وصيت نامه شهید حسین مظفری
بسم الله الرحمن الرحيمفلا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كثيرا: از كفار پيروي نكنيد و با آنها به نبرد گسترده اي برخيزيد.
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياءٌ عند ربهم يرزقون
اكنون كه قلم خود را به حركت در مي آورم وقت دعا و مناجات است و برادران رزمنده و اهل سنگرهاي شلمچه، قرآن مي خوانند و دعا مي كنند و من هم شروع كرده ام به نوشتن وصيت نامه.
مادر عزيزم! شما بايد افتخار كنيد جواني پرورش داده ايد و او را به اسلام عزيز هديه كرده ايد. پس از كوشش فراوان كه براي رفتن به جبهه داشتم به هر دري مي زدم آن در بسته شده بود، بالاخره دري از درهاي رحمت الهي باز شد و اين بنده روسياه و گناهكار به آن در روي آوردم و موفق شدم. باري برادران و خواهران عزيزم! مي روم به جبهه براي پيروزي و اگر در اين راه شهادت بالهايش را گشود و مرا همراه خود به پرواز در آورد چه خوب و نيكوست. مادرم! درود بر تو كه برايم زحمت كشيدي، از شما تشكر مي كنم و اگر حق فرزندي را ادا نكرده ام از شما مي خواهم كه با روح بزرگواري كه داريد مرا ببخشيد، من اكنون جان ناچيزم را تسليم خدا نموده ام و در راه خدا مي دهم، ولي شما فرزندي دلبند را طبق امر قرآن به خدا تقديم كرده اي و تو ارزشت بيشتر از من است و والاترين ارزشها را داري. مادرجان! مي دانم كه منتظر بودي روزي برگردم و برايم مراسم عروسي برقرار كني و ناظر جشن عروسي من باشي، ولي مادرجان! من ترجيح دادم و دوست داشتم كه با تمام شهدای تاريخ باشم، با امام حسين(ع) و يارانش باشم، با شهدای انقلاب و با بهترين دوستانم كه شهيد شده اند باشم. همراه با آنان عروسي كنم، من ترجيح دادم كه در جبهه خون عروسي كنم و از شما مي خواهم كه جز اشك شوق برايم اشك ديگري نريزيد و بجاي جشن عروسي، جشن شهادت بپا كني، براي شهادتم خوشحال باشي و جشن بگيري و چراغاني كني و از ديگر دوستان و آشنايان دعوت كنيد و شيريني دهيد و هيچ برايم گريه نكنيد كه راضي نيستم.
آخرين وصيتم به برادران پاسدار، ارتشي و بسيجي ها و نيروهاي مسلح است، شما برادريد و در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل مي جنگيد، به ريسمان الهي چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه دشمن در كمين است كتاب شما، قرآن، مكتبتان اسلام و رهبرتان خميني عزيز است. باز مي گويم راه اسلام راه امام است، مواظب باشيد به بيراهه نرويد… آخرين وصيتم به ملت ايران چنين است كه به فرمان امام، امت خميني بت شكن باشيد تا فتنه در جهان است دست از مبارزه بر نداريد و لبيك گويان پيش رويد.
خداحافظ به اميد پيروزي
درباره شهید
شهید: حسین مظفری
نام پدر: صفی
عضویت: پاسدار وظیفه
تاریخ و محل تولد: 1346– روستای سیاهزار
تاریخ و محل شهادت: 5/1/1366– شلمچه
آرامگاه: گلزار شهدای امامزاده اسحاق(ع) خرامه
حسین آموخت که« مرگ سیاه» سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن می دهند تا« زنده بمانند» چه؟ کسانی که گستاخی آنرا ندارند که« شهادت» را انتخاب کنند« مرگ» آنان را انتخاب خواهد کرد.شهيد حسين مظفري در خانواده اي روستايی و نسبتا مرفه و مذهبي به دنيا آمد و در آغوش گرم و كانون خانواده اي مهربان و تحت سرپرستي پدر و مادري دلسوز تربيت يافت و بزرگ شد. و در همان روستاي خود(سياهزار) به مدرسه ابتدايي رفت و اين دوران را در زادگاهش به پايان رساند، بعد از آن به همراه پدر و مادر و خانواده اش به خرامه مهاجرت كرد و درسهايش را در خرامه ادامه داد. در سن 15 سالگي پدرش را از دست داد و در غم وفاتش سوگوارشد. دبيرستان را تا سال سوم ادامه داد و پس از مدتي به عنوان بسيجي راهي جبهه شد و نزديك 3 سال در جبهه بطور متناوب خدمت كرد، بعد از مدتي خدمت به عنوان پاسدار وظيفه جهت انجام خدمت سربازي راهي جبهه شد تا اینکه در تاريخ 5/1/66 در جبهه شلمچه همانند مولايش امام حسين(ع) با لباني تشنه به شهادت رسيد و از شربت شيرين شهادت سيراب گرديد. اخلاق و رفتار شهيد بسيار خوب بود، با اهل خانه و مردم با نيكي برخورد مي كرد، به نماز اهميت زيادي
مي داد و هميشه در هر كجا كه بود آنرا در اول وقت و در مسجد اقامه مي كرد، قرآن زياد تلاوت مي كرد و به جبهه و جنگ علاقه زيادي داشت و خدمت را وظيفه مي دانست، به شهادت عشق مي ورزيد و خانواده اش را چنين سفارش مي كرد كه: اگر من شهيد شدم گريه نكنيد، من از خدا زياد طلب كرده ام كه شهيد شوم.» در آخرين اعزامش گفت:« كه من روز اربعين شهيد علي حسين زارع مي آيم.» در روز اربعين شهيد علي حسين زارع، پيكر مطهرش به خاك سپرده شد. بنا به گفته مادر شهيد، از شهيد كراماتي ديده شده از جمله شفاي چشمان نابيناي يكي از زنان همسايه كه شفاي خود را از شهيد حسين مظفري خواسته بود.
خاطره اي از مادر شهيد:
به در خواست شهيد تصميم گرفتم برايش بروم خواستگاري، شبي كه قرار بود فردايش بروم خواستگاري در خواب امام خميني را زيارت كردم، به من گفت كه فعلا تا چهل روز به خواستگاري نرو، تا چهل روز صبر كن، عقد نكن، چيزي هم نبر، و حرفي هم در مورد خواستگاري نزن، من هم به شهيد چيزي نگفتم تا اينكه حسين به جبهه رفت و درست بعد از چهل روز از زماني كه خواب ديدم، خبر شهادت حسين خوابم را تعبير كرد.
نگارنده : fatehan1 در 1392/5/16 12:9:47
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات
برای شادی روح شهیدان صلوات