مهمانی خدا
به نام خدا
آن شب،نورانی شده بود. بیشتر از هر وقت دیگر.نگاهش که می کردی،نشانه ی شهادت را می توانستی بر پیشانی اش ببینی.
خاطره ای از زبان سردار شهید حاج محمد علی صادقی درباره سردار شهید حسین سبحانی :
شب عملیات بود.
-حاج صادقی!تو رو به جان عزیزت قسم!امشب نذار حسین بیاد.نمی دونم نگاهش کردی یا نه؟چهره اش پر از نوره،اگر بیاد،شب آخریه که اونو می بینی.
این جمله ها را چندین بار از بچه ها شنیدم.
سراغ حسین رفتم،به چشم هایش که نگاه کردم،دلیل آن همه اصرار بچه ها را فهمیدم.نور بالا میزد.دستم را سر شانه اش گذاشتم.بااینکه می دانستم قبول نمی کند،گفتم:
-سبحانی جان!شما -امشب لازم نیست بیاین.اگه به کمک احتیاج شد،خبرتون می کنم.
او با لحنی معصومانه و استوار،در جواب من گفت:
-حاج آقا!خودت که می دونی من برای عملیات آماده ام.
کلامش جای هیچ حرفی برای من نگذاشت.
بچه ها دوباره آمدند سراغم.
-حاجی!چهره ی حسین داره می گه امشب قراره شهید بشه،تو رو به خدا!شما نذارین بیاد.
صدایم سنگین شده بود و چشمانم پر از اشک.بریده بریده گفتم:
- من چی کار می تونم بکنم… کسی رو که خدا مهمانش کرده باشه و پذیرفته باشه،من نمی تونم نگه دارم.
و حسین همان شب ، ما زمینیها را ترک کرد.
پیکرش، آرام و چهره اش نورانی شده بود،درست مثل همان سر شب. من بالای سرش ایستاده بودم و نگاهش می کردم. حسین،رو به قبله آرمیده بود و رو به قبله نیز به شهادت رسیده بود. …با پیشانی بند یا حسین(علیه السلام).
راوی:سردار شهید حاج محمد علی صادقی-دوست و همرزم سردار شهید حسین سبحانی
نقل از کتاب:تاک نشان
شهید حسین سبحانی
قائم مقام فرمانده گردان کوثر تیپ 21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
«حسین سبحانی کوهسرخی» سال 1331 در روستای «ایور» دربخش« کوهسرخ »در شهرستان«کاشمر »ودر خانواده ای مذهبی به دنیا آمد .در خردسالی قرآن را از پدر روحانی اش فرا گرفت. در زادگاهش دوره ابتدایی را گذراند و در کشاورزی کمک دست پدر شد .
پس از چند سال قالی بافی و بعد از مدتی اشتغال به کار بنایی ، به تهران رفت و در کوره آجرپزی به کارگری پرداخت .اهل مطالعه بود و اوقات تنهایی و فراغتش را با کتاب های مذهبی پدر می گذراند .لذا با آگاهی هایی که به دست آورده بود، وارد فعالیت های سیاسی شد و در راهپیمایی های انقلاب اسلامی به کاشمر می رفت و با کفن شرکت می کرد .
سال 1357 با خانم «زهرا ارمند» پیوند زندگی مشترک بست که در نتیجه این پیوند مبارک دارای یک پسر و سه دختر هستند.حسین به ورزش به ویژه کوهنوردی دلبسته بود .کشتی قهرمانی را تا مقام دومی استان پی گرفت و در وزن 48 کیلو گرم کشتی می گرفت .
حسین سبحانی با تشکیل سپاه در سال 1358 ، عضو سپاه کاشمر گردید . پس از مدتی بر ای مقابله با ضد انقلاب در کردستان ، عازم سنندج شد و چند ماه در آن منطقه حضور داشت .پس از آن دوره آموزش عمومی سپاه را در مشهد گذراند و در واحد آموزش نظامی مربی تخریب گردید و در پادگان شهید مدنی کاشمر مشغول خدمت شد. خاطرات حسین برهانی به عنوان همکارش خواندنی است .
وی درباره مهارت نظامی شهید سبحانی می گوید :حسین در کارهای نظامی بسیار ورزیده بود و روحیه خوبی داشت. در عملیات عبور از گلدسته مسجد جامع تا میدان مرکزی کاشمر از جمله افراد اندکی بود که توانایی انجام دادن آن را داشتند .
برهانی می افزاید :حسین چون کارش آموزش تخریب بود و همواره با مواد منفجره سر و کار داشت ؛ خود را با شهادت احساس می کرد و این انتظار و احساس ، روحیه تعبد و راز و نیاز را در او تقویت کرده بود .او با وجود خستگی ، کم خوابی و کارهای زیادش شب ها از نماز شب و راز و نیاز غافل نمی شد .حسین سبحانی دوره آموزش تانک را نیز گذراند و دیگر بار راهی جبهه نبرد شد .در عملیات طریق القدس با تانک جلو نیروهای پیاده حرکت می کرد و مدتی را در گردان ادوات، مسئول قبضه خمپاره 60 میلی متری بود .
حسین عاقبتی همرزم دیگر شهید می گوید :
او مدتی در «جماران» و در حفاظت از امام خدمت می کرد و سال 1360 حدود دو ماه در جبهه ها فرمانده گروهان بود و سال 1363 به لشگر 25 کربلا اعزام شد و هشت ماه در آنجا فرمانده گردان ادوات بود . سپس به «کوهسرخ» برگشت و حدود یک سال فرمانده بسیج آنجا بود.
این سردار شجاع و حماسه آفرین برای چندمین بار در ماه مبارک رمضان به جبهه نبرد شتافت و در تیپ 21 امام رضا معاون اول گردان کوثر شد .در منطقه «مهران» برای از کار انداختن قبضه کالیبر دشمن متجاوز ، با شجاعت حرکت کرد که با اصابت گلوله ای به ناحیه قلب و با ذکر یا حسین و یا مهدی، نقش زمین گردید و در تاریخ 30/ 2/ 1365 به کاروان شهیدان همیشه جاوید اسلام پیوست .
پیکر پاک سردار شهید حسین سبحانی کوهسرخی روز نوزدهم رمضان با حضور گسترده مردم قدر شناس کاشمر تشییع و سپس در زادگاهش ایور به خاک سپرده شد .
روانش شاد ،یادش گرامی و راهش پر رهرو باد !
در بین خانواده و دوستان اسوه صبر و تحمل و حوصله بود و به دیگران توصیه اش این بود :صبر پیشه کنید ؛ چون صبر مومن به منزله سر برای پیکر است ؛ اگر صبر نداشته باشید مثل این است که بدنتان سر ندارد ؛ و بدن بی سر پس از چند ساعت متعفن می شود و صبر اگر نباشد ایمان متعفن می شود .
منبع:"افلاکیان خاکی"نوشته ی علی اکبر نخعی،
نگارنده : fatehan1