وصیت نامه شهید سیدابراهیم علوی
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون سوره آل عمران آیه169
گمان نکنید آنان که در راه خداکشته شده اند،مردگانند، بلکه زنده اند ونزد پروردگارشان روزی می خورند
حدیث قدسی:
من طلبنی وجدنی ومن وجدنی عرفنی ومن عرفنی عشقنی ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فعلی دیته
هرکس که مراطلب کند،دریافت مراوهرکس که مرادربیابد مراخواهد شناخت و هرکس مرابشناسد عاشقم خواهد شد،و هرکس عاشقم شودشد، عاشقش خواهم شد، وهرکس که عاشقش کردم اوراخواهم کشت ودیه اوبرگردن من خواهد بود و هرکس که دیه اش برگردن من باشد دیه اوراخواهم پرداخت.
پس ازستایش خداوند شعبانیه، و درود بررسول اکرم(ص) وائمه اطهار(ع) بالاخص حضرت مهدی (عج) ونایب برحقش امام خمینی ،رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، وملت شهید پرور ایران.
من سید ابراهیم علوی فرزند سید عباس بر اساس رسالت و مسولیتی که حس نمودم ودر راه الله وبرای حراست از انقلاب کبیر اسلامی که خونبهای یک صدو شصت هزار کشته ومجروح است به جنوب کشور آمدم وبه جنگ علیه ضد خدا پرداختم.گام نهادن دراین مسیر خدارایک فریضه می دانم، ودرآنجا که امام عزیزمان می فرماید: هرکسی که می تواند اسلحه بر دوش بگیرد،باید به جبهه برود،جبهه برتمام کارها مقدم است
برادران عزیز:من به شما می گویم که این همه به دنیا و مادیات تکیه نکنید بروید و در جبهه ببینید در آنجا برادران چه حماسه ها می آفرینند.
بلاخره براساس مسولیتی که داشتم ، به جبهه های نبرد اعزام شدم، ودراین راه اگربه قول امام دشمن راشکست دهیم، پیروزیم و اگرچه به ظاهر شکست بخوریم و کشته شویم به هر حال ما مایه شکر پروردگار و افتخارماست و ما پیروز هستیم
برای من وشماست در این راه به درجه رفیع شهادت برسیم، به جائی می رویم که ملکوتش می نامند، آنجا که به بهشت نامند
زندگی ذلت بار راهیچ وقت قبول نخواهم کرد ومرگ سرخ شهادت رابرآن ترجیح می دهم همان طوریکه قلبم آگاه است به آرزوی خود خواهم رسید
هیهات، 18 سال ازعمرم گذشت وهنوز اندر خم یک کوچه ام زیرا ازنعمت هائی که پروردگار به من داده سپاس گذاری نکرده ام وشرمنده ام وبیشتر از نعمت بزرگ خداوند ناسپاسی کرده ام ، که امام ومرجع تقلید ما، روح خدا خمینی بت شکن باشد توفیق نداشتم آن طور که باید درگفتارش تفکر کنم و توفیق نیافتم که بیشتر بشناسمش افسوس وصد افسوس که با هم عصر بودم ولی ازولایتش ، بهره نجستم و فرامینش رانشنیدم
پدر عزیزم: درود خدا برتوکه با امضاء نمودن رضایت نامه برای من شهادت نامه مرا امضاء کردی
مادرم: کوه باش وهمچون کوه استقامت کن لحظه ای از یاد خدا غافل مباش ودر راه دین بکوش که هر چه بکوشی بازهم کم است
قامتت را بلند گیروندای الله اکبر وخمینی رهبر سرده ،وفریاد شهیدان خدارا به مردم برسان ومانند آنان فریاد بزن که پیام ما پیروی کردن از خدا و قران وخمینی است
پدر ومادرم وخواهران وبرادرانم امکان دارد اتفاقی واقع شود وجنازه ام به دست شما نرسدآنگاه به یاد شهید کربلا بیفتید وناراحتی به خود راه ندهید هروقت دلتان گرفت به گلزار شهدای ورزگ بروید در هر حال پیرو ولایت فقیه باشید وتقوی راپیشه نموده اخلاق اسلامی رادر زندگی خود پیشه نمائید وهمیشه روحانیت را سرمش خود قرار دهید
وبا کفار و منافقین وآمریکا و شوروی ودیگر قدرت های شیطانی باتمام قوا بجنگید و انتقام خون شهدا رابگیرید در نمازهای تان امام رادعا کنید برای پیروزی اسلام وبرای نابودی صدام دعاکنید. ای خواهرانم من دوست دارم درمرگم زینب وار استقامت داشته باشید و زینب وار بادشمنان مبارزه کنید. سخنی با آشنایان ودوستان دارم، به راه پاک روح الله ایمان داشته باشید وبیشتر در راه اهداف جمهوری اسلامی پیش بروید.
وصیتی دارم با آنهائیکه در گوشه وکنار، مدام نق می زنند : من ازشما می خواهم دست های مرا ازتابوت بیرون بگذارید تا دنیا پرستان بدانند که من دست خالی ازدنیا می روم و چشمان مراباز بگذارید تا کوردلان بدانند ،کورکورانه این راه را انتخاب نکرده ام
اگر به خواست خدا شهید شدم مرادر زادگاه خودم همان روستای ورزگ دفن کنید که مردم آن شب و روز کار می کنند و زحمت می کشند و مردمی کشاورز هستند
اگر ان شاءالله دراین راه به شهادت نایل آمدم روز عروسی من،روز شهادت من است پس برای من عزاداری نکنید بلکه جشن بگیرید.
درپایان سلامتی کامل برای رهبرکبیر انقلاب خواستارم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی،حتی کنارمهدی،خمینی رانگهدار، ازعمر ما بکاه وبرعمر رهبر افزا
درباره شهید
روحانی شهید سید ابراهیم علوی فرزند سید عباس در سال 1347 در روستای «ورزگ» از توابع شهرستان قاینات در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در زادگاهش گذراند و به دلیل علاقه ای که خانواده اش به لباس روحانیت داشتند برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه شهر قاین شد. پس از مدت 2 سال که از محضر اساتیدی چون حضرت حجه الاسلام و المسلمین اصفهانی و دیگر اساتید معزز کسب فیض نمود برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه مشهد مقدس شد و در مدرسه علمیه حضرت ولی عصر «عج» به تحصیل معارف اسلام و علوم دینی مشغول گردید…
پس از آغاز جنگ تحمیلی چندین دفعه در جبهه های نبرد حق علیه باطل شرکت نمود و سرانجام در پنجمین مرحله اعزام که در تاریخ 1365/9/23 صورت گرفت در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به تاریخ 1365/11/30 ندای حق را لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست.
شرح حال این شهید بزرگوار از زبان خود ایشان (پیاده شده از روی نوار کاست)
درسال 1362درتاریخ62/2/10بود که خواستم به جبهه بروم ولی چون سن من خیلی کم بود چندین دفعه مراجعه کردم وقبول نشدم وبلاخره به هرسختی بود رفتم وشناسنامه ام رازیادکردم مراقبول کردند وعازم شدیم برای آموزش یکی از روزهای سرد زمستان بود درجلوی پادگان بسیج ما رابه صف نموده که خیلی شلوغ بود درست یادم هست برف شدیدی آمده بودوماهم جهت رفتن به آموزش داخل صف بودیم وقتی خواستم داخل پادگان بروم برادری که بازرسی می کرد چون جثه ی کوچکی داشتم مراردکرد خیلی ناراحت شدم ومرتب پیش او عذرخواهی می کردم ومی گفتم:برادرجان چرا مرا رد میکنی؟وهمچنان گریه میکردم برادران همه داخل رفتند و من آنجا ماندم ،بعد از مدتی به سختی داخل پادگان رفتم وبه برادر یعقوبی گفتم :برادرجان چرا مرا اعزام نمی کنی من می خواهم به جبهه بروم ایشان گفتند که شما خیلی کوچک هستی برادرجان.بعدهمه برادران سوار مینی بوس شدند باز پیش آنها خواهش والتماس کردم ،بلاخره مراهم سوار کردند وبرای آموزش به سرخس به یکی ازپادگان های ارتش در روستائی به نام زرقان فرستادند
حدود یک ماه کلیه آموزش های نظامی رافراگرفته وپس زآن به شهرستان رفته و بازدومرتبه برای اعزام به جبهه به مشهدآمدیم ، پس ازرفتن به مشهد، به جبهه اعزام ودر سایت4مستقرشدیم قبل ازعملیات والفجرمقدماتی بود درتیپ 21 امام رضا(ع) بودیم درهمان موقع برادرم سیدغلامرضا و شهیدمصطفی اسلامخواه (رحمت ا..) درآنجا تشریف داشتن…
بعد از 2 روزعملیات موفقیت آمیز والفجر 4شروع شد شب اول درگردان ،گورهان شهید حیدری درسمت خدمه دوشیکا بودیم،2ساعت بعداز عملیات از اروند عبور کردیم، عملیات شروع شده بود برادران عزیز با رمز یاالله ویا فاطمه الزهراء(س) عملیات راشروع کرده بودند از اروند عبور کردیم وساعت 3یا4صبح بود که به اتوبان فاو _ بصره رسیدیم ودر آنجا پدافند کردیم، دشمن بعثی آن شب نتوانست پاتک بزند ولی صبح آن روز شروع به پاتک کرد که الحمدلله پاتک دشمن تا شب هنگام و تا وقت نمازمغرب وعشاءدفع شد،شب راآنجاگذراندیم ودرحقیقت آن شب لشکر 25 کربلابود که شهرفاو،بندرام القصروجزیره ام الرصاد راآزاد کرد و درآن شب لحظات خیلی حساسی برما گذشت یادش بخیر چه لحظاتی بود درحالیکه بعضی ازبرادران مناجات می کردند،بعضی ازبرادران شهید شده بودند و درکنار ماآرام درازکشیده بودند،خوشا به حالشان ،ازجمله شهید ابوسراج ازمجاهدین عراقی و برادر غفوریان وزهرایی مقدم بلاخره آن روز را گذراندیم وبعدازظهر دشمن پاتک شدیدی را اغازکرد،که الحمدلله والمنه این پاتک دفع شد شب شد،بازشب را سپری کردیم صبح شد ودشمن شروع به پاتک کرد هواپیماهای عراقی مرتب ما رابمب باران می کردند ولی فایده ای نداشت ،توپخانه دشمن همه اش آتش می ریخت ولی به لطف خداوند تبارک و تعالی اصلا آسیبی به مانرسید و خداوند تبارک و تعالی همیشه یار ویاور رزمندگان بود صبح همان روزساعت5/7 بود دوشیکای ماگیر کرده بود، ودرحالیکه ما درصدد رفع گیر آن بودیم،ناگهان ضدتانک ما رو ازروبرو به رگبار بستند ودرهمان جامن ازناحیه کتف راست به علت اصابت تیر مستقیم دشمن مجروح شدم ،برگشتم عقب اورژانس وبعد به اهواز وازآنجا به اراک منتقل شدم ازآنجا به مشهد آمدم ومدتی رادربیمارستان آنجا بستری بودم، پس ازترخیص ازبیمارستان به روستا رفتم وبعدازمدتی مجددا به مشهد آمدم وشروع به تحصیل نمودم معالم راتمام کردم ، ماه مبارک رمضان درپیش بود،برادران همه به قاین رفتندولی من مشهد ماندم ،نوارگرفته ودروسی راکه عقب بودم گوش می کردم شبهای زیبائی بود. درهمان مواقع یک روز از ناحیه خراسان تلفن زدند،وبرادران ما از لشکر 5نصر تلفکس فرستادند وگفتند برادران:علوی ،محبتی فر ومحمدی هرچه سریعتر خود رابه به منطقه عملیاتی برسانید چون فعلا نیرونیازهست وعملیات نزدیک است رفتیم و حکم ماموریت گرفتیم ودر تاریخ65/4/25 لباس گرفته وعازم جبهه های نور علیه ظلمت شدیم
منبع : سایت فاتحان