ماجرای تنبیه سرهنگ عراقی در عملیات فتح المبین
به نام خدا
نوجوان در فاصله یک متری اسیر ایستاده بود، نگاهی به قامت درشت او انداخت از او خواست به صورت چهار دست و پا به طرف زمین خم شود. بعد رو کرد به صف اسرای عراقی و دو نفر از جوانان آنها را صدا زد.
عملیات فتح المبین یکی از مهمترین عملیات های دوران دفاع مقدس است که در آن نیروهای اسلام به پیروزی های زیادی دست یافتند. آنچه پیش روی شماست نمونهای از خاطرات آن عملیات است:
حدود یک هفته از آغاز عملیات فتح المبین میگذشت ولی اخبار پیروزیهای رزمندگان در ارتفاعات عین خوش و حوالی باغ شماره 7 اعلام نشده بود. وسایل ارتباط جمعی ایران، اخبار پیروزیهای لشکریان اسلام را در دیگر مناطق پخش کرده بود. اما خبری از پیروزیهای لشکریان اسلام در این منطقه در کار نبود.
این موضوع برای رزمندگان هم جای سوال داشت ولی خود از چند و چون دلایل آن مطلع نبودند. در حقیقت تیپ امام حسین (ع) و تیپهای کمکی مثل تیپ ثارالله و تیپ 84 خرم آباد منطقه استراتژیک مهمی را به تصرف خود درآورده بودند که از سه طرف با پاتک دشمن مواجه بود و این پاتک به حدی قوی بود که دشمن از دو زاویه حداکثر فشار را وارد میکرد تا حلقه محاصره خویش را کامل کند.
حتی یکی دو روز آنقدر پاتک بالا گرفت که قرارگاه به تردید افتاده بود که آیا بچهها میتوانند مقاومت کنند و به خوبی تدارک شوند یا نه.
لذا از آقای خرازی خواسته بودند که در صورت لزوم، پارهای از مناطق را رها کرده، عقب نشینی کنند. برادر خرازی نیز پس از مشورتی که با فرماندهان لشکر داشت طی یک پیام سرنوشت ساز که حاکی از استقامت و پایمردی جوانان اسلام بود، اعلام نمود که رزمندگان ما با تمام نیرو از کلیه مناطق آزاده شده دفاع خواهند کرد و از سخت ترین پاتکها نیز هراسی ندارند.
یکی از فرماندهان پرسید: آیا این عاقلانه است؟ یا این کار عاشقانه است؟
حسین جواب داد: بلی درست است، عاشقانه است! و اضافه کرد: وقتی پای عشق در میان میآید، عقل جای عرض اندام ندارد.
قرارگاه کل نیز با تقویت نیروهای عمل کننده در دو جناح منطقه، همدلی و همراهی خود را با برادر خرازی و رزمندگان لشکر، به حد کمال رساند و به لطف الهی پس از دو سه روز مبارزه سخت و جانکاه محاصره دشمن شکسته شد و کل منطقه آزاد گردید.
از عوامل روحیه بخشی که روحیه رزمندگان اسلام را در برابر دشمن به بالاترین حد خود رسانده بود، پیام امام خمینی (ره) درباره عملیاات فتح المبین بود. آن بزرگوار این گونه با فرزندان خود سخن گفته بود:” مژده باد بر شما جوانان برومند درتحصیل رضای پروردگار که از بالاترین سنگرهای روحانی و جسمانی ظاهری و باطنی پیروزید.
مبارک باد بر بقیه الله ارواحنا له الفدا وجود چنین رزمندگان ارزشمند و مجاهدان فی سبیل الله که آبروی اسلام را حفظ و ملت ایران را رو سپید و مجاهدان راه خدا را سرافراز نمودید، ملت بزرگ ایران و فرزندان اسلام به شما سلحشوران افتخار می کنند. آفرین بر شما که میهن خود را بر بال ملائکه الله نشاندید و در میان ملل جهان سرافراز نمودید.
مبارک باد بر ملت، چنین جوانان رزمندهای و بر شما چنین ملت قدردانی که به مجرد فتح و پیروزی توسط رزمندگان به دعا و شادی برخاستید.
اینجانب از دور، دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خداوند بالای آن است میبوسم و بر این بوسه افتخار میکنم. شما دین خود را به اسلام عزیز و میهن شریف ادا کردید و طمع ابر قدرتها ومزدوران آنان را از کشور خود بریددید . سخاوتمندانه در راه شرف و عزت اسلام جهادکردید. یا لیتنی کنتت معکم فافوز فوزا عظیما.
آقای خرازی که از جان و دل شیفته امام بود، پس از شنیدن این پیام به کلی در جهان دیگری سیر میکرد و گاه و بی گاه در میان رزمندگان فرازهایی از آن را میخواند و به تهییج نیروها میپرداخت.
یک شب برای گروهانی که مامور انهدام نیروهای دشمن بودند، چندجملهای سخن گفت و درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود افزود: بچهها، امام میگوید شما کشور را بر بال فرشتگان خدا نشاندهاید. امام میگوید، من به دست و بازوی شما بوسه میزنم و بر این بوسه افتخار میکنم.
امام می گوید، من هم با شما بودم و به این فوز عظیم نائل میشدم و من میگویم ای امام بزرگ، با خدا عهد میکنیم که با تمام وجود خود بر دشمن متجاوز حمله کنیم و کشور را از لوث وجودش پاک نماییم.
بعد رو به بچهها کرد و گفت:"بچهها شما را به خدا، دل امام زمان را شاد کنید، دل امام را شاد کنید. بچهها از امام پیروی میکنیم. یک عارف کامل، یک انسان بزرگ، نه از صدام که یک جنایتکار هوس باز انسان کش است. حالا خود ببینید چه باید بکنید.” آنگاه به همراه بچهها برای پاسخگویی به پاتک دشمن حرکت کرد.
پاتک مشرف بود بر یکی از زاویههای پادگان عین خوش که به علت سنگینی زیاد چند خودرو ارتش ما را کمی عقب رانده بود.
حسین وقتی منظره مایوسانه برگشت چند تانک و یک تیر بار مستقر بر جیپی را تماشا کرد از شدت خشم جلو دوید، تانکها را مجبور به برگشتن کرد و خود پشت تیربار جیپ نشست، رفت جلو و با نهایت کوشش و دلاوری به همراه دیگر بچهها بر سر دشمن آتش ریخت و آنها را به عقب راند.
این جدیت و استواری در همه صحنهها او را یاری میکرد تا اگر به فرماندهان زیر دست دستوری دهد و یا از آنان تقاضایی کند با تمام وجود برای رسیدن به موفقیت تلاش کنند.
نبرد فتح المبین به لحاظ کیفیت و کمیت نقطه عطفی بود در تاریخ فتوحات 8 سال دفاع مقدس، مناطق بسیار مهمی مانند دشت عباس، جاده دهلران، دشت عباس، ارتفاعات عین خوش، برقازه، رقابیه، میشداغ، سایت و رادار آزاد شد و شهرهای شوش، دزفول، اندیمشک، که درزیر آتش سنگین دشمن قراار داشت، از دسترس توپخانه دشمن خارج شد و از طرف دیگر به دشمن و حامیانش ثابت کرد که اگر جنگ از اهدف الهی برخودار نباشدف پیشرفته ترین تجهیزات و وسیعترین امکانات تسلیحاتی نیز نمیتواند کاری از پیش ببرد.
زمانی که رزمندگان لشکر درمحاصره گاز انبری دشمن بودند، دشمن کوشید تا با هلی برد نیروهای ویژهاش به پشت رزمندگان، موقعیت خود را بهبود بخشد ولی این تاکتیک نیز سودی نبخشید و بیش از دویست نیروی هلی برد شده به دست یک گروهان از رزمندگان اسلام کشته و یا اسیر شدند. تعدادی از این نیروها قبل از رسیدن به زمین توسط رزمندگان هدف قرار گرفتند.
جالب توجه اینکه پس از اسارت حدود 100 کلاه سبز عراقی، معاون گروهان آنها را به صف کرده، نوجوانان 15-16 ساله ای را در کنار صف مامور نگهبانی کرد.
صف اسرا آهسته آهسته به عقب هدایت میشد. یکی از افسران کلاه سبز که به نظر می رسید باید سرهنگ باشد و فرمانده یا معاون نیروهای هلی برد شده بود، یکی دوبار سعی کرد به نوجو ان ایرانی حمله ور شود و اسلحه او را بگیرد، به گمانش میتوانست دراین موقیت کاری انجام دهد، نوجوانان رزمنده آنها را به جلو هدایت میکرد که ناگهان صدایی شنید.
همین که سرش را برگردانید متوجه شد که دو نفر عراقی با هم گلاویز شدهاند. سرهنگ عراقی خواسته بود تا با حمله به بسیجی ایرانی اسلحه او را بگیرد ولی قبل از آن یکی دیگر از نیروهای عراقی از ترس جان و یا به عللی دیگر با او درگیر شده بود و او را زیر مشت و لگد خود گرفته بود. بقیه اسرا هم بهت زده این صحنه را تماشا میکردند.
رزمنده جوان ارسال اسرا به پشت صف را متوقف کرده، به معاون گروهان خبر دادند. حالا دیگر دو عراقی گلاویز شده هم آرام شده و به صف برگشته بودند. معاون گروهان، سرهنگ عراقی را بیرون کشیده و به نوجوان گفت خودت او را تنبیه کن. چه تنبیهی برای او داری؟
نوجوان در فاصله یک متری اسیر ایستاده بود، نگاهی به قامت درشت او انداخت از او خواست به صورت چهار دست و پا به طرف زمین خم شود. بعد رو کرد به صف اسرای عراقی و دو نفر از جوانان آنها را صدا زد.
آنها متعجب و ترسان جلو آمدند، اما نمیدانستند چه تقاضایی از آنها میشود. نوجوان با بلند کردن پای خود به آنها فهماند که باید بر پشت سرهنگ سوار شوند. آنها نیز چارهای جز اطاعت نداشتند.
لحظاتی بعد با قیافهای مصمم و جدی به چشمهای خشمگین سرهنگ نگاه کرد و گفت:” چموشی میکنی، حالا آدمت میکنم!” و در حالیکه با دست نشان میداد که حرکت کند، گفت: برو جلو، سم بریده! برو جلو!”
بچهها که از اطراف شاهد جریان بودند، دل خود را از خنده گرفته بودند. حتی اسیران عبوس و اندوهگین نیز به خنده درآمدند. پس از اینکه ده بیست متری جلو رفتند، صف را متوقف کرد و به سرهنگ گفت:” آدم شدی یا نه؟ و او که از خجالت و سنگینی آن دو نفر خیس عراق شده بود، سر خود را به علامت تسلیم پایین انداخت. نوجوان نیز آنها را پیاده کرد و صف را همچنان به پشت خط هدایت نمود.
راوی :محمد رضا نصر اصفهانی
فارس