتر که ماندیم فهمیدیم باید از این دکل بالا برویم و دیدهبانی کنیم. پایههای دکل را اندازه میگرفتیم. یک متر در یک متر بود.
پرسیدم: بلندی این دکل چند متر است؟
گفتند: چیزی نیست، 62 متر!
گفتم : چیزی نیست؟ کی جرأت داره بره اون بالا؟ اصلاً میشه اون بالا ایستاد؟
راستش را بخواهید لرزه به انداممات افتاده بود، رفتن به بالای دکلی که روی پایهای یک متر مربعی ایستاده، آن هم با 62 متر ارتفاع کار آسانی نبود.
گفتیم: خب حال ما باید چه کار کنیم؟
گفتند: باید بروید بالای این دکل، دیدهبانی کنید.
اول فکر کردیم یک شوخی جبههای است. از آن شوخیها که رزمندگان با هم میکردند. اما نه، همه چیز جدی بود.
من که داشتم با ذهن خودم کشتی میگرفتم…
گفتم: راستی راستی باید برویم آن بالا بالا؟
فکر میکنم همه بچههای همراه ما همین را فکر میکردند، چشمشان که این را فریاد میزد.
ما، در همین افکار بودیم که یک نوجوان 13 ساله، سوار بر موتور از راه رسید. موتور را روی جک زد و بدون این که به کسی تعارف کند، رفت پای دکل و شروع کرد به بالا رفتن. تمام 62 متر را مثل آب خوردن رفت. همه از تعجب انگشت به دهن مانده بودیم. باور کردنی نبود.
یکی از همراهان ما، گفت: آقا جان! غیرت کنید! ما که از این بچه کمتر نیستیم؟ نکند ما آمدهایم به دکل نگاه کنیم؟ یاالله بچهها…!
ما هم شروع کردیم، اما همه تا وسط دکل میرفتیم و برمیگشتیم و این کار را دوباره تکرار می کردیم و در هر تکرار هم مقدار بیشتری بالا میرفتیم، تا عادت کنیم.
یک ماه بعد، جنگ سر بالا رفتن از دکل بود. چون توی اون منطقه پشه کوره زیاد بود و برای فرار از نیش پشه کورهها هم که بود، همه دوست داشتند، بالای دکل باشند. با این که عراقیها دائماً با تانک به طرف دکل شلیک میکردند، اما آن بالا صفای دیگری داشت.
راوی:امین الله عبداللهی