فرمانده
به نام خدا
مرا خدمت جناب سرهنگ سنگابی که فرمانده گردان بود، برد و پس از سلام و تعارف، قرار شد، در اختیار تیپ 2 لشکر 21 حمزه قرار بگیریم. مرا خدمت جناب سرهنگ سنگابی که فرمانده گردان بود، برد و پس از سلام و تعارف، قرار شد، در اختیار تیپ 2 لشکر 21 حمزه قرار بگیریم.
مأموریت ما دراین مرحله، حفظ تپه ها بود. این تپه ها در سمت راست کرخه قرار داشت و نیروهای عراقی که در دشت عباس بودند در تلاش بودند تا جاده اندیمشک ـ اهواز را ببندند.
گروهای گشتی ـ رزمی ما هر روز و هر شب از این نقطه به قلب نیروهای دشمن نفوذ می کردند و عراقی ها مجبور می شدند به دشت عباس عقب نشینی کنند. آنها در حین عقب نشینی، مسیرها را مین گذاری کردند.
ما نیز پس از انجام هر عملیات، یک خیز به جلو بر می داشتیم و به هر جا که می رسیدیم، سنگر تازه ای درست می کردیم. از طرف جهاد یک دستگاه لودر به ما دادند که راننده آن شخص 40-50 ساله ای به نام خداکرم بود. فردی معتقد و مؤمن بود و از کار خسته نمی شد. برای آنکه او به راحتی کار کند، مجبور بودیم برای او تأمین بگذاریم. عراقی ها ما را راحت نمی گذاشتند و دریکی از درگیری ها یکی از سربازان تأمین به نام جعفری را به شهادت رساندند. آقای خداکرم برای کمک به سرباز، به طرف او رفت، ولی چون منطقه مین گذاری شده بود، او هم با لودر روی مین رفت و به شهادت رسید.
پس از تخلیه ی آن شهدا، برای انتقام خون این دو شهید، اقدام به یک عملیات ایذایی (گشتی ـ رزمی) کردیم و ضربه ی سنگینی به نیروهای عراقی وارد آوردیم(آذرماه 1360) دراین عملیات، مجدداً از ناحیه صورت زخمی شدم و پس از پایان عملیات، به بیمارستان اعزام گردیدم.