وقتی اتوی داغ را کف پایش نهادند؛خاطرات امیر شاهبندی از شکنجهگران بعثی
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات اسارت در کنار همه سختیها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامهای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه میخوانید بخشی از خاطرات آزاده محمدجواد سالاریان است:
یادم میآید چند سال پیش از اسارتم، داستانی از یک نویسنده جبرزده و نسبیتگرا خوانده بودم به نام جراحی روح.۱
در این خاطره میخوانیم: از دید این نویسنده هیچ فرقی نمیکرد که شخصیت این داستان شیعه باشد یا غیرشیعه، مسیحی باشد یا یهودی، و کمونیست باشد یا منافق؛ تمام حرف او این بود که: اگر هر آدمی را با هر مسلک و مذهبی، تحت فشارها و شکنجههای شدید و حساب شده قرار دهند، میشود به روحش دست یازید و آن را به زعم آن نویسنده – جراحی کرد و به اختیار خود در آورد، و از چنین کسی لااقل – برای مدتی – یک انسان الینه شده به تمام معنا ساخت.
در آن ایام، وقتی آن داستانهای هولناک را میخواندم، هرگز حتی فکرش را هم نمیخواستم بکنم که روزی به چنان شرایطی گرفتار شوم، چرا که حرف نویسنده را تا درصد بالایی درست میدانستم، و حتم داشتم اگر به چنین بلایی گرفتار شوم، دست از دین و همه چیز برمیدارم.
من اطلاعاتی درباره آپولو۲ و مبارزانی که توسط آن شکنجه میشدند، به دست آورده بودم، اما واقعا نمیدانستم که آیا آپولو اراده و اختیار را از همه آن شکنجه شدهها و آنها را تسلیم محض سیاستهای استعمارگران کرده است یا خیر؟ در عین حال، تا حد بالایی اطمینان داشتم احدی نیست که بتواند تاب چنین شکنجههای وحشیانهای را بیاورد. حتی وقتی میشنیدم شخص بیگناهی را به آگاهی بردهاند و او در نتیجه اعمال شکنجههای مختلف، به گناه نکردهاش اعتراف کرده است، دلم به حالش میسوخت و با خود میگفتم: هر کس دیگری هم جای او بود، همین کار را میکرد.
ولی بعدها فهمیدم بعضی از سارقان حرفهای، با تحمل شکنجههای بدتر از آن، به گناه کردهشان هم اعتراف نمیکردند، چه برسد به گناه نکردهشان؛ یا دانستم در همان زمان طاغوت، برخی از انقلابیون پیرو اهل بیت (ع) با استفاده از قدرت روحی و معنوی بالایی که به دست آورده بودند، نه تنها شدیدترین شکنجهها را تحمل میکردند بلکه داغ گفتن یک آخ را هم بر دل شکنجه گرها گذاشته بودند.
و بالاتر اینکه با خواندن حکایات تاریخی که مربوط به صبر و مقاومت پیروان راستین اهل بیت (ع) در مقابل شکنجههای مختلف طاغوتیان بود، میدیدم که مثل هر مقوله دیگری، در این وادی هم عنایت کارساز است و گاهی این عنایت تا جایی پیش میرود که حتی درد شکنجهها را خنثی میکند۳.
مدتی بعد،وقتی به اردوگاه منتقل شدم، اسیرانی میدیدم و یا درباره اسرایی میشنیدم که ماهها – به قول آن نویسنده جبرزده – روحشان جراحی میشد، اما نه تنها حاضر به دادن اطلاعاتی از قبیل محل اختفای هواپیماهای جنگی و سایتهای موشکی و چیزهای دیگر نمیشدند، بلکه اندازه سر سوزنی در مقابل دشمن کوتاه نمیآمدند که به دستور آنها، مثلا بخواهند علیه نظام جمهوری اسلامی حرف بزنند.
یکی از این اسرا، یک بسیجی شانزده، هفده ساله بود به نام امیر شاهبندی که از طریق جاسوسی یکی از اسرای خود فروش، به بعثیها ثابت شده بود دارای اطلاعات ذیقیمتی است. آنها با دو هدف، تصمیم میگیرند امیر را مورد بازجویی به شیوه خاص قرار دهند؛ هدف اول همان گرفتن اطلاعات بوده، و هدف دوم، باتوجه به سن و سال امیر، استفاده سو تبلیغاتی علیه ایران بوده است.
بنا به شهادت بسیاری از اسرا،امیر که جثهای لاغر داشته، فقط پنج ماه زیر شدیدترین شکنجهها،از همان نوع جراحی روح، تاب میآورد. در طول این مدت، بعثیها گذشته از زدن چند هزار ضربه شلاق و کابل به جاهای مختلف بدن او، و اعمال شکنجهای وحشیانه؛ بلاهای عجیب و غریب دیگری هم سرش می آورند که جا دارد به یکی از این بلاها اشاره کنم.
آنها اتو را کاملاً داغ میکردند بعد میکشیدند به کف دستها، قوزکها و جاهای دیگر بدن امیر، و مخصوصا به کف پاهایش. وقتی گوشت و پوست کف پا میسوخته و جزجز میکرده و تاول میزده، بلافاصله آنها را فرو میکردهاند در تشتی از آب سرد. سپس او را با همان پاهای مجروح و تاولزده می بردهاند بیرون و وادارش میکردهاند کف این پاها را بگذارد روی آسفالتهای داغ و ریگهای خشن و راه برود و بدود.
در پایان هر وعده شکنجه، جسم امیر را با پمادها و داروهای قوی تقویت میکردهاند تا برای وعدههای بعدی آماده شود. او در این پنج ماه ضجه بسیاری میزند، اما دست از اعتقاداتش برنمیدارد و حاضر نمیشود علیه نظام و علیه برادرانش کلمهای بگوید و اقدامی بکند؛ با این که در آن شرایط اگر این کار را هم میکرد، چه بسا کاملا منطقی و توجیهپذیر بود؛مخصوصا از دید آن نویسنده جبرزده و نسبیت گرای آن چنانی!
بعد از این پنجماه،بعضی وقایع اتفاق میافتد که باعث کوتاه آمدن بعثیها میشود. همان زمان یکی از افسران که در درنده خویی و شکنجهگری عالیرتبه بوده، و در تمام آن مدت با خندههای جنونآمیز امیر را شکنجه میداده است، به یکی از جاسوسان ایرانی میگوید:من قبل از جنگ، مدت زیادی تو استخبارات عراق کار کردم، در این مدت افراد لجوج و سرسخت بسیاری رو به حرف آوردم و وادارشون کردم دست از مبارزه بردارن، ولی نمیدونم این امیر و امثال و امیر چه جور موجوداتی هستن که تا این حد مقاومت میکنن و هیبت شکنجه رو میشکنن.
امیر به بچهها میگفته است: من هر بار که میخوام زیر شکنجه برم، بسمالله میگم و خودم رو دست خدا میسپارم.
۱: این نویسنده خیلی زود به شغل فیلم سازی روی آورد.
۲: آپولو وسیلهای بوده مدرن و پبشرفته و حاصل علم تکنولوژی استعمارگران که با هدف شست شوی مغزی و برای اعمال شکجههای شدید و حساب شده به کارگیری میشده است.
۳: مثل همان جریان شهادت جناب رشید هجری و میثم تمار که در فصل نه آمد.
کمترین اثرات جسمانی این شکنجهها، فلج و نقص عضو بعضی از اعضای امیر بوده است؛ و اولین و آخرین کسی نبود که این بلاها سرش درمیآمد.
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات