فرماندهی که عروجی زیبا را آرزو کرد
به نام خدا
سردار ˈولی الله چراغچی مسجدیˈ قائم مقام فرمانده لشگر 5 نصر شهیدی از خطه خراسان رضوی است که همواره آرزویش شهادت براثر اصابت ترکش به سرش بود و سرانجام به این آرزوی خود نائل آمد.
تولد ولی الله در پاییز سال 1337 زندگی را برای خانواده او بهاری کرد، پدر بزرگ و خانواده که مدتها بی صبرانه منتظر تولد فرزندی بود، نام زیبای ˈولی اللهˈ را بر او نهادند، پدر بزرگ معتقد بود، نوه اش با این نام به شیوه اولیا خدا زندگی خواهد کرد.
ولی الله که در مدرسه مذهبی تحصیل می کرد، قاری خوش صدایی بود و در اثنای دوران حکومت ستمشاهی به فعالیت های سیاسی مشغول شد.
در همین ایام بود که با شهید ˈمحمود کاوهˈ آشنا شد و این دوستی تا آسمانی شدنش ادامه یافت.
ولی الله که در ایام آغاز جنگ تحمیلی دانشجوی رشته مهندسی علوم دانشگاه بیرجند بود، تصمیم به رها کردن درس گرفت و راهی سنگر دفاع از میهن شد و شجاعت و نبوغ سرشارش، او را در زمره فرماندهان درآورد.
فرماندهی گردان، مسئولیت طرح و عملیات منطقه 6 سپاه، مسئولیت طرح و عملیات نصر 5 خراسان و قائم مقامی فرمانده لشکر 5 نصر از جمله مسئولیت های ولی الله در زمان جنگ بود.
او از قدرت برنامه ریزی و طراحی بی نظیری برخوردار بود.
خویشتن داری، توکل و نماز شب های او زبانزد همسنگرانش بود.
دی ماه سال61 ولی الله و همسرش به جماران خدمت امام (ره) رسیدند تا ایشان خطبه عقدشان را جاری کنند، ولی الله از امام خواست آنها را دعا کند.
در حالی که فقط سه یا چهار روز از ازدواج ولی الله گذشته بود، به جبهه بازگشت.
هرگاه همرزمان ولی الله از او سوال می کردند چرا به خانواده ات تلفن نمی زنی؟ پاسخ می داد: هرگاه با آنها تماس می گیرم، بخشی از فکر مرا که باید تماما در خدمت جنگ باشد، مشغول می کند.
در یکی از عملیات ها ترکش به او اصابت کرد و به پشت دریچه قلبش رسیده بود اما مرتب می گفت: چیزی نیست، حالم خوب است، شما بهتر است به فکر جنگ و بچه های بسیجی در خط مقدم باشید.
او همیشه می گفت: دوست دارم ترکشی به سرم بخورد و قشنگ به شهادت برسم.
رفتار ولی الله با همسرش برای همه زوج ها و خانواده هایشان در فامیل تازگی داشت. او جلوتر از همسر حرکت نمی کرد؛ کفش جلوی پای او را جفت می کرد و سر سفره آنقدر منتظر می ماند تا او بیاید.
همسر ولی الله از دیر مرخصی آمدن وی گلایه داشت و هر بار که علت را جویا می شد، ولی الله می گفت: جنگ است دیگر، در میدان جنگ، کار زیاد است.
آخرین بار که ولی الله رفت، برخلاف همیشه، زود زنگ زد. بی مقدمه به همسرش گفت: تهمینه، همیشه گفتم چه باشم، چه نباشم، دخترمان فاطمه را دو سال شیر بده، حالا زنگ زدم تا بگویم اگر دو سال هم شیر ندادی مهم نیست، تو خیلی جوان هستی باید فکر خودت باشی، فاطمه بزرگ می شود، بیشتر مواظب خودت باش.
15 روز بعد از این تلفن خبر مجروح شدن ولی الله را آوردند او که هیچ زمان در جبهه، کلاه سرش نمی کرد در تاریخ 24اسفند سال 63در جریان عملیات بدر، براثر اصابت یک خمپاره به پشت سرش بشدت مجروح شد و پس از 23 روز بیهوشی در 18 فروردین در سن 27 سالگی همانگونه که آرزو داشت، زیبا شهید شد.
در قسمتی از وصیت نامه این شهید آمده است:
مسلم و تسلیم هستم و شهادت می دهم به خداوند ˈحی لایموت واحد، رحمان و رحیم و…. محمد (ص)، بهترین برگزیده از یک صد و بیست و چهار هزار رسولش و علی (ع) وصی بر حقش و 11 فرزند علی (ع)از فاطمه (س) که همگی برحق هستند و اما تنها حجت خدا مهدی (عج) است که به انتظار فرمان ظهورش نشسته است.
درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیت ها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم، رحمت خدا بر شهدا که به ما رفتن بهتر را آموختند.
ایرنا