مروری برزندگی شهید علی بیگی
از حضور پرشور در راهپیمایی ها تا شهادت در آوزین
سردار شهید علی بیگی از مبارزات و راهپیمایی های قبل از انقلاب تا زمان جنگ و شرکت در جبهه های حق علیه باطل حضوری چشمگیر و اثر گزار داشت.
به نقل از مطلع الفجر ،سردار شهید حشمت اله علی بیگی از جمله رزمندگان جسور و بی ادعایی بود که در اول شهریور ۱۳۳۷ در شهرستان گیلانغرب در یک خانواده مستضعف، متدین و معتقد به اسلام متولد شد و از همان اوان کودکی از هوش و ذکاوتی خاص برخوردار بود که تعجب و تحسین اعضای خانواده را برانگیخت.
این شهید والامقام در سن ۷ سالگی برای کسب علم ودانش پا به عرصه ی تحصیل گذاشت و دوران تحصیلاتش تا اخذ دیپلم را در دیارش گذراند. خمیر مایه پاک الهی، اعتقادی و احساس مسئولیتش در قبال مکتب اسلام باعث شد تا قبل از انقلاب در صفوف منسجم امت مسلمان گیلانغرب، سنگر مسجد را حفظ کند و حضوری مستمر در نمازهای جمعه و جماعت و فعالیتهای فرهنگی داشته باشد و در هر جا آوای ملکوتی قرآن طنین افکن می شد سراسیمه به آنسو می شتافت تا کویر روحش را از معرفت زلال اسلام ناب محمدی (ص )سیراب نماید.
او در بر پایی مجالس قرآن که در منازل افرادی که به صورت داوطلب خواستار برگزاری این گونه مجالس بودند، نقشی فعال و محوری داشت و از بنیان گزاران این حرکت فرهنگی بود و از این طریق ضمن رابطه دوستانه با جوان ها آنها را به طرف مسجد ترغیب و جذب می کرد و به عضویت گروه مذهبی که تشکیل داده بود در آورد و برنامه های متنوع: ورزشی، تفریحی و کتاب خوانی برای اعضای گروه اجرا می کرد.
حشمت می گفت: «قرآن فلسفه ی زندگی است، قرآن پند است، قرآن نصیحت است» وی معتقد بود هرکس با قرآن ارتباط داشته باشد، رستگار می شود.
علی بیگی در مبارزۀ با تفکرکمونیستی که آن روزها توسط یکی از معلمان انتقالی از یکی از استانهای دیگر به آموزش و پرورش گیلانغرب که در حال ترویج عقاید کمونیستی بود و چند نفر از معلمان و دانش آموزان بومی هم فریب این تفکر غلط را خورده بودند پیشتاز بود یکی از کارهای ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.
او تلاش می کرد تا فریب خوردگان متأثر از القائات انحرافی را از کج روی برگرداند و به همین منظور با آنها وارد بحث می شد و گاه گاهی مباحثه آنها از حد اعتدال می گذشت و خیلی داغ می شد و هراز گاهی که کمونیستها در برابر منطق و استدلال او کم می آوردند با وی درگیر می شدند ولی حشمت هیچ وقت در مقابل آنها کم نیاورد و از مباحثه و مقابله با آنها دست نکشید و برای هدایت جوانان فریب خورده تلاش و کوشش مضاعف نمود و خون دل می خورد و در دلش همواره دغدغه این بود تا آنها را از اشتباهشان آگاه سازد و به آغوش مکتب اسلام برگرداند.
سال دوم تحصیلات دبیرستان حشمت مصادف با اوج گیری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ص) بود و در این مقطع با هم کاری دوستانش به صورت مخفیانه اعلامیه های مربوط به انقلاب اسلامی و عکس های امام را از شهرهای هم جوار تهیه و در گیلا نغرب پخش می کرد، از دیگر فعالیت هایش می توان به، نوشتن شعارهای انقلابی علیه رژیم طاغوت اشاره کرد.
بعد از تشکیل سپاه یکی از جوانانی بود که بصورت داوطلب، همکاری نزدیک و تنگاتنگی با این نهاد انقلابی و جوشیده از متن مردم برقرار کردودر مأموریت های محوله سپاه برای دفاع از انقلاب نوپای اسلامی شرکت می نمود.
خرداد ۱۳۵۹ موفق به اخذ دیپلم در رشته ی فرهنگ و ادب شد و در تیر ماه همین سال به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و برای مقابله و پیکار با معارضین و حراست از مرزهای میهن اسلامیمان عازم شهرهای مرزی قصر شیرین، نفت شهر وسومار و در آن گرمای سوزان نوار مرزی زحمات قابل توجهی متحمل شد.
در حملۀ متجاوزین عراقی به شهر گیلانغرب درچهارم مهر ۱۳۵۹یکی از مدافعین اصلی بود که جانانه با پایمردی تمام در مقابل لشکر بعثیون ایستادگی کرد تا متجاوزین در پشت دروازه ی غربی شهر متوقف شوند واولین طعم تلخ شکست را بچشند واین حماسه ی ماندگار به عنوان برگ زرین وجاودانه ای در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس به یادگار ماند.
حشمت مجاهدی نستوه و خستگی ناپذیر و انسانی متدین، متقی، وارسته، اهل مسجد، اهل مطالعه و روشنفکروواقع بین، عاشق و مطیع امام خمینی (ره) دوستدار ضعیفان و مستمندان، دارای اراد ه محکم و استوار و ثابت قدم در اعتقادات دینی و مذهبی و عارفی دل باخته و… بود.
مادرش می گوید: « در هنگام اوج گیری انقلاب که مردم گیلان غرب، علیه طاغوت به خیابان ها ریختند و به تظاهرات پرداختند، حشمت در صف اول تظاهر کنندگان قرار می گرفت، حضور او در راه پیمایی ها، آن هم در صف اول مرا خیلی نگران می کرد و ناراحتی من به خاطر بی رحمی و سنگ دلی عوامل رژیم بود که بدون هیچ واهمه ای به مردم شلیک می کردند و جوانها را به خاک وخون می کشیدند لذا خیلی تلاش کردم تا مانع رفتن او شوم ولی موفق نشدم »
مادرش در خصوص حضور حشمت در دفاع مقدس می گوید:«هنگامی که ارتش عراق در ۳۱شهریور ۱۳۵۹به میهن عزیزمان تجاوز همه جانبه ای شروع کرد، فرزندم برای رفتن به جبهه، آرام وقرار نداشت، گویی چیزی آرامش او را ربوده بود، جریانی در درونش موج می زد ودریای وجودش را متلاطم کرده بود، پسرم دل بزرگی داشت وبه ندرت کم طاقت می شد ومن از این وضع او می فهمیدم ،آن چه اورا بی تاب کرده ، حادثه ی بزرگی است .
بعداز هجوم لشکریان بعثی به شهر گیلان غرب وزمین گیر شدن در پشت دروازه های شهر وشکست مفتضحانه ای که ازپاسداران بومی خوردند یقین حاصل کردم، که پسرم ،چرا آن روز در پوست خود نمی گنجید واین قدر پریشان حال بود ونگرانی او برای دفاع از انقلاب اسلامی و مردم کشور و شهرش بوده است».
سر انجام در شب یازدهم خرداد ۱۳۶۰ حشمت برای انجام مأموریتی از جبهه ی آوزین با یک دستگاه جیب به صورت چراغ خاموش (جبهه ی خودی فاصله ی کمی با عراقیها داشت ولازم بود رزمندگان اسلام مسائل امنیتی را رعایت نمایند) در حرکت بود که با یک دستگاه تویوتای ارتش که با همین شرایط به طرف جبهه در حال حرکت بود ، رخ به رخ برخورد کردند و حشمت از ناحیه ی جمجمه ضربه مغزی شد وبادلی آرام وقلبی مطمئن به سوی ملکوت اعلی پرواز کرد وبه آرزوی همیشگی وگمشده اش که شهادت بود رسید.