وقتی یک الاغ مانع عملیات میشود
به نام خدا
خود را نزدیک و نزدیکتر کردم و معلوم شد که سیم تلفن به پای الاغ گیر کرده، الاغ آن تلفن را با خود آورده، در آن محل سیم به هر دو پایش گیر کرده بود و دیگر نمیتوانست جلو برود.
در عملیات های مختلف دفاع مقدس در کنار وقایع سخت و خشن، صحنه های طنز و شادی بخشی نیز وجود داشت که خستگی را از تن رزمندگان بیرون می آورد. مطلب زیر یکی از این خاطرات است.
نیمه شب 21 تیر ماه 1365 بود که تلفن قورباغه ای سنگر ما به صدا درآمد.بلافاصله گوشی را برداشتم و متوجه شدم که فرمانده گردان، بدون مقدمه از من خواست که تمامی پرسنل را جلوی گردان به خط نمایم.
در آن ایام من مسئول تدارکات لشکر 21 حمزه بودم و محل استقرار ما حدود 40 کیلومتر پایین تر از خط اول بود و ما وظیفه داشتیم از انبارها و مهمات و نیازمندی های لشکر در آن نقطه نگهداری کنیم.
بلافاصله دستور فرمانده گردان اجرا شد و پرسنل به خط شدند. فرمانده گردان بدون مقدمه اعلام کرد که طبق اطلاعات رسیده، ممکن است منافقین امشب به انبارهای تدارکاتی ما، حمله کنند و به دنبال آن آماده باش صد در صد داد و پرسنل را در گروه های 9 نفری تقسیم و محل و منطقه هر کس را معین نمود.
من چون سر گروهبان یگان بودم در حالی که مسئولیت گروه 9 نفره را به عهده گرفته بودم، مجبور بودم به سایر گروه ها نیز سرکشی بکنم. حدود ساعت یک بامداد بود که برای سرکشی به یکی از مقرهای نگهبانی رفتم. آن شب از شب هایی بود که واقعا تاریکی مطلق بود و کوچک ترین روشنایی ای به چشم نمی خورد.
معمولا هر وقت به مقر نگهبان نزدیک می شدم سربازان ایست می دادند و من پس از آشنایی دادن و اسم شب گفتن، به آن ها نزدیک می شدیم و چون به آن محدوده رسیدم و دیدیم از ایست سربازان خبری نیست، به شک افتادم. برای آن که بتوانم اطلاعاتی بگیرم، کفش های خود را درآوردم و بی صدا به مقر نگهبانی نزدیک شدم.
وقتی به محل نگهبانان نزدیک شدم متوجه شدم که هر دو سرباز به زمین افتاده اند اما اسلحه هایشان در کنارشان قرار دارد. آهسته یکی از آن ها را با دست تکان دادم؛ اما او عکس العملی نشان داد.
تصمیم گرفتم به طرف تلفن صحرایی بروم و با تلفن تماس بگیرم که متوجه شدم تلفن سر جای خودش نیست. واقعا سردرگم شده بودم که ناگهان صدای تلفن قورباغه ای از دوردست ها (حدود 200 متری) به گوش رسید. برای من تعجب آور بود که تلفن صحرایی ما دویست متر دورتر به صدا دربیاید.
بدون معطلی چون دست تنها بودم با رعایت اصول ایمنی و به صورت سینه خیز به عقب برگشتم و پس از آن که از سربازان خود و محل استقرار آن ها کمی دور شدم دوان دوان خود را به فرمانده گردان رساندم و اعلام داشتم که دو تن از سربازان ما کشته شده اند و صدای تلفن قورباغه ای از دویست متر دورتر به گوش می رسد.
بلافاصله یک تیم گشتی رزمی تشکیل داده، به طرف مقر نگهبانی و تلفن صحرایی به راه افتادم. ابتدا خود را به محل سربازان رساندیم و تصمیم گرفتیم که آن ها را تخلیه کنیم اما در کمال تعجب متوجه شدم که سربازان پیدا شدند و پس از تحقیق اولیه معلوم شد آن ها بیهوش شده بودند.
به دنبال آن برای رعایت اصول رزم، خود را به محلی که صدای تلفن می آمد رساندیم و تلفن صحرایی هنوز زنگ می زد. آهسته خود را به محل تلفن رساندم و متوجه شدم که الاغی در آن جا وجود دارد.
خود را نزدیک و نزدیک تر کردم و معلوم شد که سیم تلفن به پای الاغ گیر کرده، الاغ آن تلفن را با خود آورده، در آن محل سیم به هر دو پایش گیر کرده بود و دیگر نمی توانست جلو برود.
بلافاصله سیم را از پای الاغ باز کردم و با همان تلفن با قرارگاه تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. از طرف قرارگاه هم دستور برگشت صادر شد.
در حال برگشت بودیم که متوجه نور چراغ قوه ای شدم. بلافاصله با دستور من پرسنل همراه، حالت جنگی گرفتند و محل نور را محاصره کردند و پس از دقایقی دو نفر را دستگیر کردیم.
در بازجویی اولیه آن ها اعتراف کردند که از گروه منافقین هستند و قرار بود آن شب به ما حمله کنند. آن ها برای آن که محلشان شناسایی نشود برای انتقال نور چراغ قوه، از آینه استفاده می کردند و به این طریق محل اصلی نور مشخص نمی شد.
از منافقین دستگیر شده تعداد دو قبضه کلاشینکف - هشت عدد نارنجک و یک عدد دوربین شکاری به دست آوردیم. آن ها در مراحل بعدی اعلام کردند که یکی از سربازان با آن ها هم دست بوده و قرار داشتند تا در آن شب عملیات انجام بدهند.(فارس)
راوی:سروان مصطفی علی محمدی