ماجرای زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) توسط خلبان ایرانی
نیت کردم زیارت میکنم از طرف پدر، مادر، خانوادهام و همه ملت قهرمان ایران و تمام مسلمانهای دنیا که آقا اباعبدالله را دوست دارند و از خداوند شفاعت آن بزرگوار را برای همه آنها آرزو کردم. سعی داشتم در تمام مدتی که دور ضریح میگشتم، توجهام را از غیر دور نگه دارم و با ذکر صلوات و یاد خدا، ارتباط بهتری داشته باشم.
امیر آزاده شهید سرلشکر “حسین لشگری” خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.
نام کتاب خاطرات این شهید بزرگوار، “6410″ است.
او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب “سید الاسراء” مفتخر شد.
آزاده سرافراز “حسین لشگری” با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر “حسین لشگری” فرمودند: ” لحظه به لحظه رنجها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید… آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند.”
” ماه رمضان تمام شده بود و مردم از اطراف و اکناف عراق برای زیارت آمده بودند. زن و مرد، کوچک و بزرگ، همه در اطراف حرم و داخل آن بساط پهن کرده بودند و بیتوته میکردند. همگی به اتفاق از درهای بزرگ وارد شدیم و به سوی حرم رفتیم. سلامی به مولا و مقتدایم نمودم و آنگاه به سوی کفشداری رفتم.
کفشدار کفشهای ما را در کارتنی جدا قرار داد. به جلو ایوان رسیدیم. ابوفرح یک روحانی را که در گوشهای نشسته بود صدا زد و از او خواست برایمان اذن دخول بخواند. او بلافاصله بلند شد و آمد.
پس از اذن دخول همان روحانی اشاره کرد که وارد شویم. درهای ورودی را بوسه زدم و داخل شدم. نگاهم به ضریح افتاد. خدایا چه جلال و عظمتی! ناخودآگاه بغض گلویم را گرفت.
حال عجیبی به من دست داده بود. هیچ وقت فکر نمیکردم این سعادت نصیبم شود و به پابوس آقا بیایم. در دل گفتم: خدایا تو بهترین هستی و هر کاری بخواهی میکنی.
روحانی که اذن دخول خوانده بود ما را تحویل خادم دور ضریح داد. او هم با دیدن ما بلافاصله جلو مردم را گرفت و نصف ضریح را خلوت کرد تا ما بتوانیم به راحتی زیارت کنیم.
به راحتی بر ضریح بوسه میزدم و جلو میرفتم. به قسمت بالای سر امام که رسیدیم خادم اشاره کرد اینجا جای خواندن نماز زیارت است. دو رکعت نماز به جای آوردم و طرف دیگر را زیارت نمودم.
نگهبانها در تمام مدت مرا مثل نگین در میان گرفته بودند. زیارت که تمام شد ابوفرح در حدود 4 هزار دینار پول داخل ضریح انداخت و سپس از حرم بیرون امدیم.
یکی از نگهبانها با خود دوربین آورده بود. پس از گرفتن عکس و نوشیدن چای، تعدادی مهر و تسبیح از دور حریم خریداری کردم. عکس بزرگی از مولا را برداشتم که پولش را ابوفرح حساب کرد.
بین نجف و کوفه بلواری است به طول 15 کیلومتر. در کوفه پس از زیارت مسجد کوفه و محراب مولی (ع) به سوی ضریح مسلم ابن عقیل رفتیم. سپس ضریح هانی ابن عروه را زیارت کردیم.
هر جا میرسیدیم عکس به یادگار برایم میگرفتند. به سوی خانه حضرت علی (ع) رفتیم. خانه امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، خانه امالبنین و محلی را که مولا را در آنجا غسل داده بودند، زیارت کردیم.
از چاهی که حضرت علی(ع) حفر کرده بود آب گوارایی نوشیدیم. سوار ماشین شده، به سوی کربلا حرکت کردیم. در 5 کیلومتری شهر کربلا، گنبد براق حضرت ابوالفضل العباس (ع) نمایان شد. بسیار برایم با عظمت و پرجاذبه بود.
ابتدا به حرم آقا اباعبدالله الحسین (ع) وارد شدیم. از ابوفرح خواستم اجازه دهد مثل یک زائر عادی زیارت کنم و نیاز نیست کسی برایم اذن دخول بخواند.
یکی از نگهبانها که شیعه بود قبل از من اذن دخول را خواند و همگی وارد شدیم. در حالی که ضریح ششگوشه را میبوسیدم و دست میکشیدم از خداوند خواستم تمام آرزومندان زیارت آقا امام حسین (ع) را به آرزویشان برساند.
نیت کردم زیارت میکنم از طرف پدر، مادر، خانوادهام و همه ملت قهرمان ایران و تمام مسلمانهای دنیا که آقا اباعبدالله را دوست دارند و از خداوند شفاعت آن بزرگوار را برای همه آنها آرزو کردم. سعی داشتم در تمام مدتی که دور ضریح میگشتم، توجهام را از غیر دور نگه دارم و با ذکر صلوات و یاد خدا، ارتباط بهتری داشته باشم.
حرم امام حسین (ع) مانند مشهد همیشه زائر زیادی دارد ولی در عراق زیارتگاهها تقسیمبندی نشده و زن و مرد اجباراً مختلط زیارت میکنند.
نماز زیارت و سپس نماز ظهر را در حرم خواندم. برای غریبی و مظلومیت آقا اشک ریختم و با دیگر زائران همنوا شدم. نمیتوانستم از ضریح دل بکنم. مجدداً و در چند مرحله بوسه بر ضریح زدم تا شاید عطش درونم را التیام بخشم.
پس از زیارت، همان نگهبان شیعه ما را به ضریح حبیب ابن مظاهر و گودی قتلگاه راهنمایی کرد. مردم عادی با دیدن من که در محاصره 10 نفره زیارت میکردم توجهشان جلب شده بود. خیلی دوست داشتم با آنان صحبت کنم ولی هیچ کدام جرأت این کار نداشتند.
از امام حسین (ع) خداحافظی کردیم و وارد بلواری که به حرم حضرت ابوالفضل(ع) ختم میشد وارد شدیم. این فاصله را به صورت قدم زدن طی کردیم.
به خانوادههایی که برای فرار از پرداخت کرایه هتل و مسافرخانه در اطراف حرم و زیر نخلها بساط خودشان را پهن کرده بودند، مینگریستم و آرزو کردم روزی باشد من هم در کنار خانواده باشم.
به حرم حضرت عباس(ع) رسیدیم و از پلهها پائین رفتیم. در همین موقع به ابوفرح یادآوری کردم روسری دخترش را با خود بیاورد. او گفت در جیبم است. از ابوفرح خواستم علت آوردن روسری دخترش را بگوید.
او گفت: حضرت عباس (ع) بابالوائج است. دخترم مدتهاست موی سرش بدون دلیل میریزد و از دکتر و دارو هم تا به حال نتیجهای نگرفتهایم چیزی نمانده کچل شود. میخواهم این روسری را به ضریح بمالم و تبرک کنم.
از گفته ابوفرح که سنی مذهب بود و زندانیها را شکنجه میداد، تعجب کردم چگونه به این به مسائل اعتقاد دارد.
پس از طواف و زیارت، نماز عصر را همان جا خواندم. بیرون از حرم، دو قطعه کفن – یکی برای خودم و یکی برای مادرم – خریدم. روی کفنها اسم اعظم خداوند و دعای جوشن کبیر نوشته شده بود. مقداری هم مهر و تسبیح که همه را ابوفرح حساب میکرد…”
نگارنده : fatehan1